بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خالکوب آشوویتس | صفحه ۱۱ | طاقچه
کتاب خالکوب آشوویتس اثر هدر موریس

بریده‌هایی از کتاب خالکوب آشوویتس

۴٫۳
(۱۲۰)
«من با یهودی بودن تعریف نمی‌شم. منکرش نمی‌شم، اما قبل از اون، یه انسانم،
AS4438
«تو جهان رو در آینهٔ خودت می‌بینی، من هم در آینهٔ خودم.»
Nikkhah_fatemeh
روز، شب می‌شود و هنوز مردان در صف می‌ایستند تا برای باقی عمر، چه طولانی باشد، چه کوتاه، شماره شوند.
Nikkhah_fatemeh
خوشحالند و زندگی را تا آخرین قطرات می‌نوشند
Nikkhah_fatemeh
سه سال. شما سه سال از زندگی منو نابود کردین. اجازه نمی‌دم یک روز بیش‌تر به این کار ادامه بدین.
yazdaan
«من با یهودی بودن تعریف نمی‌شم. منکرش نمی‌شم، اما قبل از اون، یه انسانم، یه مرد که عاشق توئه.»
yazdaan
لئون به او لبخند می‌زند. «ممنونم، لالی.» «می‌دونستم اون حرومزاده به زندانی‌ها گرسنگی می‌ده. فکر می‌کردم فقط با دخترها این کار رو می‌کنه.» «کاشکی فقط همین بود.» «منظورت چیه؟» حالا لئون مستقیم در چشمان لالی می‌نگرد. «اون بیضه‌هامو قطع کرد، لالی.» این را با صدایی قوی و محکم می‌گوید. «وقتی بیضه‌هاتو بیرون می‌آرن، اشتهات رو از دست می‌دی.» لالی وحشتزده عقب‌عقب می‌رود، و رو برمی‌گرداند،
yazdaan
آن غروب، لالی تلاش می‌کند خون خشکیده روی پیراهنش را با آب گودال بشوید. تا حدودی موفق می‌شود، اما بعد فکر می‌کند لکه یادآور مناسبی از روز ملاقات با منگله است. لالی ظنین است، یک دکتر که به جای تسکین باعث درد بیش‌تر می‌شود، کسی که وجودش به تنهایی و به شیوه‌ای که لالی نمی‌خواهد حتی به آن فکر کند، تهدید محسوب می‌شود. بله، یک لکه باید بماند تا لالی را به یاد خطر جدیدی بیندازد که وارد زندگی‌اش شده است. او باید همیشه از این مرد که روحش سردتر از چاقوی جراحی‌اش است، حذر کند.
ae
گیتا طوری دستش را جلو می‌آورد، گویی می‌خواهد انگشتر را در انگشت کند، اما بعد دستش را عقب می‌کشد. «نه، نگهش دار. ازش استفادهٔ بهتری کن.» «باشه.» لالی آن را به درون کیفش برمی‌گرداند. «صبر کن. بذار یه بار دیگه نگاهش کنم.» لالی حلقه را بین دو انگشت می‌گیرد و به چپ و راست می‌چرخاند. «این زیباترین چیزیه که به عمرم دیدم. حالا ورش دار.» لالی به او نگاه می‌کند. «این دومین چیز زیباییه که من به عمرم دیدم.»
ae
«این ساختمون. نقشه‌هاشو دیدم. شک ندارم اتفاقی رو که در پیشه، دوست نخواهی داشت.» «از اینی که هست، که نمی‌تونه بدتر بشه.» لالی برمی‌خیزد و به کپهٔ آجرها تکیه می‌دهد. ویکتور آرام می‌گوید: «بهش می‌گن کورهٔ آدمسوزی شمارهٔ یک.» بعد به دوردست نگاه می‌کند. «کورهٔ آدمسوزیِ یک. یعنی امکان داره شماره دو هم داشته باشه؟» «متأسفم. گفتم که خبر خوبی نیست.»
ae

حجم

۲۰۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۱ صفحه

حجم

۲۰۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۱ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۵۰۰
۱۲۰,۴۰۰
۲۰%
تومان