بریدههایی از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید
۴٫۲
(۶۴)
روبهمَرگان زیبایند ولی زندگان، ازمرگگریزان، یکجورهایی پلید و آلوده به خوناند.
Reza
پارسال هیچ.
پیرارسال هیچ.
سال پیش از آن هم هیچ اتفاقی نیفتاد.
Reza
درماندگی. دیگر ادامهٔ زندگی ممکن نیست. موجهای درد همچون ابرهای سپیدی که پس از توفان و تندر دیوانهوار در آسمان پخش و پلا میشوند بیرحمانه خودشان را به دلم میکوبند. شور سهمگینی، که بایستی نامش دلهره باشد، دلم را آنچنان میچلانَد که اشکم دربیاید. نبضم را به پِتپِت میاندازد و راه نفسم را میبندد. گاه و بیگاه همه چیز جلوی چشمانم تیره و تار میشود. حس میکنم جانم از سر انگشتانم به بیرون تراوش میکند.
Reza
«بمیر.» تنها از سرِ فروتنی سزاوارش نیستم.
جنگ. جنگِ ژاپن نمایشی از نومیدی و بیچارگیست.
میخواهی در نمایشی از نومیدی بمیری؟ نه، خیلی ممنون. ترجیح میدهم به دست خودم بمیرم.
همیشه وقتی آدمها دارند دروغ میگویند قیافهای جدی به خود میگیرند. جدّیت رهبرانِ این روزهای ما. زرشک!
دوست دارم وقتم را صرف کسانی کنم که محترم شمرده نمیشوند. ولی چنان اشخاص شریفی حاضر نیستند وقتشان را با من بگذرانند.
Reza
شش سال پیش روزی رنگینکمانِ کمرنگی در سینهام سربرافراشت. نامش عشق نبود اما کمکم رنگهایش پررنگ و پررنگتر شدند. ثانیهای هم از جلوی دیدهام کنار نرفت. رنگینکمانی که آسمان صافِ پس از بارندگی را میپوشانَد چندی نمیگذرد که محو میشود. اما رنگینکمانِ دل آدمی به این سادگیها از میان نخواهد رفت.
Reza
فایدهای ندارد. من دیگر نیستم.
کوچکترین دلیلی برای ادامهٔ زندگی نمیبینم.
تنها آنهایی که دلیلی برای ادامهٔ آن دارند باید ادامه دهند.
همانطور که آدم حق زندگی دارد، حق مردن نیز باید داشته باشد.
هنوز همان چیزها توی سرم میگذرد: ساده بگویم، مردم به صافوپوستکندهپذیرفتنِ این موضوع بدیهی یا بهتر بگویم بدوی مرگ تمایل ندارند.
Reza
دادگری؟ با آن نمیتوانید به اصطلاح کشمکشِ میان طبقات اجتماعی را درک کنید. انسانیت؟ بچه شدهاید؟ انسانیت یعنی کوبیدنِ رفقا برای رفاهِ حال شخصی. درجهای از قتل است. دیگر چه فرقی میکند، فقط حکمِ مرگ در آن نیست. خودمان را گول نزنیم.
Reza
ترجیح میدهم کسانی که دستم میاندازند که «تنها راه بقا، رو به زوال بودنه» به جای اهانت بیپرده، توی رویم بگویند برو بمیر. راست و پوستکنده. ولی آنها هیچوقت نمیگویند «بمیر.» هرزههای دورنگِ محافظهکار.
Reza
وقتی وانمود میکردم باهوشام، همه میگفتند «بهبه... چه هوشی.» وقتی ادای خنگها را درمیآوردم، شایعهٔ خنگیام سر زبانها بود. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانام، میگفتند «خب نمیتواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمیآوردم دروغگو میخواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار میکردم انگِ پولداری بهم میچسباندند. وقتی بیقید و سهلانگار رفتار میکردم جزوِ سهلانگاران به حسابم میآوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که بهراستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمیآورد و ساختگیست.
Reza
هر چیزِ راستینی گرایش به کژی دارد.
Reza
آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟
Reza
وقتی وانمود میکردم باهوشام، همه میگفتند «بهبه... چه هوشی.» وقتی ادای خنگها را درمیآوردم، شایعهٔ خنگیام سر زبانها بود. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانام، میگفتند «خب نمیتواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمیآوردم دروغگو میخواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار میکردم انگِ پولداری بهم میچسباندند. وقتی بیقید و سهلانگار رفتار میکردم جزوِ سهلانگاران به حسابم میآوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که بهراستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمیآورد و ساختگیست.
آرمینا
بهتازگی دریافتهام چرا جنگ، صلح، اجتماع، داد و ستد و سیاست در این جهان وجود دارند. گمان نکنم شما بدانید. برای همین است که همیشه ناراحتاید. به شما میگویم چرا: چون مادران بچههای زنده میزایند.
نسیم رحیمی
کوچکترین دلیلی برای ادامهٔ زندگی نمیبینم.
تنها آنهایی که دلیلی برای ادامهٔ آن دارند باید ادامه دهند.
همانطور که آدم حق زندگی دارد، حق مردن نیز باید داشته باشد.
نسیم رحیمی
«مادر، من تازگیها به چیزی رسیدهام که آدم رو کاملاً از بقیهٔ جونورها جدا میکنه. اینکه آدم سخنگوئه، آگاهی داره، اصول و سامان اجتماعی خودش رو داره رو خودم میدونم، ولی مگه باقی حیوونها هم (بدون درنظرگرفتنِ اختلاف درجهها) اینها رو ندارن؟ حتی احتمال داره اونها دین هم داشته باشن. آدم به اشرف مخلوقات بودنش مینازه، ولی انگار اساساً کوچکترین اختلافی با بقیهٔ جونورها نداره. ولی مادر، به یه چیزی رسیدهام که آدم رو بیچون و چرا از اونها جدا میکنه. شاید سر درنیاری. نیرویی ویژهٔ آدمی: رازداشتن. منظورم رو میفهمی؟»
نسیم رحیمی
«صِرفِ داشتن نام و مقام کسی رو اشرافزاده نمیکنه. بعضیها نجیبزادههایی بزرگان، اما نامی جز اون که طبیعت به اونها بخشیده ندارن. یه سری هم مثل ما؛ نامزادهایم و تنها نامی رو یدک میکشیم. بیشتر به آوارهها میمونیم تا اشرافزادهها.
نسیم رحیمی
«مادر، من تازگیها به چیزی رسیدهام که آدم رو کاملاً از بقیهٔ جونورها جدا میکنه. اینکه آدم سخنگوئه، آگاهی داره، اصول و سامان اجتماعی خودش رو داره رو خودم میدونم، ولی مگه باقی حیوونها هم (بدون درنظرگرفتنِ اختلاف درجهها) اینها رو ندارن؟ حتی احتمال داره اونها دین هم داشته باشن. آدم به اشرف مخلوقات بودنش مینازه، ولی انگار اساساً کوچکترین اختلافی با بقیهٔ جونورها نداره. ولی مادر، به یه چیزی رسیدهام که آدم رو بیچون و چرا از اونها جدا میکنه. شاید سر درنیاری. نیرویی ویژهٔ آدمی: رازداشتن. منظورم رو میفهمی؟»
مادر کمی از سرِ شرم سرخ شد و لبخند دلربایی تحویلم داد. «اگه رازهات میوهٔ نیکو بِدن، اوج آرزوی من هم همینه. هرروز صبح به روح پدرت دعا میکنم خرسند و شادمانت کنه.»
F
مارکسیسم برتری کارگر را جار میزند. نمیگوید همه از یک کرباساند. دموکراسی از شأن فردی دم میزند. نمیگوید همه مثل هماند. تنها یک لات گردنکلفت ادعا میکند: «آره، هرچقدر هم که ناتوبازی دربیاره، اون هم آدمه، مثل باقی ما.»
چرا میگوید: مثل؟ نمیتواند بگوید: برتر؟ این است انتقام اندیشهٔ بردگان.
Ronak
وقتی وانمود میکردم باهوشام، همه میگفتند «بهبه... چه هوشی.» وقتی ادای خنگها را درمیآوردم، شایعهٔ خنگیام سر زبانها بود. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانام، میگفتند «خب نمیتواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمیآوردم دروغگو میخواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار میکردم انگِ پولداری بهم میچسباندند. وقتی بیقید و سهلانگار رفتار میکردم جزوِ سهلانگاران به حسابم میآوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که بهراستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمیآورد و ساختگیست.
Ronak
بهتازگی دریافتهام چرا جنگ، صلح، اجتماع، داد و ستد و سیاست در این جهان وجود دارند. گمان نکنم شما بدانید. برای همین است که همیشه ناراحتاید. به شما میگویم چرا: چون مادران بچههای زنده میزایند.
شلاله
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان