بریدههایی از کتاب با اقتدار برخاستن؛ آنهم وقتی زمین خوردهایم و تنهاییم
۳٫۰
(۶۳)
ما بعد فکر کردم پاسخ سادهتر و صادقانهتری هم هست: «همیشه نمیتوانید آنچه را میخواهید بهدست بیاورید، اما اگر گاهی تلاش کنید، ممکن است آنچه را نیاز دارید بهدست بیاورید» (از اساتید جگر و ریچاردز، ۱۹۶۹).
کاربر ۷۷۳۹۹۲۲
وقتی میبینم افراد کاملاً پای حقیقت خود میایستند یا وقتی میبینم کسی زمین میخورد، بلند میشود و میگوید «لعنتی؛ واقعاً درد داره، ولی این قضیه واسهم مهمه و دوباره تلاش میکنم»، واکنش درونیام این است: «عجب آدم کلهخری.»
امروزه افراد زیادی هستند که «بهجای اینکه درد خود را حس کنند، آنرا به نمایش میگذارند»؛ «بهجای اینکه به درد اعتراف کنند، درد را به دیگران تحمیل میکنند»؛ بهجای اینکه خطرِ حس ناامیدی را بپذیرند، انتخاب میکنند «ناامید زندگی کنند». تحمل درد بدون نشاندادن هیچ حسی، کلهخری نیست. حالت متظاهر به خود گرفتن کلهخری نیست. خودستایی کلهخری نیست. کمالْ دورترین چیز در دنیا از کلهخری است.
Kimia Bahari
«دانش تا وقتی در بازو ساکن نشود، فقط در حد شایعه است.»
کاربر ۷۰۴۷۶۸۶
حقیقت این است که زمینخوردن دردناک است.
جسارت در این است که شجاع بمانید و مسیرِ برخاستن را بجویید.
کاربر ۱۲۰۶۳۷۵
بدون شکست هیچ نوآوری، یادگیری یا خلاقیتی وجود نخواهد داشت. اما شکست دردناک است. «بایدها و میتوانستمها» را تغذیه میکند و این یعنی قضاوت و شرم اغلب بهانتظار نشستهاند.
Ghazal
نقطهٔ مقابلِ تشخیصِ اینکه داریم چیزی را احساس میکنیم، انکار احساساتمان است. برعکسِ کنجکاوی بیقیدشدن است. وقتی داستانهایمان را انکار میکنیم و از احساسات شدید رها میشویم، آنها جایی نمیروند، بلکه آنها مالک ما هستند، ما را تعریف میکنند. وظیفهٔ ما این است که این داستان را انکار نکنیم، بلکه با پایان آن مقابله کنیم. با اقتدار برخیزیم، داستانمان را بشناسیم و تا وقتی به جایی که فکر میکنیم باید برسیم، نرسیدهایم، به اکتشافِ حقیقت ادامه دهیم.
زهرایحیی زاده
ارتباط بدون دادن و گرفتن وجود ندارد. باید چیزی بدهیم و باید به چیزی احتیاج داشته باشیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
عاشقبودن یعنی آسیبپذیربودن. به هرچیزی عشق بورزید، قلبتان مطمئناً شکنجه میشود و شاید بشکند. اگر بخواهید مطمئن شوید که ضربهای به قلبتان نمیخورد، نباید آنرا به هیچکس بدهید، حتی به حیوان. آنرا بهدقت در سرگرمیها و کمی تجمل بپیچید؛ از همهٔ گرفتاریها پرهیز کنید. قلبتان را در جعبهٔ جواهر یا تابوتِ خودخواهیِ خود با امنیت حبس کنید؛ اما قلبتان در آن جعبهٔ امن، تاریک، بیحرکت و بدون هوا تغییر خواهد کرد. نخواهد شکست؛ نشکستنی، نفوذناپذیر و غیرقابلنجات خواهد شد. عشقورزیدن یعنی آسیبپذیربودن.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
همدردی: همدردی بهجای اینکه ابزاری برای ارتباط باشد، در دادهها بهصورت فرمی از قطع ارتباط ظاهر شده است. همدردی وقتی از بین میرود که کسی بگوید «واقعاً متأسفم» یا «باید وحشتناک باشه»؛ آنها در فاصلهای امن ایستادهاند. بهجای اینکه مثل همدلی از «من هم همینطورِ» قدرتمند استفاده کند، «من اینطور نیستم» را منتقل میکند و بعد اضافه میکند: «اما برات متأسفم.» همدردی بیشتر محرک شرم است تا اینکه آنرا التیام ببخشد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
همدلی: قدرتمندترین ابزار شفقت همدلی است. همدلی مهارت احساسیای است که به ما اجازه میدهد بهروشی معنادار و مهربانانه به دیگران پاسخ دهیم. همدلی تواناییِ درکِ آنچه فرد تجربه میکند و انعکاس آن درک است. مهم است در اینجا ذکر کنیم همدلی «درک چیزی است که کسی حس میکند»، و شامل حسکردن آن نمیشود. اگر کسی حس تنهایی کند، همدلی از ما نمیخواهد حس تنهایی کنیم؛ بلکه باید به تجربهٔ تنهاییِ خود رجوع کنیم تا بتوانیم شرایط را درک و ارتباط برقرار کنیم. اَدای همدلی را درمیآوریم؛ اما وقتی این کار را میکنیم، التیامبخش نیست و ارتباط برقرار نمیکند. پیشنیاز همدلیِ واقعی شفقت است. تنها در صورتی میتوانیم پاسخ سرشار از همدلی بدهیم که به حضور در دردِ کسی تمایل داشته باشیم. همدلی پادزهری برای شرم است و قلب هر ارتباطی محسوب میشود.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
شفقت: ما با شناخت نور و تاریکی در انسانیت مشترکمان، متعهد به تمرین عطوفت با خود و سایر افراد در مواجهه با رنج میشویم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
تولد چنین رابطهٔ جدیدی با والدینم وادارم کرد این ایده را نیز دفن کنم که اگر بهاندازهٔ کافی باهوش یا بااستعداد باشید، میتوانید از خانوادهٔ خود در برابر درد حفاظت کنید. اگر در حال کشمکش هستید، شریک زندگی و فرزندان شما نیز در کشمکش خواهند بود و تا وقتی به این آسیب و درد اعتراف کنیم، مشکلی نیست؛ البته مشروط بر اینکه هرکسی برای صحبت دربارهٔ آن فضای امنی داشته باشد و تظاهر نکنیم میتوانیم درد را تفکیک کنیم. کشمکش رخ میدهد. وقتی به فرزندانمان یاد میدهیم زمینخوردنها اجتنابناپذیرند و به آنها اجازه میدهیم در فرایند با اقتدار برخاستنِ پراز عشق و حمایتشده شرکت کنند، به آنها هدیهٔ بزرگی میدهیم.
اکتشاف شفقت و همدلی
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
تولد چنین رابطهٔ جدیدی با والدینم وادارم کرد این ایده را نیز دفن کنم که اگر بهاندازهٔ کافی باهوش یا بااستعداد باشید، میتوانید از خانوادهٔ خود در برابر درد حفاظت کنید. اگر در حال کشمکش هستید، شریک زندگی و فرزندان شما نیز در کشمکش خواهند بود و تا وقتی به این آسیب و درد اعتراف کنیم، مشکلی نیست؛ البته مشروط بر اینکه هرکسی برای صحبت دربارهٔ آن فضای امنی داشته باشد و تظاهر نکنیم میتوانیم درد را تفکیک کنیم. کشمکش رخ میدهد. وقتی به فرزندانمان یاد میدهیم زمینخوردنها اجتنابناپذیرند و به آنها اجازه میدهیم در فرایند با اقتدار برخاستنِ پراز عشق و حمایتشده شرکت کنند، به آنها هدیهٔ بزرگی میدهیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
والدینم در خانوادههایی بزرگ شده بودند که در آنها حرفزدن دربارهٔ احساسات در انتهای فهرستِ چیزهای موردنیاز برای بقا قرار داشت. هیچ فضایی برای صحبت دربارهٔ احساسات نبود. درعوض، فقط این مطرح میشد که سخت کار کن... و چیزهایی ازاینقبیل... . محکمتر پیش برو...، بلندتر فریاد بزن.
مرگ نسخههای ایدئال والدینمان، معلمان و مربیان، مرحلهای در سفر قهرمان، همیشه ترسناک است؛ چون معنایش این است که حالا مسئول یادگیری و رشد خود هستیم. آن مرگ زیباست، چراکه فضایی برای روابط جدید ایجاد میکند؛ ارتباطات صادقانهتری است بین بزرگسالانِ حقیقی، که بهترین کاری را که میتوانند انجام میدهند. البته این ارتباطاتِ جدید نیازمند امنیت هیجانی و فیزیکی است. نمیتوانیم در مقابل افرادی که به ما آسیب میزنند، آسیبپذیر و بیپناه باشیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
بنابراین بخشش بهمعنای فراموشی یا گریز از پاسخگویی یا چشمپوشی از اقدامی آزاردهنده نیست؛ فرایند پسگرفتن و التیام زندگیمان است تا بتوانیم بهمعنای واقعی زندگی کنیم
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
بخشش این نیست که نوعدوست باشید. بخشش بهترین شکل نفعِ شخصی است. فرایندی است که تنفر و عصبانیت را نادیده نمیگیرد. این هیجانها همگی بخشی از ذات انساناند. هرگز نباید بهخاطر متنفربودن از افرادی که در حق شما بدیهای بزرگ کردهاند، از خود متنفر باشید: عمق عشق شما با میزان خشمتان نشان داده میشود.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
«برای اینکه بخشش اتفاق بیفتد، چیزی باید بمیرد. اگر بخشش را انتخاب میکنید، باید با درد روبهرو شوید. فقط باید آسیب ببینید.»
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
هرچه بیان تجارب فقدان، اشتیاق و حس گمشدگیمان برای افرادِ اطرافمان دشوارتر باشد، حس انزوا و تنهاییِ بیشتری خواهیم کرد
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
نمونهٔ خوبِ دیگرِ این مورد زوجیاند که دربارهٔ برخورد با اندوهی صحبت میکردند که بعد از رفتنِ بزرگترین فرزندشان به کالج تجربه میکردند. پدر به من گفت: «همهچیز خاموش بود، هیچچیز حس معمول نداشت. مطمئن نبودم ماشینم رو کجای خونه پارک کنم؛ ماشینش رو برده بود، ولی من هنوز برای ماشینش توی پارکینگ جا میذاشتم. آمادهکردن میز شام عجیب بود. اینکه توی راهرو از کنار اتاقش رد میشدم، حس دردناکی داشت. کاملاً گم شده بودیم و همزمان براش خوشحال بودیم و بهخاطر موفقیتهاش بهش افتخار میکردیم. نمیدونستیم باید بخندیم یا گریه کنیم. البته معمولاً خیلی میخندیدیم و گریه میکردیم.»
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
حس گمشدن: اندوه ما را وادار میکند خودمان را به هر بخش دنیای فیزیکی، هیجانی و اجتماعیمان دوباره عادت بدهیم. وقتی نیاز به انجام این کار را حس میکنیم، اکثر ما کشمکش دردآوری را برای مطابقت با تغییرِ ملموس به تصویر میکشیم؛ مثل کسی که در حال مرگ یا نقلمکان است. اما مجدداً، این دید بسیار محدودی درمورد اندوه است. کلودیا چندین بار طی داستانش حس بیحرکتی و منجمدشدن را توصیف کرد؛ اینکه نمیدانید چهکار کنید، چهچیزی بگویید یا چطور رفتار کنید. او در میانهٔ دردش در سکوت کنار والدینش نشست و تلویزیون تماشا کرد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
حجم
۳۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۳۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان