بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب با اقتدار برخاستن؛ آن‌هم وقتی زمین خورده‌ایم و تنهاییم | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب با اقتدار برخاستن؛ آن‌هم وقتی زمین خورده‌ایم و تنهاییم

بریده‌هایی از کتاب با اقتدار برخاستن؛ آن‌هم وقتی زمین خورده‌ایم و تنهاییم

۳٫۰
(۶۳)
یک بار دوستم گفت اندوه مثل موج‌سواری است. گاهی حس می‌کنید پایدار و باثباتید و می‌توانید روی موج‌ها سواری کنید و گاهی موج غلتان بر سرتان خراب می‌شود، آن‌قدر شما را به زیر آب می‌کشد که مطمئن نیستید غرق شده‌اید یا نه. آن لحظه‌های اشتیاق ممکن است اثری مشابه فورانِ اندوه داشته باشند؛ از ناکجاآباد می‌آیند و ممکن است با چیزی آغاز شوند که حتی برای شما مهم نبوده است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
این بینش به من کمک کرد آن‌چه را بارها تجربه کرده‌ام، اما هرگز حتی به استیو نگفته‌ام، منطقی‌سازی کنم. وقتی در بزرگ‌راه ۱۰ I- از آنتونیو به هوستون می‌رانید، خروجیِ آن از جلوی خانهٔ مادربزرگم رد می‌شود. گاهی وقتی آن خروجی را می‌بینم، حس می‌کنم کششی در درونم وادارم می‌کند به‌سمت خروجی و به خانهٔ او بروم تا فقط در حیاط پشتیِ کنارش بنشینم و چای سرد بنوشم. می‌خواهم صورتش را لمس و بوی خانه‌اش را استشمام کنم. این میل آن‌قدر فیزیکی و قوی است که واقعاً می‌توانم بوی گل‌های حیاطش را استشمام کنم و طعمِ چای سردش را بچشم. این منطقی نیست. او این‌جا نیست و باوجوداین، هنوز نفسم به شمارش می‌افتد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
اشتیاق: اشتیاق مرتبط با فقدان است. اشتیاق خواسته‌ای آگاهانه نیست؛ میلی بی‌اختیار است برای تمامیت، درک، معنا، موقعیت بازیابی یا حتی لمس سادهٔ آن‌چه از دست داده‌ایم. اشتیاق بخش حیاتی و مهم اندوه است و باوجوداین، بسیاری از ما حس می‌کنیم باید اشتیاق‌مان را پیش خودمان نگه داریم، چراکه می‌ترسیم درست درک نشویم؛ فردی به‌نظر برسیم که در تفکر موهوم یا غیرواقع‌گرایانه غرق شده یا فاقد ثبات و انعطاف‌پذیری است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
شاید اندوهْ احساسی باشد که بیش‌تر از همه از آن هراس داریم. ما به‌عنوان فرد، از تاریکی، که اندوه می‌آورد، هراس داریم. ما به‌عنوان جامعه این حس را به ناهنجاری تبدیل کرده‌ایم و آن‌را به چیزی تبدیل کرده‌ایم که یا باید درمان شود، یا بر آن مسلط شویم. وقتی در فرهنگی زندگی کنیم که به ما می‌گوید اندوه‌مان را انکار کنیم، پذیرش داستان‌های دل‌شکستگی‌مان چالشی عظیم می‌شود.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
دو دلیل وجود دارد که اکثرمان در اعتراف به این‌که حس ما دل‌شکستگی است، کُندیم. اولین دلیل این است که معمولاً دل‌شکستگی را با عشقِ رومانتیک مرتبط می‌دانیم. این ایدهٔ محدودکننده باعث می‌شود از پذیرشِ کاملِ داستان‌مان بازبمانیم. بزرگ‌ترین دل‌شکستگیِ زندگی‌ام ازدست‌دادن چیزی است که بعد از طلاق والدینم به‌عنوان خانواده می‌شناختم، تماشای درد مادرم بعد از این‌که دایی‌ام کشته شد، کشمکش کسی که دوستش دارم با آسیب روحی و مسائل اعتیاد و ازدست‌دادن مادربزرگم، در ابتدا آلزایمر و بعد مرگ. دلیل دومی که به دل‌شکستگی اعتراف نمی‌کنیم، رابطهٔ آن با یکی از دشوارترین هیجان‌ها در حوزهٔ تجربهٔ انسان است: اندوه. «اگر آن‌چه تجربه می‌کنم دل‌شکستگی است، پس اندوهگین‌شدن اجتناب‌ناپذیر است.»
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
پیام نامهٔ زیبای جو این است: اولین چیزی که باید بدانید این است که آیا دل‌شکستگی را در داستان خود کشف کرده‌اید؟ «دل‌شکستگی چیزی است که با ازدست‌رفتن عشق رخ می‌دهد.» همان‌طور که جو اشاره می‌کند و داستان کلودیا نشان می‌دهد، لازم نیست ازدست‌دادنِ عشق دائمی یا حتی ملموس باشد؛ ممکن است عشقی باشد که به‌دلیل رنج، اعتیاد یا هر کشمکش دیگری که توانایی عشق ورزیدن و دریافت آن‌را ربوده است، از دست رفته باشد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
عشق ورزیدن با هر شدت و صداقتی به‌معنای آسیب‌پذیرشدن است. به زوج‌هایی که ازدواج می‌کردند، می‌گفتم تنها چیزی که می‌توانم با اطمینان به آن‌ها بگویم، این است که به یکدیگر صدمه خواهند زد. عشق‌ورزیدن به‌معنای این است که می‌دانیم عشق را از دست خواهیم داد. دل‌شکستگی اجتناب‌ناپذیر است؛ مگر این‌که انتخاب‌مان این باشد که اصلاً عاشق نشویم. بسیاری از افراد این کار را می‌کنند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
مرگ معشوق باعث دل‌شکستگی می‌شود. انتظار نداشتم آدم‌ها برای همیشه زنده بمانند و مرگ بدون درنظرگرفتن دخانیات، رژیم‌های بد، ورزش‌نکردن یا هرچیز دیگری، تقصیر هیچ‌کس نیست، اما قلبم درهرصورت می‌شکند. دل‌شکستگیِ مرتبط با آن شامل مرگ چیزی منحصربه‌فرد، شاید حتی ضروری، در فردی است که دوستش دارم. نمی‌خواستم کودکانم در همهٔ زندگی خود کودک باقی بمانند، اما گاهی این ازدست‌رفتنِ معصومیت باعث دل‌شکستگی می‌شد. لازم نیست ازدست‌دادن عشق دائمی باشد تا باعث دل‌شکستگی شود. دورشدن از معشوق می‌تواند قلب‌تان را بشکند. تغییر در فرد دیگری که دوست دارم، شاید اتفاق خوبی باشد. ممکن است رشدِ شخصیِ شایان توجهی باشد و از آن خرسند باشم و به آن افتخار کنم. می‌تواند رابطهٔ ما را نیز تغییر دهد و قلبم را بشکند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
دل‌شکستگی می‌تواند به‌واسطهٔ پذیرفته‌نشدن از طرف کسی که دوستش دارید حاصل شود. این درد وقتی که فکر می‌کردید دیگری شما را دوست دارد، می‌تواند شدیدتر باشد؛ اما انتظار عشقِ متقابل برای دل‌شکستگی امری ضروری نیست. عشق یک‌طرفه هم می‌تواند باعث دل‌شکستگی شود.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
دل‌شکستگی مسئله‌ای کاملاً متفاوت است. ناامیدی یا شکست به دل‌شکستگی منجر نمی‌شود. دل‌شکستگی به‌واسطهٔ ازدست‌دادن عشق یا فقدان عشق ایجاد می‌شود. قلبم تنها می‌تواند به‌دست کسی بشکند که قلبم را به او داده‌ام (یا به‌دست چیزی، مثل سگم؛ اگرچه بخشی از من واقعاً باور دارد سگم یک شخص است). ممکن است انتظاراتی، برآورده‌شده یا نشده، در رابطه وجود داشته باشد که به دل‌شکستگی منتهی می‌شود؛ اما ناامیدی دلیلِ دل‌شکستگی نیست. ممکن است شکست‌هایی در رابطه وجود داشته باشد؛ درواقع مطمئناً این‌طور خواهد بود، چراکه ما برای حفظ عشق فردی دیگر کامل نیستیم؛ اما شکست‌ها باعث دل‌شکستگی نمی‌شود. دل‌شکستگی آن چیزی است که وقتی عشق از دست می‌رود، رخ می‌دهد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
دل‌شکستگی چیزی بیش‌تر از شکل دشوارِ ناامیدی یا شکست است. به‌روشی کاملاً متفاوت صدمه می‌زند؛ چراکه دل‌شکستگی همیشه مرتبط با عشق و تعلق است. طی زمان هرچه بیش‌تر دربارهٔ دل‌شکستگی و عشق فکر می‌کنم، با شفافیتِ بیش‌تری متوجه می‌شوم وقتی کسی را دوست داریم چقدر آسیب‌پذیریم. دل‌شکسته‌ها شجاع‌ترین افراد بین ما هستند؛ آن‌ها جرئتِ عشق‌ورزیدن داشته‌اند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
همهٔ ما در طول زندگی‌مان انواع متفاوتی از دل‌شکستگی را تجربه می‌کنیم؛ اما دل‌شکستگیِ مرتبط با اعتیاد و مشکلاتِ سلامتِ ذهنی، رفتاری و فیزیکی چیزی نیست که به‌اندازهٔ کافی دربارهٔ آن صحبت کنیم. باید دربارهٔ دل‌شکستگی‌های طولانی‌مدتی که ناشی از حسِ درماندگیِ تماشای رنج‌کشیدن کسی‌اند که دوستش داریم، بیش‌تر حرف بزنیم؛ حتی همان موقع که درد آنْ ما را پایین می‌کشد. درنهایت، سکوتمان دربارهٔ اندوه به هیچ‌کس کمکی نمی‌کند. اگر نتوانیم غمگین شویم، نمی‌توانیم التیام پیدا کنیم؛ اگر نتوانیم غمگین شویم، نمی‌توانیم ببخشیم. از اندوه فرار می‌کنیم، چراکه ازدست‌دادن ما را می‌ترساند؛ باوجوداین، قلب‌های ما به‌سمت اندوه می‌روند، زیرا تکه‌های شکسته می‌خواهند التیام پیدا کنند. سی. اس. لوئیس نوشت: «هیچ‌کس به من نگفته بود حس اندوه این‌قدر شبیه حسِ ترس است.» وقتی در حال عقب‌نشینی و فرار هستیم، نمی‌توانیم با اقتدار برخیزیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
«خیلی سخته که توی میدون این جنگ روی زمین افتاده باشی؛ ولی وقتی اون پایین افتاده‌ای، آگه چشم‌هات رو باز کنی و یه دقیقه به اطرافت نگاه کنی، دیدگاه کاملاً جدیدی رو دربارهٔ دنیا به‌دست می‌آری. چیزهایی می‌بینی که وقتی ایستاده‌ای، نمی‌تونی ببینی‌شون. کشمکش بیش‌تری می‌بینی، تضاد و رنج بیش‌تر. آگه چشم‌هاتون رو باز کنین و وقتی اون پایین هستین به اطراف نگاه کنین، مهربون‌تر می‌شین.»
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
«از آدمی که هستم خسته شده‌م، آدمی با یه خونوادهٔ دیوونه؛ آدمی که به‌جای داشتنِ یه شامِ شکرگزاریِ معمولی، از اون‌هایی که توی تلویزیون می‌بینی، می‌ره دیدن خواهرِ الکلی‌ش توی یه مغازهٔ متروکهٔ پراز موش.»
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
وقتی در حال عقب‌نشینی هستیم، نمی‌توانیم قدرتمندانه برخیزیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
حالا متوجه می‌شوم افراد براساس رفتاری که ما با آن‌ها داریم، یاد می‌گیرند چطور با ما رفتار کنند. اگر برای کار یا زمان خودم ارزش قائل نباشم، فردی که به او کمک می‌کنم نیز همین برخورد را خواهد داشت. مرزها تابع عزت‌نفس و عشق به خودند. من حتی در موقعیت‌های نادری که زندگی با م. ت. س باعث می‌شود حس آسیب‌پذیری داشته باشم، بازهم بی‌چون‌وچرا بر تمامیتِ خودم پافشاری می‌کنم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
شخصیت، یعنی تمایل به پذیرش مسئولیت زندگی خود، منبعی است که عزت‌نفس از آن شکوفا می‌شود. ژوآن دیدیون
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
هیچ مدرک قانع‌کننده‌ای وجود ندارد که شرمندگی قطب‌نمای مؤثری برای رفتار اخلاقی باشد، هرکسی، از دانشجویانم تا روزنامه‌نگاران، با این سؤال به من حمله کردند: «قاتلان چطور؟» که به آن پاسخ می‌دادم: «شرم بیش‌تر از این‌که درمان باشد، دلیل رفتارِ مخرب است. احساس گناه و همدردی هیجان‌هایی‌اند که باعث می‌شوند بپرسیم چطور اقدامات ما بر سایر افراد تأثیر می‌گذارند و هر دوی این احساسات به‌شدت با حضور شرم تقلیل پیدا می‌کنند.» آیا باور دارم قاتلان سریالی و تروریست‌ها بهترین کاری را که می‌توانند انجام می‌دهند؟ بله. و بهترین کار آن‌ها خطرناک است؛ که به همین دلیل معتقدم باید آن‌ها را دستگیر، حبس و ارزیابی کرد که آیا می‌توان به‌شان کمک کرد یا نه. اگر نشود، باید در حبس باقی بمانند. مهربانی و پاسخ‌گویی این‌طور کار می‌کنند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
«چه مرزهایی باید بگذارم تا بتوانم از جایگاه تمامیت نگاه کنم و سخاومندانه‌ترین تفسیرها را از نیات، کلمات و اقدامات دیگران داشته باشم؟» تعیین مرز به‌معنای شفافیتِ بیش‌تر دربارهٔ این است که چه رفتارهایی خوب‌اند و چه رفتارهایی خوب نیستند. تمامیت کلید این تعهد است؛ چراکه مرزها را به‌واسطهٔ آن تعیین می‌کنیم و درنهایت خود و دیگران را برای احترام به آن‌ها مسئول می‌دانیم. سعی کردم تعریف زنده‌ای از تمامیت بیابم که آن‌چه در داده‌ها دیدم، منعکس کند؛ اما نتوانستم. بنابراین تعریفم به این صورت است: تمامیت انتخاب شجاعت به‌جای راحتی است؛ انتخاب آن‌چه صحیح است به‌جای آن‌چه جالب، سریع یا آسان است و انتخاب تمرین ارزش‌های‌مان به‌جای اظهار صِرف آن‌ها.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
دارم تلاش می‌کنم ناراحتیِ خودم را بی‌حس نکنم، چراکه فکر می‌کنم ارزش تلاش را دارم. این چیزی نیست که «برای من» اتفاق بیفتد، چیزی است که «برای خودم» انتخاب می‌کنم؛ - این اکتشاف به من یاد داد چرا حس حق‌به‌جانب‌بودن خطرناک است. اکثر ما خریدار این افسانه‌ایم که رفتن از «من بهتر از تو هستم» به «به‌اندازهٔ کافی خوب نیستم»، سقوطی طولانی است؛ اما حقیقت این است که این‌ها دو طرف یک سکه‌اند. هر دو حمله‌ای به شایستگی‌اند. وقتی دربارهٔ خودمان حس خوبی داریم، مقایسه نمی‌کنیم؛ دنبال چیزهای خوب در دیگران می‌گردیم. وقتی همدلی را تمرین می‌کنیم، در برابر دیگران مهربان و دلسوزیم. حق‌به‌جانب‌بودن فقط زرهی برای خودخواهی است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶

حجم

۳۱۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۳۱۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان