بریدههایی از کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید
۳٫۹
(۱۱۳)
الگوهای دوران کودکی و آزارها و تحقیرشدنها که باعث میشود کودکان عادی به هیولا تبدیل شوند،
مهری
این یک قانون است که کودکان کتکخورده و آزاردیده و تحقیرشدهای که شاهدان رنجهایشان هیچ حمایتی از آنها نمیکنند، در بزرگسالی درجهٔ بالایی از تحملپذیری در قبال بیرحمیهای شخصیتهای والدگونه نشان میدهند. در برابر رنجهای کودکانی هم که در معرض رفتارهای غیرانسانی قرار میگیرند، بسیار بیتفاوت میشوند.
keyvan eskandari
وقتی خاطرات کودکی را به یاد نمیآوری، مثل این است که محکومی جعبهای بزرگ را با خود حمل کنی، بیاینکه بدانی درون آن چیست. و هر قدر بزرگتر میشوی، جعبه سنگینتر میشود و تو هر لحظه بیقرارتر میشوی تا سرانجام بازش کنی.
keyvan eskandari
آیا بخشیدن جنایتهای تحمیل شده به کودک، بیهوده و بهشدت مخرب است؟ بیشک بله؛ زیرا بدن، اصول اخلاقی سرش نمیشود. بدن با تمام قوا میجنگد تا ذهن خودآگاه ما را مجبور به پذیرش واقعیت کند؛ بدن انکار احساسات اصیل ما را نمیپذیرد. کودکان ناتوان، ناچارند خود را فریب دهند و از جنایتهای پدر و مادرشان چشمپوشی کنند تا بتوانند به زندگی ادامه دهند. ولی در بزرگسالی دیگر نیاز ندارند احساساتشان را سرکوب کنند. اگر سرکوب کنند، بهای سنگینی میپردازند. آنها یا سلامتی خود را از بین میبرند، یا دیگران را مجبور به پرداخت بهای آن میکنند.
فرشته
امسال حتی یک بار هم مادرم را ندیدهام و هیچ نیازی هم نمیبینم این کار را بکنم.
keyvan eskandari
به نظر من، نکته این است که افرادی که نمیتوانند به خودشان احترام بگذارند و خودشان را ستایش کنند و کسانی که به خودشان اجازه نمیدهند خلاقیتهایشان را آزادانه ابراز کنند، به اختیار خود اینگونه نیستند. این مقاومتها، نتیجهٔ گذشتهٔ شخصی هر فرد است. آنها میخواهند درک کنند که چطور اینگونه شدهاند. بنابراین نیاز دارند از داستان گذشتهٔ خود تا جایی که امکان دارد، دقیقاً اطلاع یابند و به صورت احساسی، با آن درگیر شوند. به محض اینکه این واقعیت را دریابند و واقعاً بتوانند اثرات اتفاقات گذشتهٔ خود را احساس کنند (نه اینکه فقط در ذهن خود از آن آگاهی یابند) دیگر هیچ توصیهای نیاز نخواهند داشت.
Hopefull_librarian
وقتی خاطرات کودکی را به یاد نمیآوری، مثل این است که محکومی جعبهای بزرگ را با خود حمل کنی، بیاینکه بدانی درون آن چیست. و هر قدر بزرگتر میشوی، جعبه سنگینتر میشود و تو هر لحظه بیقرارتر میشوی تا سرانجام بازش کنی.
کاربر ۱۲۱۵۱۰۵
هدفم این بود که طوری رفتار کنم تا دیگران مرا دوست داشته باشند. اما تمام تلاشم بیهوده بود. در آخر فهمیدم اگر حس عشق در من نباشد، بهزور نمیتوانم آن را بروز دهم.
Z.B
واقعیت این است که دیکتاتورِ گستاخ، ترسها و نگرانیهای سرکوبشدهٔ افرادی را تحریک میکند که در کودکی کتک خوردهاند ولی هرگز نتوانستهاند پدرانشان را مؤاخذه کنند. وفاداری این افراد به پدرانشان، علیرغم آزار و اذیتهایی که از آنها دیدهاند، خللناپذیر است. هر دیکتاتوری نماد چنین پدری است؛ شخصی که فرزندان آزاردیده، با تمام وجود به او وابسته میمانند و امید دارند با ندید گرفتن رفتارهای او، روزی او را به پدری مهربان بدل کنند.
احسان رضاپور
ندیدن، زنده ماندن را امکانپذیر میسازد.
Martha'e Dark
هیتلر با رفتار خود به دنیا نشان داد که پدرش چه شخصیتی داشته و در کودکی چه آزارهایی از جانب او متحمل شده است: مخرب، بیرحم، خودنما، سنگدل، لافزن، منحرف، خودشیفته، کوتهبین و نادان. هیتلر با تقلیدهای ناخودآگاهش، به الگوی پدرش وفادار ماند. دقیقاً به همین علت دیکتاتورهای دیگری مانند استالین، موسولینی، فرانکو، چائوشسکو، ایدی امین و صدام حسین رفتارهای کاملاً مشابه داشتند.
احسان رضاپور
برای من، ناخودآگاه فرد، چیزی نیست جز زندگینامهٔ او؛ یعنی داستان زندگی او، که اگرچه تماماً در بدنش ذخیره شده، بسیار پراکنده است.
فاطمه :)
یک تیم پژوهشی در سن دیِگو در دههٔ ۱۹۹۰ از هفده هزار نفر با میانگین سنی ۵۷ سال پرسیده بود که دوران کودکیشان چگونه گذشته و چه بیماریهایی را در طول زندگی تجربه کردهاند. نتیجهٔ پژوهش نشان داد موارد بیمارهای سخت در اشخاصی که در کودکی مورد آزار قرار گرفته بودند، بسیار بیشتر از کسانی بود که بدون آزار بزرگ شده بودند و هرگز "به خاطر خیر و صلاح خودشان" کتک نخورده بودند. گروه دوم، حتی در کهنسالی دچار هیچ نوع بیماری نشده بودند.
احسان رضاپور
بلوغ واقعی یعنی انکار نکردن واقعیت. یعنی فهمیدن رنجهای فروخورده و پذیرش آگاهانه و درک کردن داستان ذخیره شده در بدن به جای سرکوب آن. اینکه پس از بلوغ واقعی، ارتباط با والدین میتواند حفظ شود یا خیر، بستگی به شرایط هر فرد دارد. آنچه مطلقاً ضروری است، پایان دادن به وابستگی مخربی است که فرد با والدین درونیشدهٔ دوران کودکیاش دارد. این وابستگی، اگرچه نامش را عشق میگذاریم، بیشک هرگز شایستهٔ این نام نیست و از ترکیبات مختلفی تشکیل شده است مانند قدردانی، دلسوزی، توقع، انکار، توهم، اطاعت و ترس از تنبیه شدن.
کاربر ۳۳۳۶۹۱۷
به بیان دیگر، بچهها هر قدر بیرحمانهتر از عشق محروم شوند و یا به نام "تربیت" طرد شوند و مورد سوء رفتار قرار گیرند، در بزرگسالی از پدر و مادر خود (یا افراد دیگری که جایگزین آنها میشوند) بیشتر انتظار خواهند داشت چیزهایی را برایشان فراهم کنند که در زمان کودکی احتیاج داشتند.
melik
بچههایی که مورد بدرفتاری قرار میگیرند و بنابراین هیچگاه بزرگ نمیشوند، در تمام طول عمرشان تلاش میکنند قدر "خصوصیات خوب" شکنجهگرانشان را بدانند و همیشه به این تلاش، دل میبندند.
فرشته
بدن نمیتواند این نوع اصول اخلاقی را درک کند. بدن هیچ کاری با فرمان چهارم ندارد و مثل ذهن با کلمات فریب نمیخورد. بدن نگهبان واقعیت است، واقعیت ما، چون تمام تجربههای زندگی ما را در خود دارد و میخواهد اطمینان حاصل کند که ما میتوانیم با واقعیت ارگانیسم خود زندگی کنیم. بدن با کمک علایم جسمی، ما را مجبور به تعامل آگاهانه با این واقعیت میکند، تا به طور هماهنگ با کودک درونمان ارتباط برقرار کنیم. همان کودکی که درون ما به زندگی خود ادامه میدهد. همان کودکی که روزی آزار دیده و تحقیر و طرد شده بود.
فرشته
او مرا همین طوری که هستم دوست دارد. حیرتآور است. مجبور نیستم تلاش کنم تا درک شوم. درکم میکند. احساس فوقالعادهای است که انسان درک شود. مجبور نیستم دور دنیا سفر کنم تا کسانی را پیدا کنم که مرا درک کنند و در آخر هم همیشه ناامید باشم. سرانجام یک نفر را پیدا کردهام که میتواند این کار را بکند.
محمدرضا
نمیخواهم طوری باشم که شما میخواهید. شجاعت این را هم ندارم آنطور باشم که خودم میخواهم. هنوز میان شما احساس تنهایی و طردشدگی دارم. اما آیا تنهایی من به این علت نیست که مدام سعی میکنم شما را راضی نگه دارم؟ اما با این کار به خودم خیانت میکنم.
محمدرضا
تا زمانی که قصد داریم شخص دیگری را راضی نگه داریم، هرگز نمیتوانیم کار درست را انجام دهیم.
narges
حجم
۲۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۲۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۸۳,۰۰۰
۵۸,۱۰۰۳۰%
تومان