بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بافته | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بافته

بریده‌هایی از کتاب بافته

انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز:
۴.۲از ۲۲۹ رأی
۴٫۲
(۲۲۹)
لعنت به جامعه‌ای که ضعیفان، زنان، بچه‌ها و تمام کسانی را که باید از آن‌ها حمایت کند، زیر پایش له می‌کند.
Ati
مادرش اغلب می‌گفت: همیشه به دست‌هایتان برسید. از نظر خیلی‌ها اصلاً اهمیتی نداشت، یک‌جور عشوه‌گری و کار بی‌فایده بود، اما برای او یک نشانه محسوب می‌شد. حرکتی که معنی‌اش این بود: من هنوز وقت می‌گذارم و به خودم می‌رسم. من یک زن فعال هستم، مسئولیت‌هایی دارم، سه فرزند دارم، (یک سرطان)، کارهای روزانه مرا خسته می‌کند، اما من دست از کار نکشیده‌ام، نمرده‌ام، این‌جا هستم، هنوز همین‌جا، زنانه و مرتب، تمام و کمال، نوک انگشتانم را نگاه کنید، من آن‌جا هستم.
kordelia
«آن‌ها نمی‌دانستند که این کار غیرممکن است، پس انجامش دادند.»
سیویل
در نزدیکی این‌جا، دخترها را در بدو تولد می‌کشند. در روستاهای راجستان آن‌ها را درست بعد از تولد زنده‌زنده، درون یک جعبه، در زیر شن دفن می‌کنند. یک شب طول می‌کشد تا این دخترهای کوچک بمیرند.
حــق پرســت
به این جملهٔ تلمود فکر می‌کند: «کسی که یک زندگی را نجات می‌دهد، کل دنیا را نجات می‌دهد.»
Ali Reza
این داستان مال من است. بااین‌حال به من تعلق ندارد
shayan khe
همهٔ روزها شبیه هم هستند. مثل یک صفحهٔ گرامافون خط‌خطی که تا بی‌نهایت یک سمفونی جهنمی را می‌نوازد،
کاربر ۸۸۴۷۵۲
مدیر ارشد، زن جذاب، زن ایده‌آل، زن شاغل، برچسب‌هایی از این دست که مجله‌های بانوان به پشت زنانی که شبیه او هستند می‌چسبانند و مثل ساک‌هایی روی شانه‌هایشان سنگینی می‌کند.
hamtaf
کِی یه وکیل داره دروغ می‌گه؟ وقتی که لب‌هاش تکون می‌خورن.
valencia
«آمازون: از واژهٔ یونانی «mazos» می‌آید: یعنی محروم از. زن‌های عهد قدیم سینهٔ راست‌شان را می‌بریدند تا کمان را بهتر بکشند. آن‌ها مردمی جنگجو بودند، مبارزانی که هم باعث ترس می‌شدند و هم مورد احترام بودند، با مردهای قبایل همسایه ازدواج می‌کردند تا تولیدمثل کنند، اما بچه‌هایشان را به‌تنهایی بزرگ می‌کردند. از مردها برای انجام کارهای خانه استفاده می‌کردند. در جنگ‌های متعددی شرکت می‌کردند که اغلب از آن‌ها پیروز بیرون می‌آمدند.»
دردونه
چیزی که او را می‌کشد، رها شدن از جانب کسانی است که آن‌ها را همراه خودش می‌دانست
Fatemeh Ka
خواهرش به دایرهٔ افراد شکاک و بدگمان تعلق دارد، کسانی که دنیا را سیاه و خاکستری می‌بینند، کسانی که قبل از این‌که به جواب بله فکر کنند، می‌گویند نه. کسانی که همیشه در میان یک چشم‌انداز به چیزی توجه می‌کنند که باعث ناراحتی و رنجش می‌شود، لکهٔ ریز روی دستمال‌سفره را می‌بینند، کسانی که در سطحِ زندگی کندوکاوی می‌کنند تا یک ناهمواری پیدا کنند و آن را بخراشند، مثل این‌که از نت‌های غلط دنیا لذت می‌برند و دلیل بودن‌شان در دنیا همین است.
n re
یک روز، در یک کتاب کودک که درمورد حیوانات بود، این جمله را خواند: «حیوانات گوشت‌خوار برای طبیعت مفید هستند، چون ضعیفان و بیماران را می‌بلعند.» دخترش شروع به گریه کرد. سارا دلداری‌اش داد و به او گفت که انسان‌ها این‌طور نیستند. فکر می‌کرد که در جامعهٔ خوبی است، در یک
n re
این یک بلیت یک‌طرفه است، بلیت رفت به مقصد یک زندگی بهتر.
n re
تاریکی او را از شر عذاب‌هایش خلاص نمی‌کند بلکه برعکس آن‌ها را به سویش برمی‌گرداند و بازتاب وحشتناکی به آن‌ها می‌دهد. در تاریکی همه‌چیز به‌نظرش خطرناک و قطعی می‌رسد. اغلب دعا می‌کند که این گردبادِ افکار که او را راحت نمی‌گذارد، تمام شود. گاهی شب‌های متوالی ابداً خواب به چشم‌هایش نمی‌آید. با خودش فکر می‌کند، مردم حتی در خوابیدن هم مثل هم نیستند. مردم در هیچ‌چیز باهم برابر نیستند.
n re
لعنت به جامعه‌ای که ضعیفان، زنان، بچه‌ها و تمام کسانی را که باید از آن‌ها حمایت کند، زیر پایش له می‌کند.
hedgehog
جولیا به دنبال شوهر نیست. او نه به کافه می‌رود و نه دیسکو که پر از هم‌سن‌وسال‌های خودش است. مامان اغلب می‌گوید: «دخترم یه‌کم مردم‌گریزه.» جولیا سکوت مبهم کتابخانهٔ محل را به فریادهای دیسکو ترجیح می‌دهد. هر روز در ساعت ناهار به کتابخانه می‌رود. این کتابخوانِ سیری‌ناپذیر فضای سالن‌های بزرگ را، که با کتاب فرش شده‌اند و فقط صدای ورق زدن کتاب‌ها سکوت آن را مختل می‌کند، دوست دارد. به‌نظرش در آن‌جا چیزی مذهبی هست، یک تعمق نسبتاً رازآلود که از آن خوشش می‌آید. گویی موقع کتاب خواندن متوجه گذر زمان نمی‌شود. وقتی بچه بود، روی پاهای کارگران می‌نشست و رمان‌های امیلیو سالگاری را با ولع می‌خواند. بعدها، شعر را کشف کرد. کاپرونی را بیشتر از اونگارتی، نثر موراویا و به‌ویژه نوشته‌های پاوزه، نویسندهٔ مورد علاقه‌اش، دوست دارد. با خودش فکر می‌کند که می‌تواند زندگی‌اش را تنها با همین هم‌نشینی با کتاب‌ها سپری کند. حتی فراموش می‌کند که غذا بخورد. بسیار پیش آمده است که با شکم خالی از زمان استراحت ناهار برمی‌گردد. این‌گونه است: جولیا کتاب‌ها را با ولع می‌خورد، همان‌طور که دیگران کانولی می‌خورند.
hedgehog
سیک‌ها معتقدند که تمام ادیان می‌توانند به خدا منتهی شوند و از این‌رو، همه شایسته و قابل احترام‌اند. جولیا از این اعتقاد خوشش می‌آید، ایمانی بدون گناه اولیه، بدون بهشت و جهنم، کمال معتقد است که بهشت و جهنم فقط در همین دنیا وجود دارد، جولیا با خودش فکر می‌کند که حق با اوست.
MARY
با خودش می‌گوید، همین‌طور است، گاهی زندگی تاریک‌ترین لحظات و روشن‌ترین لحظات را در کنار هم قرار می‌دهد. هم‌زمان هم چیزی به آدم می‌دهد و هم چیزی از او می‌گیرد.
love.is.books
این کتابخوانِ سیری‌ناپذیر فضای سالن‌های بزرگ را، که با کتاب فرش شده‌اند و فقط صدای ورق زدن کتاب‌ها سکوت آن را مختل می‌کند، دوست دارد. به‌نظرش در آن‌جا چیزی مذهبی هست، یک تعمق نسبتاً رازآلود که از آن خوشش می‌آید. گویی موقع کتاب خواندن متوجه گذر زمان نمی‌شود.
n re

حجم

۱۶۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۶۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۷۰%
تومان