بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بدن هرگز دروغ نمی‌گوید | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بدن هرگز دروغ نمی‌گوید

بریده‌هایی از کتاب بدن هرگز دروغ نمی‌گوید

۳٫۹
(۱۱۵)
دیگر به درمانگر مراجعه نمی‌کنم و حالم خوب است. امسال حتی یک بار هم مادرم را ندیده‌ام و هیچ نیازی هم نمی‌بینم این کار را بکنم. خاطرات خشونت‌های او در دوران کودکی‌ام هنوز هم چنان برایم زنده است که هیچ‌گاه دچار این توهم و توقع نمی‌شوم که او الآن ممکن است بتواند چیزی را به من ارزانی بدارد که در کودکی به‌شدت نیاز داشتم. اگر چه هنوز گه‌گاهی این نیاز را در خودم حس می‌کنم اما دیگر دقیقاً می‌دانم چه جاهایی نباید به دنبال ارضای این نیاز باشم. برخلاف چیزی که درمانگرم پیش‌بینی کرده بود هیچ حس نفرتی در خود ندارم. حتی نیازی نمی‌بینم از مادرم هم متنفر باشم، زیرا دیگر به او وابسته نیستم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بدنم همهٔ آنچه من با مادرم از سر گذراندم، به خوبی می‌داند؛ به من اجازه نمی‌دهد خود را وادار کنم تا از قوانین و احکام اخلاقی متعارف پیروی کنم. تا زمانی که این پیغام‌های بدنم را جدی می‌گیرم و طبق آنها عمل می‌کنم، دیگر دچار میگرن و کمردرد نمی‌شوم، و حس منزوی بودن هم به من دست نمی‌دهد. افرادی پیدا کرده‌ام که می‌توانم با آنها دربارهٔ کودکی‌ام حرف بزنم. آنها مرا درک می‌کنند، زیرا خودشان هم تجارب مشابهی داشته‌اند، و دیگر قصد ندارم به درمانگر مراجعه کنم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اینکه بخشش و گذشت ما را از نفرت خلاص می‌کند، درست نیست. بخشش صرفاً ظاهر نفرت را می‌پوشاند و در نتیجه آن را (در ذهن ناخودآگاه ما) بیش‌تر تقویت می‌کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چرا من باید بخواهم عشقی به او بدهم که در من نیست؟ فقط به خاطر دلسوزی؟ من همیشه به انواع بیماری‌ها دچار بوده‌ام. الآن همهٔ بیماری‌هایم ناپدید شده‌اند. بیماری‌هایم وقتی ناپدید شدند که پذیرفتم هیچ‌گاه واقعاً مادرم را دوست نداشته‌ام. او همیشه می‌خواست بر من تسلط داشته باشد و از من باج احساسی بگیرد. اما گفتن این چیزها به او، مرا نگران می‌کند. از طرف دیگر، از خودم می‌پرسم این نوع دلسوزی به چه درد او می‌خورد؟ این فقط یک دروغ است. من در قبال بدنم مسئولم که این دروغ را بیش از این کِش ندهم."
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دور ریختن حس عذاب وجدان و پایانِ قدردانی از پدر و مادرم، یک گام بسیار مهم در مسیر قطعِ وابستگی من به آنها بود. اما گام‌های دیگری هم باید برمی‌داشتم. مهم‌ترین گام این بود که دست از این امید و توقع بردارم که روزی می‌توانم با پدر و مادرم آزادانه تبادل احساسات کنم و ارتباط سالم بسازم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
"نیازی نیست به پدر و مادرت احترام بگذاری و عشق بورزی. آنها به تو آزار رساندند. نیازی نیست خودت را مجبور کنی احساسی را نشان بدهی که در وجود تو نیست. رفتار اجباری و وانمود کردن، هرگز هیچ سودی نداشته است. در مورد تو، حتی می‌تواند مخرب هم باشد؛ بدنت بهای آن را خواهد پرداخت."
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
با گذشت زمان، خشمم نسبت به پدر و مادرم هم کمتر شد. زیرا الآن، به جای اینکه منتظر باشم آنها کاری برایم انجام دهند، خودم انجامش می‌دهم. دیگر خودم را مجبور نمی‌کنم آنها را دوست داشته باشم. (چرا باید این کار را بکنم؟) برخلاف آنچه خواهرم پیش‌بینی کرده، دیگر نمی‌ترسم از اینکه وقتی مُردند، عذاب وجدان بگیرم. فکر می‌کنم با مرگ آنها، آسوده‌خاطر خواهم شد، زیرا دیگر مجبور نخواهم بود تا دورویی و ریاکاری کنم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
فهمیدم که من به آنها عشق می‌ورزیدم، چون فقط می‌خواستم دوست داشته شوم، میلی که هیچ‌وقت ارضا نشد، باید این میل را نابود می‌کردم. و ناگهان دیگر مانند گذشته، نیازی به خوردن احساس نمی‌کردم،
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بسیاری از این درمانگرها هنوز وابستگی‌های بی‌شماری به والدین خود دارند. آنها این وابستگی‌های خلاص نشدنی را "عشق" می‌نامند و این نوع عشق را به عنوان راه‌حل به دیگران ارائه می‌دهند. از بخشش به عنوان مسیری به سوی بهبودی یاد می‌کنند و ظاهراً نمی‌دانند که این همان دامی است که خود در آن گرفتارند. بخشش هرگز تأثیر شفابخش نداشته است. (۱)
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
درون هر بزرگسالی که در کودکی آزار دیده، ترس نهفته است؛ همان ترس کودک از تنبیه شدن به دست پدر و مادر در صورت طغیان علیه رفتار آنها. این ترس تا زمانی نهفته می‌ماند که در ناخودآگاه فرد باقی بماند. اما پس از آنکه این ترس به صورت خودآگاه تجربه شود، به مرور زمان محو می‌شود و از بین می‌رود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
موضوع اصلی همهٔ کتاب‌های من، بررسی اثراتی است که در نتیجهٔ انکار رنج‌های دوران کودکی در ما باقی می‌ماند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دست بکشیم. تا زمانی که به چنین مقایسه‌ای ادامه دهیم، ناخودآگاه دلمان به رحم می‌آید و ناچار به انکار خشونت‌های آنها می‌شویم، زیرا حس می‌کنیم باید "نگرش متعادل" در قبال مسائل در پیش بگیریم. من باور دارم که این کار منعکس‌کنندهٔ تلاش‌هایی است که در کودکی انجام می‌دادیم. نگرش بزرگسالانهٔ ما باید این روند متعادل‌کننده را رد کند، در غیر این صورت باعث سردرگمی می‌شود و زندگی ما را مختل می‌کند. البته افرادی که هرگز در کودکی کتک نخورده‌اند و آزار جنسی ندیده‌اند، نیازی ندارند این کار را انجام دهند. آنها می‌توانند از حس خوشایندی که با پدر و مادرشان دارند، لذت ببرند و به‌درستی اسم آن را عشق بگذارند و به هیچ وجه لازم ندارند این گونه حس‌ها را از خودشان دریغ کنند. بار انجام این "کار" به دوش کسانی است که مورد آزار قرار گرفته‌اند و نمی‌خواهند بهای خودفریبی‌شان را با بیماری فیزیکی بپردازند.
کاربر ۴۲۵۳۸۴۸
رسیدن به بزرگسالی، نه با تحمل خشونت‌ها، بلکه با شناسایی واقعیت خودمان، و همدردی با کودک آزاردیدهٔ درون‌مان، میسر می‌شود. با درک اینکه چگونه خشونت‌های گذشته تمام زندگی بزرگسالی ما را مختل کرده، فرصت‌های بسیاری را سوزانده و درد و رنج فراوانی را، ناخودآگاه، به نسل بعدی منتقل کرده، این مسیر هموارتر می‌شود. این درک غم‌انگیز، فقط زمانی اتفاق می‌افتد که ما از مقایسهٔ نکات مثبت و منفی پدر و مادرمان
کاربر ۴۲۵۳۸۴۸
آنها میل به کشف واقعیت، وفاداری به خود، ارتباطات خالصانه و درک و تفاهم را در محراب احترام به پدر و مادر قربانی کردند، به امید اینکه دوست داشته شوند و طرد نشوند
Z.B
اصول اساسی روش آموزش مسموم این است: "من تو را به روشی تربیت می‌کنم که برایت خوب است. اگر تو را کتک می‌زنم یا با حرف‌هایم عذابت می‌دهم و تحقیرت می‌کنم، فقط به خاطر صلاح خودت است
elham.md
این تصور عجیب که ما باید خدا را دوست داشته باشیم تا ما را به خاطر سرکشی و ناامیدی مجازات نکند و در عوض، با عشق و بخشندگی عالمگیرش به ما پاداش دهد، مبنا و توجیهی برای وابستگی و احساس ناامنی کودکانهٔ ما می‌شود. و این درست مثل این است که گفته شود خدا نیز مانند پدر و مادرمان به‌شدت محتاج محبت ماست. اما آیا این تصوری پوچ و مضحک نیست؟ اینکه موجودی متعالی، نیازمند احساساتی ساختگی باشد که اصول اخلاقی دیکته می‌کند قویاً یادآور احساس ناامنی والدین مستأصل و سردرگم است. این موجود را فقط کسانی خدا می‌نامندکه هرگز والدین خود را زیر سؤال نبرده‌اند یا به وابستگی خود به آنها نیندیشیده‌اند.
NeginJr
گرچه او در تمام طول زندگی‌اش در جست‌وجوی عشق مادرش بود، هم‌زمان مجبور بود در درونش خود را از سلطه و کنترل دائمی او دور کند تا بتواند از خودش در مقابل عشق مادر محافظت کند.
Z.B
مادرش او را به روش خودش "دوست داشت". او به سلامتی و آسایش پسرش بسیار اهمیت می‌داد، در عین حال می‌خواست او را کاملاً تحت کنترل داشته باشد و بر روابطش نظارت می‌کرد؛ طوری که حتی وقتی پسرش هجده ساله بود، روابطی را که فکر می‌کرد برای پسرش ناخوشایند است، قطع می‌کرد. مادرش می‌خواست پسرش همان‌طور که خود او نیاز دارد باشد؛ وابسته و مطیع.
Z.B
مادرش او را به روش خودش "دوست داشت". او به سلامتی و آسایش پسرش بسیار اهمیت می‌داد، در عین حال می‌خواست او را کاملاً تحت کنترل داشته باشد و بر روابطش نظارت می‌کرد؛ طوری که حتی وقتی پسرش هجده ساله بود، روابطی را که فکر می‌کرد برای پسرش ناخوشایند است، قطع می‌کرد. مادرش می‌خواست پسرش همان‌طور که خود او نیاز دارد باشد؛ وابسته و مطیع.
Z.B
کسانی که در کودکی دوست داشته شده‌اند، خود به خود پدر و مادرشان را دوست خواهند داشت؛ هیچ نیازی نیست که یک فرمان به آنها امر کند که والدینشان را دوست بدارند. اطاعت از یک فرمان هرگز نمی‌تواند پایه و اساس عشق باشد.
Z.B

حجم

۲۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۲۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۸۳,۰۰۰
۵۸,۱۰۰
۳۰%
تومان