بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فرجام؛ مجموعه غزل | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فرجام؛ مجموعه غزل

بریده‌هایی از کتاب فرجام؛ مجموعه غزل

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۱۹ رأی
۳٫۵
(۱۹)
تو ای جزیرهٔ در آب رفته! من شوقم، برای دیدن دنیایت از تو بیشتر است عجیب نیست که غرقِ خودت شدی اما، نیاز من به تماشایت از تو بیشتر است
khorasani
به شوق دیدن رؤیای تو، در هر غروب تلخ: درون کافه‌ای چشم‌انتظارت بودن و رفتن...
mariaa
تو ای خیال تو سرگیجهٔ مدامِ زمین! / سحر طلوع کن از پشت اشک‌هام و ببین ـ که اشتیاق من ــ این بی‌تو ناامیدترین، برای دیدن فردایت از تو بیشتر است
Narjesbn
رسیدی چشم شهر آرزوهایم به راهت بود تو هم وقتی که دیدی عاشقم ویران‌ترم کردی من از اول بساط هستی‌ام را پیش تو چیدم چرا سلطان تبعیدیِ برجی بی‌درم کردی؟ تو که در فکر فتح قلعهٔ تنهایی‌ام بودی چرا آواره با سربازهای لشکرم کردی؟
mobina
تو آخرین شیر از یک نژادِ گم‌شده‌ای به زندگی ته این باغ‌وحش، محکومی! و اعتراف کن آری شکست خوردن را هزار مرتبه جان دادن و نمردن را
mobina
شما در آن‌سوی هر پیش‌بینیِ ممکن / بدون حدس‌ترین بی‌گمان‌ترین هستید
:)
به شهر آرزوهایم سفر کردم زمانی دور لباس کهنه پوشیدم که نشناسند سلطانم
کمیل
من با تو مهربان‌ترم از خود! مرا بخوان!
کمیل
اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما پس از من یاد یک مهمان، همیشه با تو خواهد بود
پرنیان
سفربه‌خیر نگفتی مگر عزیزترین؟ کجای قصهٔ ما دست خورده است، ببین: مگر عوض شده این فیلم‌نامهٔ غمگین؟ دوباره آمدنت کی در این روایت بود؟...
پرنیان
شب عروسی ما در مراسم ختم است! به فکر خودکشی ناگهانی‌ام اصلاً! نه هیچ‌وقت من اصلاً خودم نخواهم مُرد! گیاه جادوییِ جاودانی‌ام اصلاً
فاطمه میرزائی
دیری‌ست در من مُرده دور از تو، رؤیای عشق و ماجراجویی من آرزوهای بزرگم را، بر باد دادم بی‌تو باور کن من نیستم خوابی که می‌بینی، من نیستم مردی که می‌گویی
فاطمه میرزائی
من از غمگین‌ترین افسانه‌های دور می‌آیم نمی‌دانم چه می‌گویم نمی‌دانم چه می‌خوانم به شهر آرزوهایم سفر کردم زمانی دور لباس کهنه پوشیدم که نشناسند سلطانم
فاطمه میرزائی
من آخرین سفرِ روحِ عشق در خاکم، هزارساله‌ام اما هنوز هم پاکم
فاطمه میرزائی
فقط مسافرِ پاهای توست دنیایم / مدام سمت تو می‌آیم و نمی‌آیم
فاطمه میرزائی
چگونه بگذرم از تو که بگذری از خود؟ تو خوابِ یک زنِ دایم جوان‌تری از خود
فاطمه میرزائی
تویی ــ چگونه ببوسم تو را؟ ــ تمام تنم! که مهربانیِ لب‌هایت از تو بیشتر است
فاطمه میرزائی
برایت نقش یک معتاد بازی کردن و مردن! اگرچه در عمل تنها خمارت بودن و... رفتن دعا کردن برای دیدن خوشبختی‌ات هر شب... فقط در خواب تنها خواستگارت بودن و... رفتن
فاطمه میرزائی
به پیشواز تو می‌آیم / هزار مرد جوان می‌شوم در آینه‌هایت و عاشقم هیجانت را / شبیه تازه عروسی نگاه همسر خود را
gholamreza shahreza
من یک روانی‌ام که روانم روان توست با من همیشه حرف بزن این دهان توست! سهم من از جهانِ پُر از «بی»، فقط «تو» بود در چشم‌هام تکه‌ای از آسمان توست
lily

حجم

۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۱ صفحه

حجم

۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۱ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان