شب، همهٔ ترسها ابعاد غولآسایی پیدا میکنند، چون آدم با آنها تنها می ماند.
سایه
ملتی جانش را فدا کرده تا حقوق بشر را برقرار کند، و هنگامی که خسته و درمانده توانسته آن را به کرسی بنشاند، تو خیلی ساده آمدهای و سوارشان شدهای.»
کاربر ۴۷۱۲۶۱۷
فقط موقعی که آدم پدر و مادرش را ازدست میدهد، واقعا جزو آدمبزرگها میشود. آدم تنهایی نگرانکنندهای را حس میکند و میشود جزو آدمبزرگها.
mimdoakht
با تعجب گفتم: «فراموش؟ آدم میتواند اولین عشقش را فراموش کند؟ ولی به ناپلئون، خداجان، تقریبآ هیچوقت فکر نمیکنم. درعینحال تپشهای قلبم، و خوشبختیای را که آنموقع احساس میکردم، و بالاخره رنجها و ناراحتیهایی را که از آن نصیبم شد هرگز از یاد نمیبرم.»
alone moon
ناگهان بیهوا گفتم: «و همگی مادرهایی دارند.»
سرهنگ که کنار من بهخواب رفته بود، از جا پرید: «چی فرمودید؟ مادرهایی؟»
تلهایی را که باران، جویمانند رویشان جاری بود نشانش دادم: «این سربازهایی که مردهاند، پسران مادرهایی نبودهاند؟»
miladan
پدرم مرا بغل کرد و گفت: «ملت فرانسه قرنها رنج کشیده است. و از این رنجِ محرومان دو شعله زبانه کشیده: شعلهٔ اجرای عدالت و شعلهٔ کینه و نفرت. شعلهٔ مربوط به کینه و نفرت میان جویهای خون خاموش خواهد شد. ولی آن شعلهٔ دیگر ـشعلهٔ مقدس، دخترم ــ هرگز بهطور کامل خاموش نمیشود.»
زهرا
تو کاملاً فراموش کردهای که من در این دنیا اولین کسی بودم که او را جدی گرفتم.
نارنگی🍊🐈
فریاد زدم: «ژنرالها را نمیتوانم تحمل کنم! ژنرالها قلب ندارند...»
نارنگی🍊🐈
افتضاح پیانوزدن بهنظر من یک جنایت است.
alone moon
چشمهای آبیاش خاموش شد، بعد غمگینانه گفت: «کشتار دستهجمعی با گلولههای توپ بهنام حقوق بشر.»
alone moon