بریدههایی از کتاب فرجام؛ مجموعه غزل
۳٫۵
(۱۹)
هزار گنجِ غزل، اشک، گل، طلا، رؤیا... قبول کن که مرا باختی عزیزم یا ــ
من اعتراف کنم عاشقی در این دنیا، شکستخوردهترین شیوهٔ تجارت بود
lily
نگاه کردم و گفتم: هنوز بیداری؟ ــ و همزمان دل من گفت: دوستمداری؟
برای اینکه بگویی فقط به من: آری! که باورم شود این خواب، واقعیت بود
lily
غم تو قلب مرا کشت آه! / شبیه ترکمنِ خستهای که یک شب برفی
اسیر گردنهٔ یخ ماند / و از گرسنگیاش کُشت اسب لاغر خود را
farnaz Pursmaily
گلهای قالی از قدمت جان گرفتهاند
این فرش، پُرستارهترین کهکشان شده
با پابرهنه رد شدنت از اتاقخواب
سقفش زمین شدهست و کفش آسمان شده
khorasani
گل سرخ عزیز من! به هر گلخانهای باشی
بدان رؤیای یک گلدان، همیشه با تو خواهد بود
khorasani
مدام، آمدنت از تو بیزمانتر شد / درون حافظهام دایماً جوانتر شد
چهقدر خاطرهات از تو مهربانتر شد ــ که با تو عاشق تنهایت از تو بیشتر است
khorasani
تو از تو نازتری! چشمت از تو نازتر است! / و با تو پنجرههای اتاق بازتر است
تو خواب نازِ تو از عمر شب درازتر است! / ولی ادامهٔ رؤیایت از تو بیشتر است!
khorasani
گل سرخ عزیز من! به هر گلخانهای باشی
بدان رؤیای یک گلدان، همیشه با تو خواهد بود
Dr. Hayoula
و من شبیه به غمگینترین تلسکوپِ پیر، به انتظار طلوع ستارهای عاشق
نشستم آه ولی در شبی که برگشتی، دچار ابر شدند آخرین تصاویرم
Dr. Hayoula
از این بهارِ تا گلِ آخر خزان شده...
Dr. Hayoula
شبی که نام به ماه و ستاره بخشیدند / حروف نام تو در ذهن شب درخشیدند
سحر شدی و درخشیدی و نفهمیدند / که روشناییِ معنایت از تو بیشتر است
Dr. Hayoula
درون کافه سحر شد رسید شب تا روز... و گفتوگوی من و تو ادامه داشت هنوز
ببین برای چه فردا نمیشود دیروز؟ ــ زمان در آینه مشغول استراحت بود...
Dr. Hayoula
هزار گنجِ غزل، اشک، گل، طلا، رؤیا... قبول کن که مرا باختی عزیزم یا ــ
من اعتراف کنم عاشقی در این دنیا، شکستخوردهترین شیوهٔ تجارت بود
Dr. Hayoula
و من شبیه به غمگینترین تلسکوپِ پیر، به انتظار طلوع ستارهای عاشق
نشستم آه ولی در شبی که برگشتی، دچار ابر شدند آخرین تصاویرم
و من شبیه به عکاس کهکشانی دور، به شوق رقص هزاران شراب در چشمت
نشستم آه ولی در شبی که جشن تو بود، در انفجارِ دو سیاره سوخت تصویرم
تو ماهْ بانوی برج فضاییام بودی، شبِ عروسیِ دو کهکشان در آیینه
و من کنار تو بودم ولی تو شعله شدی، درست از آن شب و من جیوهای سرازیرم...
Narjesbn
و زن پُر از شب و تنهایی و ستایش بود / پُر از الهه پُر از معبد نیایش بود
پُر از تراژدی و صحنهٔ نمایش بود / و زن هنوز به فکر سکانس آخر بود
و زن به زخم درونش همیشه مؤمن بود / پُر از خیال خدایان غیرممکن بود
که تا ابد متولّد نمیشدند انگار... / و زن درون خودش یک خدای کافر بود
و زن مدام پُر از دردهای مزمن بود / به فکر خوردن سنگینترین مسکّن بود
و زن درون خودش یک روان ساکن بود / و غرق الکل سیال در مخدّر بود...
و زن درون خودش دایم از خودش میخورد / زن از تشنّج زیبایی خودش میمرد
mobina
ولی مرغابیانِ شامگاهِ قصه میگفتند
که من یک کوهِ ساکت نیستم، من روحِ توفانم
من از غمگینترین افسانههای دور میآیم
نمیدانم چه میگویم نمیدانم چه میخوانم
mobina
و من شبیه به غمگینترین تلسکوپِ پیر، به انتظار طلوع ستارهای عاشق
نشستم آه ولی در شبی که برگشتی، دچار ابر شدند آخرین تصاویرم
و من شبیه به عکاس کهکشانی دور، به شوق رقص هزاران شراب در چشمت
نشستم آه ولی در شبی که جشن تو بود، در انفجارِ دو سیاره سوخت تصویرم
تو ماهْ بانوی برج فضاییام بودی، شبِ عروسیِ دو کهکشان در آیینه
و من کنار تو بودم ولی تو شعله شدی، درست از آن شب و من جیوهای سرازیرم...
:)
بدون عشق، پیامی بدون معنایی
بدون عشق صدایی بدون مفهومی
تمام جنگل خواب تو سوختهست! چهقدر ــ
بدون جفت، سرت را به میله میکوبی؟
تو آخرین شیر از یک نژادِ گمشدهای
به زندگی ته این باغوحش، محکومی!
و اعتراف کن آری شکست خوردن را
هزار مرتبه جان دادن و نمردن را
تو ای پیامبر سرزمین تاریکی!
چهقدر منتظر این دقایق شومی؟
:)
بیآغاااااااااااااااااز... باااااااااااااااااز.......... گرد........ بمان...
من آخرین سفرِ روحِ عشق در خاکم، هزارسالهام اما هنوز هم پاکم
ستارهٔ سحرم! خستهام عطشناکم، کنار غربتِ این بیستاره مَرد، بمان...
:)
هنوز هم ردِپاهای توست روی تنم، کویر سوختهای بیتو ماند از بدنم
به انفجار رسیدهست مرزِ سوختنم، هوای من پُرِ خاکستر است و گرد... بمان
:)
حجم
۴۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
حجم
۴۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰۵۰%
تومان