بریدههایی از کتاب مرگ شادمانه
۳٫۰
(۱۱)
آنچه در این آدم معلول تحت تأثیرش قرار میداد، این بود که او پیشاز حرفزدن، به آنچه میخواست بگوید میاندیشید.
Morteza Rahmani
مارت بیمقدمه پرسید: «دوستم داری، اینطور نیست؟»
مرسو ناگهان به هیجان آمد، خندهٔ بلندی کرد و گفت:
ــ این دیگر پرسشی بسیار جدی است.
ــ جواب بده.
ــ چه حرفها میزنی، در سن ما که عشق و عاشقی دیگر مفهومی ندارد. از همدیگر خوشمان میآید، همین و بس. بعدها که آدم پیر میشود و دیگر کاری از دستش ساخته نیست، به کسی دل میبندد. در سن ما آدم گمان میکند عاشق است.
Morteza Rahmani
در اتاق بزرگی کار میکرد که روی چهار دیوارش، چهارصد و چهارده فرورفتگی وجود داشت شبیه کندو، پر از پروندهها. اتاق نه کثیف بود و نه گرفته، ولی در تمام ساعتهای روز، دخمهای را بهیاد میآورد که ساعتهای تلفشده در آن درحال گندیدن بودند.
Morteza Rahmani
دلش میخواست حجمی را که در دنیا اشغال کرده بود کاهش دهد، تا زمانی که دیگر چیزی از آن باقی نماند
Morteza Rahmani
چون عادت به دیدنشان همهٔ آنها را محو کرده بود.
Morteza Rahmani
مرسو خوشبختی را در پایانی خوش و مرگی شادمانه در پایان یک زندگی کوتاه یا بلند میداند. به همین دلیل هم به هیچکس و هیچجا پایبند نمیشود. همهٔ اشخاص و مکانهایی که وارد زندگیاش میشوند، زودگذرند و ناپایدار، مانند چشماندازهایی که آدم از درون یک خودرو یا یک قطار میبیند و بهسرعت هم از آنها میگذرد. هدف برای مسافر این چشماندازها نیستند، بلکه نقطهٔ پایانی سفر است، جایی که بهقصد رسیدن به آن، سفر را آغاز کرده، نقطهٔ پایانی این سفر برای ما آدمها چیست؟ کجاست؟ مرگ! مگرنه؟
Morteza Rahmani
اما آنچه در وجودش ثابت است روحیهٔ طغیانگری است، طغیان علیه همهچیز، از سازمانهای سیاسی و اجتماعی و مدنی گرفته تا زندگی انسانها، ظلمی که عدهای اندک به عدهای بیشمار روا میدارند، ترویج جهل و خرافهپرستی میان تودهٔ مردم، گاه بهنام دین، گاه سیاست، گاه وطن و گاه منافع زالوهای خونخوار. به هر سویی رو میآورد که دیگران نجاتبخشش میپنداشتند، آن را پوچ و بیارزش مییافت و سرخورده برمیگشت.
Morteza Rahmani
این مرگی که مانند حیوانی وحشتزده، دیوانهوار به آن نگریسته بود، حالا درمییافت ترسیدن از آن، مفهومش ترسیدن از زندگی است.
ندا
برای من زندگی را دوست داشتن، شناکردن در دریا نیست، بلکه با سرمستی و از خودبیخود زندگیکردن است. همچنین در رابطه داشتن با زنها، ماجراجوییها و رفتن به سرزمینهای گوناگون. و نیز جنبوجوش داشتن، دست به کارهای ناممکن زدن، زندگی پرشور و شگفتیآوری را گذراندن.
ندا
برای من زندگی را دوست داشتن، شناکردن در دریا نیست، بلکه با سرمستی و از خودبیخود زندگیکردن است. همچنین در رابطه داشتن با زنها، ماجراجوییها و رفتن به سرزمینهای گوناگون. و نیز جنبوجوش داشتن، دست به کارهای ناممکن زدن، زندگی پرشور و شگفتیآوری را گذراندن.
ندا
آدم نمیتواند مدتی طولانی خوشبخت زندگی کند. همین که الان خوشبخت است، کافی است. و تمام. و مرگ مانع هیچچیز نمیشود. در آنصورت رویدادی است شادمانه.
ندا
از این زندگی که مرا میبلعد هیچچیزی نفهمیدهام و آنچه مرا از مرگ میترساند این یقینی است که در من ایجاد میکند که زندگیام بدون من سپری شده و من در حاشیهاش بودهام، متوجه هستید؟
ندا
این مرگی که مانند حیوانی وحشتزده، دیوانهوار به آن نگریسته بود، حالا درمییافت ترسیدن از آن، مفهومش ترسیدن از زندگی است. ترس از مردن، دلبستگی بیپایان نسبت به چیزی است که در آدم زنده است. و همهٔ کسانی که تصمیمگیریهایی قاطعانه برای متعالیشدن و بالابردن سطح زندگیشان انجام ندادهاند، همهٔ آنهایی که میترسیدند و از خود ضعف نشان میدادند، همگی بهخاطر مجازاتی که برای درنیامیختن با زندگیای که برایشان درنظر گرفته شده بود، از مرگ میترسیدند.
حسین منجزی
بریدهبریده گفت «دوستش داشتم»، و مرسو پیش خودش تعبیر کرد: «او دوستم داشت.» کاردونا دوباره گفت: «حالا مرده» و مرسو اینطور فهمید: «تنها ماندهام.»
حسین منجزی
و ثروتمندبودن مفهومش آزادشدن از شر پول است.»
حسین منجزی
حجم
۱۴۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۴۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان