بریدههایی از کتاب چند رویا مانده تا طلوع رنگین کمان
۳٫۱
(۷)
در برابر هر حضور و حادثهای ــ چه تلخ و چه شادمان ــ به وجد میآمدم، زیرا میدانستم باز به امکانِ سرودن رسیدهام. همهچیز به خاطرِ شعر، و همهچیز برای من میتوانست به روحِ شعر برسد.
Nuage
من
هرگز
نومید نمیشوم،
زیرا هر بیراههٔ بیدلیلی
تا ابد
بیراهه نخواهد ماند.
یك رهگذر
گاهی سکوت
مادرِ برهنهترین کلمات من است.
یك رهگذر
اگر میگویم خستهام
هزار بیراهه نرو!
میروی اشتباه میکنی برمیگردی
بعد میگویی
منظورِ خاصِ این عده همین است که هست وُ
همین است که بود!
من میگویم
من از دستِ خودم خستهام!
میفهمی...؟
یك رهگذر
بسیارند کسانی
که نخست میمیرند
اما سالها بعد
به خاکشان میسپارند.
بسیارند کسانی
که نخست به خاکشان میسپارند
اما سالها بعد میمیرند.
و کم نیستند کسانی
که نه میمیرند
و نه به خاکشان نیازی هست.
یك رهگذر
دور نیستم از شما
فقط
کمی فاصله بسیار است دستِ کم اینجا.
مطمئن باش نمیمیرم تا دوباره
بیایی، برگردی، بعد... من ببوسمت!
یك رهگذر
میلِ به سرقتِ سایه
اسمِ آفتاب را از ما گرفته است.
شادی حسیننیا
دریغا
این مردمِ بُریده در باد
چه کردهاند مگر
که جز گریستن
هیچ سهمی از این جهانِ پدرسگ نبردهاند!
مهندس
در آغازِ مُمکنات
تو مادرم بودی.
تو برای ماندن میرفتی و
من برای رفتن میآمدم.
بعدها
همسنوسال هم شدیم
خواهرِ غمگینِ ماه و
مَرْهَمِ شفا.
تو برای رفتن مانده بودی
من
برای ماندنِ بیدلیل همین رفتنها.
حالا دیگر دیر است دخترم!
در انتهای اینهمه ناممکن،
چه رفتن به راه وُ
چه ماندن به مأوا.
فرقی نمیکند.
شقایق خیری
بسیارند کسانی
که نخست میمیرند
اما سالها بعد
به خاکشان میسپارند.
بسیارند کسانی
که نخست به خاکشان میسپارند
اما سالها بعد میمیرند.
و کم نیستند کسانی
که نه میمیرند
و نه به خاکشان نیازی هست.
شقایق خیری
هر فرصتی که پیش میآمد، فرصتِ فرارِ من بود. به حومههای بیآدمیزاد میگریختم. میرفتم یک جای دور، ساعتها سکوت، ساعتها یک گُلهجا، روی خاکِ خالص، از همان بلندیها... دنیا را نگاه میکردم: درهها، تپهها، دامنهها، کوهها، راهباریکهها، کُنارهای پراکنده، و گاه صدای زنگولهٔ رمهای، شاید هِیهِی دورِ شبانی، یا خوشخوانی پرندهای گرمسیری. به اسم درس و مشق میرفتم جایی که فقط جای خودم بود. سکوتِ شریف، حرفهای بیپایانِ باد، درکِ دقیقِ لحظهها، بوی همآغوشِ نفت و گل سرخ و علف، خاصه بابونهها...
کاربر حسن ملائی شاعر
آزادشان کنید!
آنها بستگانِ بیتردید نور وُ
خنیاگرانِ خردمندِ ترانهاند،
جرمشان
تنها سخن گفتن از کیمیای حقیقتی است
که پیش از این
آوازش را
از گلوی بُریدهٔ چاه وُ
چراغِ شکستهٔ یتیمان
بسیار شنیدهاید.
آزادشان کنید...!
Nuage
آزادشان کنید!
آنها برادرانِ بیدریغ باران وُ
خُنکای پسین تابستاناند،
جرمشان
تنها اشاره به دلواپسی آفتابی است
که میخواسته برای به چاهماندگان
پیراهنی از سپیدهدم بیاورد.
Nuage
آزادشان کنید!
آنها خواهرانِ ازدریاگذشته وُ
گهوارهبانِ بلوغِ شبتاباند،
جرمشان
تنها اشاره به رویای هاجر است
که میخواسته برای اسماعیل
اسمی از گلوبُرانِ گریه نیاورد.
Nuage
در این ظلماتِ بیاَزَل
شب
حتا شب نیز
از شمارشِ ستارگانِ مُردهٔ خود
میترسد.
Nuage
اینها همه
که مردهاند رو به رویای آب،
رازداران تشنهٔ رنگینکمان بودهاند.
Nuage
از پی اینهمه زندگی
که ارزان گذشت،
ما
چه گران زیستهایم دوست من!
گاهی سکوت
مادرِ برهنهترین کلمات من است.
کاربر حسن ملائی شاعر
مطمئن باش نمیمیرم تا دوباره
بیایی، برگردی، بعد... من ببوسمت!
کاربر حسن ملائی شاعر
خیلیها مُردهاند
اما خودشان نمیدانند.
یك رهگذر
و ما از خوف
خوابمان نمیآمد
آنجا
تنها زنی
از بارشِ بیامانِ آفتاب پرسید
شادی حسیننیا
حجم
۳۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۳۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۰۰۰
۱۴,۵۰۰۵۰%
تومان