بریدههایی از کتاب با اقتدار برخاستن؛ آنهم وقتی زمین خوردهایم و تنهاییم
۳٫۰
(۶۳)
ترس و کمبود فوراً باعث مقایسه میشود و حتی درد و آسیب نیز در برابر ارزیابی و رتبهدهی مصون نیستند. «همسرم فوت کرد و آن اندوه بدتر از اندوه تو بهخاطر زندگیِ بدون فرزند است»؛ «وقتی دوستم متوجه شده همسرش مبتلا به سرطان است، حق ندارم دربارهٔ ردشدن ترفیع مقامم ناامید باشم»؛ «بهخاطر اینکه بازیِ مدرسهٔ پسرت را فراموش کردهای، حس شرمندگی میکنی؟ ای بابا! این مشکل مال کشورهای جهاناولی است؛ هر دقیقه افرادی هستند که از گرسنگی جان میدهند». متضاد کمبود فراوانی نیست؛ متضاد کمبود صرفاً کافیبودن است. همدلی متناهی نیست و شفقت مثل پیتزای هشتتکه نیست. وقتی همدلی و شفقت با کسی را تمرین میکنید، از سهم دیگران برای این خصوصیتها کم نمیشود؛ همیشه بیشتر هست. عشق آخرین چیزی است که لازم است در این دنیا جیرهبندیاش کنیم
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
اول، نقش مرکزیِ روابط و داستان در فرهنگ و راهبرد را به رسمیت میشناسند و دربارهٔ هیجانها، افکار و رفتارهای خود کنجکاو باقی میمانند؛ دوم، درک میکنند چطور هیجانها، افکار و رفتارها در بین افرادی که هدایت میکنند، به هم ارتباط دارند و دربارهٔ آنها کنجکاو میمانند. همچنین درک میکنند این مؤلفهها چطور روابط و احساسات را تحتتأثیر قرار میدهند؛ سوم، توانایی و تمایلِ تکیه بر ناراحتی و آسیبپذیری را دارند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
«دانش تا وقتی در بازو ساکن نشود، فقط در حد شایعه است.» تا وقتی در آنچه دربارهٔ با اقتدار برخاستن درک میکنیم و یاد میگیریم، زندگی نکنیم و آنرا با نوعی خلاقیت ترکیب نکنیم تا به بخشی از ما تبدیل شود، این درک و یادگیری شایعهای بیش نیست.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
این باور رسیدهام که خلاقیت سازوکاری است که اجازه میدهد یادگیری به شخصیتمان رسوخ کند و به عمل تبدیل شود.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
۵. خلاقیتْ دانش را در خود میگنجاند تا بتواند عملی شود. آنچه با مغزمان یاد میگیریم، با دستهایمان به قلبمان میبریم
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
۱. اگر بهاندازهٔ کافی، اغلب فقط بهاندازهٔ کافی، شجاع باشیم، زمینخوردن را برمیگزینیم؛ این طبیعتِ آسیبپذیری است. وقتی به ابراز وجود و «پذیرش خطر» زمینخوردن اقدام میکنیم، درواقع به زمینخوردن اقدام میکنیم. جرئت به این معنا نیست که بگوییم «تمایل دارم خطر شکست را بپذیرم»، جرئت این است که بگوییم «میدانم درنهایت شکست میخورم و هنوز هم هستم». شاید شانس با دلیران یار باشد، اما شکست هم هست.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
آسیبپذیری بُرد یا باخت نیست، بهمعنای داشتن شجاعت ابراز وجود و دیدهشدن در زمانی است که هیچ کنترلی بر پیامد آن نداریم. آسیبپذیری ضعف نیست، بزرگترین سنگ محکمان برای سنجشِ شجاعت است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
ما سازنده به دنیا آمدهایم؛ آنچه را با مغزمان یاد میگیریم، با دستهایمان به قلبمان میبریم
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
حقیقت این است که زمینخوردن دردناک است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
تظاهر به اینکه میتوانیم بدون گذر از هیجانهای دشواری مثل «آشفتگی»، «شرمندگی» و «هراس»، به ویژگیهایی همچون «یاری»، «سخاوت» و «شجاعت» دست پیدا کنیم، فرضی عمیقاً خطرناک و نادرست است. بهجای اینکه به شن زراندود و تلاش برای ظاهرسازیِ شکست بهشکل امری معمول متوسل شویم، بهتر است یاد بگیریم چطور زیباییِ حقیقت و سرسختی را دریابیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
بله، با تنیسون موافقم که نوشت «بهتر است عاشق شویم و ببازیم تا اینکه هرگز عاشق نشویم». اما دلشکستگی باعث میشود سخت نفس بکشید و احساس فقدان و اشتیاق میتواند باعث شود از تخت بیرون آمدن به کاری پرزحمت تبدیل شود. اینکه دوباره اعتماد و تکیه بر عشق را یاد بگیریم، غیرممکن بهنظر میرسد.
بله، اگر بهاندازهٔ کافی دقت کنیم و جرئت بهخرج دهیم، ناامیدی را تجربه خواهیم کرد؛ اما در آن لحظهها وقتی ناامیدی ما را در خود غرق میکند و بهشدت تلاش میکنیم از آنچه قرار است رخ بدهد یا ندهد، سر دربیاوریم، مرگِ انتظاراتمان میتواند دردی فراتر از تصور داشته باشد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
بدون شکست هیچ نوآوری، یادگیری یا خلاقیتی وجود نخواهد داشت. اما شکست دردناک است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
دوست داریم داستانهای بهبودی، بهسرعت از بخش تاریکشان بگذرند تا بتوانیم به پایانِ پراز رستگاری کاملشان برسیم. نگرانم این دیدگاه که دربارهٔ غلبه بر بحران هیچ گزارش صادقانهای نمیدهد، عصر طلایی شکست خلق کرده باشد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
همهٔ ما زمین خوردهایم و زانوی زخمی و قلبهای مجروحی برای اثبات آن داریم. اما صحبت دربارهٔ جای زخمها راحتتر از نشاندادن آنها همراه با همهٔ احساساتِ بهخاطرماندهای است که واقعیتها را آشکار میکنند. بهندرت زخمهایی را میبینیم که در در حال التیام باشند. مطمئن نیستم این وضعیت به این دلیل باشد که ما بیش از حد شرم داریم که دیگران روندِ محرمانهٔ چیرهشدن ما بر آسیبها را ببینند یا به این دلیل که حتی وقتی بهاندازهٔ کافی شجاعت بهخرج میدهیم که زخمهای کاملاً التیامنیافتهمان را نشان دهیم، مردم بیاختیار رو برمیگردانند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
لحظههای «برخاکافتادن» میتوانند لحظاتی مثل اخراجشدن یا اطلاعیافتن از رابطهای مخفی باشند یا لحظههای کوچکی مثل فهمیدن دروغ فرزند دربارهٔ کارنامهاش یا تجربهٔ ناامیدی در کار. میدانهای نبرد همیشه عظمت را به ذهن میآورند، اما میدان نبرد درواقع هر لحظه یا مکانی است که در آن برای حضور و دیدهشدن خطر کردهایم. پذیرفتن خطرِ اینکه در کلاس تمرینی جدید ناشی و احمق بهنظر بیاییم، نوعی میدان نبرد است. هدایت تیم در محل کار نوعی میدان نبرد است. لحظات دشوار پدر و مادر بودن، ما را وارد میدان نبرد میکند. عاشقبودن قطعاً نوعی میدان نبرد است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
در میدان نبرد با صورت روی زمین دراز کشیدهایم. شاید جمعیت سکوت اختیار کرده است، همانطور که در بازی فوتبال یا مسابقات هاکیِ دخترم، وقتی بازیکنان در میدان بهدلیل زخمیشدنِ کسی زانو میزنند و بازی را تمام میکنند، تماشاچیان سکوت اختیار میکنند. یا شاید مردم لگدپراکنی و فحاشی را آغاز کردهاند یا شاید میدان دیدتان محدود شده و تنها چیزی که میشنوید، فریاد والدینتان است: «بلند شو! خودترو تکون بده!»
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
اعتبار ازآنِ فردی است که واقعاً در میدان نبرد است؛ فردی که صورتش با غبار و عرق و خون پر شده و دلاورانه کوشش میکند؛ ...فردی که میداند درپایان بهترین حالت این است که فاتح دستاوردهای سطحبالا شود و در بدترین حالت، اگر شکست بخورد، دستکم درحالیکه جرئت بسیاری نشان داده است، شکست میخورد.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
مهم نیست درد ما از جداییِ دردناک یا از چیزی کوچکتر مثل نظر بیتأملِ همکار یا دعوایی با یکی از خویشاوندان باشد، اگر بتوانیم یاد بگیریم چطور از این تجربهها و داستانهای کشمکشمان عبور کنیم، میتوانیم پایان شجاعانهٔ خود را بنویسیم. وقتی داستانهایمان را بپذیریم، از تلهٔ تبدیلشدن به شخصیتهایِ داستانی که فردی دیگر میگوید، پرهیز میکنیم.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
میخواهیم شجاع باشیم و در عمق وجودمان میدانیم شجاعبودن نیازمند این است که آسیبپذیر باشیم. خبر خوب این است که فکر میکنم داریم به پیشرفتهای مهمی دست پیدا میکنیم. هرجایی که میروم، با افرادی ملاقات میکنم که به من میگویند چطور بر آسیبپذیری و عدماطمینان تکیه کردهاند و چطور این وضعیت روابط و زندگیِ حرفهایشان را تغییر داده است.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
این یعنی پرورش شجاعت، دلسوزی و روابطمان، برای اینکه صبح بیدار شویم و فکر کنیم مهم نیست چه کاری انجام میشود و چقدر کار باقی مانده است؛ من کافیام. این نوع زندگی یعنی رفتن به رختخواب با این فکر که بله، من ناکامل و آسیبپذیرم و گاهی نگرانم و هراس دارم، اما همهٔ اینها حقیقتِ شجاعتم و این موضوع را که ارزشِ عشق و تعلق دارم، تغییر نمیدهند.
کاربر ۷۲۷۰۸۷۶
حجم
۳۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۳۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان