بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مشهور آسمان | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مشهور آسمان

بریده‌هایی از کتاب مشهور آسمان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۳ رأی
۴٫۸
(۱۳)
حکایت رویای تو دیشب تورادرخواب دیدم درباغ سبزی که کاشتی زیردرخت انجیر بامیوه های تازه باانبوهی ازاندیشه های همیشه پایدار که درانتهای خود، دلی داشت به وسعت دریا! گفتم: نمی مانی؟ گفت: چرابمانم؟ من که خود راوی همیشهٔ رفتن، بوده ام چرابمانم؟ من، اما مانده ام استاد! ای همیشه جاری درجویبارهای همت وـ بریدن برای مابخواه وـ بخوان سرود دویدن وازخود ندیدن
...
«علی» دست‌هایت را از خاک نمی‌خواهم اما دست‌های نیایش را دوباره به آسمان بردار و برای ما «أَمَّنْ یجِیب» بخوان.
...
زمان با تو در این تلاش چقدر غریبه بود! که صبح و شب نمی‌شناخت و نمی‌شناختی می‌دانم، می‌دانم باز می‌خندی چرا که با شانه‌های ضعیفم هرگز! آن کوه را که تو با سکوت و آرامش می‌کشیدی توان ندارم من امروز خواب می‌بینم آری! در روزی که تو آن را روشن کرده‌ای خواب سایه‌ای سیاه می‌بینم سایه‌ای که نزدیک است و من از ترس می‌لرزم که آن سایه سیاه بُرنده طنابی را که از عشق و همت بر ساقه‌های تُرد بستی و تنومند شد از هم بگسلد و ساقه‌های سر بر افراشته اکنون یا فردایی نه چندان دور بشکند
...
برای تو می‌گریم اگر چه تو ابرها را از آسمان چشمم با گل خنده‌هایت می‌رانی باز برای تو می‌گریم ای که با کفش‌های ساده «اخلاص» در کوچه‌های خاکی حاجت به خاطر آبیاری باور با شتاب می‌دویدی تو که چراغ گرفته به دست برای گشودن گره از دلی؛ به هر دیار بی دریغ، می‌چرخیدی کجاست صدای تو؟ صدای مهربان که برکه‌های مهر را به هر تازه وارد تشنه می‌گشود
...
گناهی که به توبه متصل شود و تو را به خدا تسلیم کند از طاعتی که تو را مغرور سازد بهتر است.
...
اکثرآ به این گونه زندگی می‌کنند و با تفکر بیگانه‌اند، حتی برخی از نامداران، خیلی اگر باشند متفکرند و با درجه والای تعقل فاصله دارند.
...
روزی طلبه‌ای پرسید: استاد چه کنیم تا دنیا ما را نگیرد و مزاحم راه نگردد؟ فرمود: باید از دنیا بزرگ‌تر شوی آن وقت راحت می‌شوی چنان که وقتی کوچک و کودک بودی دنیایت توپ و عروسک بود و اسیرش بودی ولی حالا که بزرگ‌تر شده‌ای دیگر در آن دنیا نمی‌گنجی و به بچه‌های کنونی می‌خندی و از اسارتشان در شگفتی.
...
یکی از بستگان دور استاد تعریف کرد: ما در تهران زندگی می‌کردیم. روزی شیخ در همان سنین جوانی به محل کار من آمد. من او را ملبس به لباس طلبگی ندیده بودم. با شگفتی گفتم تو هم به این لباس وارد شدی؟ او پرسید: مگر چه عیبی دارد؟ گفتم: مگر نمی‌بینی کسی به این لباس خوش بین نیست و اعتباری ندارد! او گفت: چند نفر روحانی داریم؟ گفتم: مثلا ده هزار تا. پرسید: چند تای آنها خوبند؟ گفتم: صد تا! پاسخ داد: می‌خواهم صد و یکمی باشم... .
...
معیارِ در مسیر بودن، سه چیز است: احساس اضطرار؛ انکسار؛ ظرفیت. اگر این‌ها را نداشتی در راه نیستی، نه این که عنوان‌ها ارزش ندارد. خیر! نبود موارد سه گانه نشان می‌دهد در راه نیست! در فرهنگی فکری او اضطرار همان احساس وابستگی و نیاز همیشگی به خداو عنایت اولیاء او و انکسار، شکسته نفسی (مقابل تکبر و ظرفیت همان تحمّل مشکلات و تکالیف و وظیفه‌ها بود.
Ali Ali
دوستی درباره پرداختن به کار و کسب مشورت نمود در نگرانی‌اش این بود که نکند کار با مقاصد علمی‌اش در تضادی باشد. ایشان پاسخ داد: اگر توانستی فعالیتی بکنی، عیبی ندارد. چون مؤمن باید مثل یهودی بکوشد، اما مثل یک درویش بهره بگیرد
...
ما همه جویباریم. حقیقت از هر کس بگذرد و به دست مردم برسد باکی نیست. بگذاریم از جوی دیگری برسد.
...
اگر از دنیا نگذشته باشی، حتی عبادت‌هایت هم، دنیاست؛ نمازت، گریه‌ات، روزه‌ات و... اما اگر از دنیا بزرگ‌تر شده و عبور کرده باشی، خوردنت هم عبادت می‌شود.
...
داشته باشی راهی را که ابوذرها شصت ساله رفته‌اند شش‌ماهه بروی و روایت زیبای «الایمان مبثوث علی الجوارح»؛ ایمان در اعضای انسان پراکنده است را می‌خواند.
...
می‌گفت: اگر به من بگویند امام زمان (عج) در دو خیابان آن طرف‌تر ایستاده است و در همان حال جوانی از من پرسش داشته باشد، من نزد امام (عج) نمی‌روم. چرا که آن وقت امام (عج) مرا توبیخ می‌کند: چرا سر پست خودت نایستاده‌ای!
Ali Ali
سپس دراز کشید و چشم‌هایش را بست و گفت: خدایا من آماده‌ام! بیامرز و ببر. بعد از سکوتی نیم‌خیز شده گفت: مرگ شیرین است بچه‌ها! و راستی که مرگ نزد او چنین بود. بارها می‌گفت: من سال‌هاست که منتظرم. تشبیه زیبایی می‌کرد که: در جاده کمربندی دیده‌ای که بعضی با ساک دنبال اتوبوس می‌دوند و می‌گویند: «روی بوفه هم سوار می‌شوم»؟ من این‌طور با ساک دنبال مرگم.
...
با عزم رفتن از رنج و از غم هم می‌توان ره توشه برداشت هم می‌توان آسوده پر زد
...
بعضی عذرخواهی می‌کردند که: نمی‌شود نام شما را برد و ایشان می‌فرمود: باید حرف برسد و دلی به حق پیوند بخورد؛ از هر کس باشد. این اواخر به خیلی از دوستان می‌گفت: آن جزوه یا آن بحث را کتاب کن و اسم خودت را هم بزن! و واقعا برایش هیچ اهمیتی نداشت.
...
نه کوچک نباشید. ما دوستان بزرگ می‌خواهیم.
...
خدایا مرا از این احساس که خود را مقصر بدانم بیرون مبر!
...
در کوران انقلاب که بچه‌ها داغ بودند و برای انقلاب می‌دویدند، او در عین تحرک پنهان به تحکیم بنیان‌های فکری می‌پرداخت. او می‌دانست که روزی این شور و شوق‌ها فروکش می‌کند و شبهات و زرق و برق‌ها مطرح می‌شود. آن گاه مجاهد به منافق یا حداقل به دنیا پرست تبدیل می‌شود.
...

حجم

۲۰۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۲۰۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان