بریدههایی از کتاب خالکوب آشوویتس
۴٫۳
(۱۲۰)
از مدرسه به خانه رفتم و دیدم اتومبیلمان را با یدککش میبرند و جلوی خانهمان علامت حراج گذاشتهاند. داخل خانه، مادرم همهٔ داراییمان را بستهبندی میکرد.
او آواز میخواند. فکر کردم، چه جالب! همهچیز رو از دست دادیم و مادر آواز میخونه؟ او مرا نشاند تا برایم توضیح دهد چه اتفاقی در شرف وقوع است و من پرسیدم: «چطور میتونی وسایل رو ببندی و آواز بخونی؟
Tara
وقتی بسیاری از دوستانشان طلاق گرفتند، سراغ مادرم رفتم و از او پرسیدم چگونه او و پدر توانسته بودند، سالیان سال در کنار هم دوام بیاورند. پاسخش ساده بود: «هیچکس کامل نیست. پدرت از روز اولی که همدیگه رو در برکناو دیدیم، همیشه مراقبم بوده است. میدونم بینقص نیست، اما اینم میدونم که همیشه اولین اولویتش هستم.»
Tara
پس از شام، لالی به مادرش قول میدهد که بیشتر به پدرش کمک کند. اما کمک کردن به پدر کار بسیار سختی است. لالی میترسد عاقبتش مثل او شود، زود پیر شود، خستهتر از آن شود که حتی تعریف سادهای از قیافه و ظاهر زنش کند، یا از غذایی که همهٔ روز وقت صرف آماده کردنش میکند. لالی نمیخواهد مثل او باشد.
Tara
دو مرد را میبیند که خوراکی را تقسیم میکنند. هر کدام سهمشان را تکهتکه بین همه تقسیم میکنند. نه هل دادنی، نه دعوایی، توزیع منظم، غذایی نجاتدهنده. او صدای مردی را میشنود که میگوید: «سهم منو بگیر، یوئل بزرگه... تو به انرژی احتیاج داری.» لالی لبخند میزند. روزی که بسیار بد شروع شده بود، با رفتاری بزرگمنشانه از مردی گرسنه به پایان میرسد.
Tara
دو مرد را میبیند که خوراکی را تقسیم میکنند. هر کدام سهمشان را تکهتکه بین همه تقسیم میکنند. نه هل دادنی، نه دعوایی، توزیع منظم، غذایی نجاتدهنده. او صدای مردی را میشنود که میگوید: «سهم منو بگیر، یوئل بزرگه... تو به انرژی احتیاج داری.» لالی لبخند میزند. روزی که بسیار بد شروع شده بود، با رفتاری بزرگمنشانه از مردی گرسنه به پایان میرسد.
Tara
مادر و خواهرش ناخودآگاه به او یاد میدادند که یک زن از یک مرد چه میخواهد و تا آن وقت، او در زندگیاش کوشیده بود به این درسها پایبند بماند. او صدای دلنشین مادرش را میشنید. «مهربان و ملاحظهکار باش، لالی؛ چیزهایی کوچک را به یاد داشته باش، چیزهای بزرگ خودشان حل میشوند.»
Tara
او هنر دلربایی را با مادرش تمرین کرده بود. هرچند تا اندازهای مطمئن بود که مادرش متوجه نبود او چه میکند، اما خودش میدانست چه میکند؛ او یاد گرفته بود چه چیزی بر مادرش اثر میگذارد و چه چیزی نه، زود میفهمید چه رفتاری بین یک مرد و زن مناسب است و چه چیزی نامناسب.
Tara
یوئل کوچکه صدها زندانی را میبیند که جمع شدهاند. موجی از هیجان در اردوگاه جاری است، زندانیها همدیگر را هل میدهند و به هم تنه میزنند تا دور زمین تعیینشده برای بازی، جایی با دید بهتر پیدا کنند. یوئل آهی میکشد. «به بقیه میگم.»
لالی جمعیت را برای دیدن فقط یک صورت از نظر میگذراند. گیتا کنار دوستانش ایستاده است و مخفیانه برای او دست تکان میدهد. لالی هم برایش دست تکان میدهد و بینهایت دلش میخواهد به سوی او بدود
ae
رابطهٔ عاطفی لالی با مادرش، به شیوهای که او با دختران و زنان ارتباط برقرار میکرد، شکل داده بود. او به همهٔ زنان جذب میشد، نه فقط فیزیکی بلکه عاطفی. او دوست داشت با آنها حرف بزند؛ دوست داشت کاری کند که آنها احساس خوبی نسبت به خود داشته باشند. برای او، همهٔ زنان زیبا بودند و باور داشت هیچ ضرری ندارد که این را به آنها گوشزد کنی. مادر و خواهرش ناخودآگاه به او یاد میدادند که یک زن از یک مرد چه میخواهد و تا آن وقت، او در زندگیاش کوشیده بود به این درسها پایبند بماند. او صدای دلنشین مادرش را میشنید. «مهربان و ملاحظهکار باش، لالی؛ چیزهایی کوچک را به یاد داشته باش، چیزهای بزرگ خودشان حل میشوند.»
ae
«رستگاری بشر از طریق دوست داشتن و دوست داشته شدن میسر است.»
کاربر ۲۳۱۱۷۶۲
حجم
۲۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
حجم
۲۰۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۱ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۵۰۰
تومان