- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب بافته
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بافته
۴٫۲
(۲۲۹)
زخمهایش دیده نمیشد، نامرئی بود و تقریباً در زیر آرایش بینقص و کتودامنهای دوخت بزرگترین طراحان مد مخفی شده بود.
اما آنجا بود.
zahraii
گاهی زندگی تاریکترین لحظات و روشنترین لحظات را در کنار هم قرار میدهد. همزمان هم چیزی به آدم میدهد و هم چیزی از او میگیرد.
f.banavi
درحالیکه او بار سنگین احساس گناهش را همهجا به دنبال خود میکشید، مثل لاکپشتی که لاک سنگینش را حمل میکند. در ابتدا سعی کرده بود با این احساس بجنگد، آن را از خود دور کند، انکارش کند، اما موفق نشده بود. درنهایت در زندگیاش جایگاهی به آن داده بود. احساس گناه رفیق قدیمیاش بود که همهجا خودش را تحمیل میکرد، بدون اینکه از او دعوت شده باشد. مثل پلاکارد تبلیغاتی در یک مزرعه بود، زگیلی در وسط صورت، زشت، بیفایده. اما واقعیت بود: آنجا بود. باید با آن کنار میآمد.
حــق پرســت
بعدها متوجه شد که جانسون شخصاً او را انتخاب کرده بود و برخلاف نظر گری کراست، از میان تمام داوطلبان او را برگزیده بود. باید به این موضوع عادت میکرد، گری کراست او را دوست نداشت، یا شاید خیلی زیاد دوستش داشت، شاید حسود بود یا آروزیش را داشت، چه فرقی میکند، در هر شرایطی بیخود و بیجهت و بهطرز جبرانناپذیری با او دشمنی میکرد.
حــق پرســت
آن زمان یک اشاره کافی بود تا مسیر روزش را عوض کند: «نظرت چیه که فلان کار رو بکنیم؟... نظرت چیه که یه سفر بریم فلان جا؟... بریم فلان جا؟...» حالا دیگر همهچیز برنامهریزیشده، سازماندهیشده و از قبل تعیینشده است. دیگر کاری بدون برنامهٔ قبلی ندارد، نقشش را یاد گرفته و هر روز، هر هفته، هر ماه و در تمام طول سال آن را بازی و تکرار کرده است. مادر خانواده، مدیر ارشد، زن جذاب، زن ایدهآل، زن شاغل، برچسبهایی از این دست که مجلههای بانوان به پشت زنانی که شبیه او هستند میچسبانند و مثل ساکهایی روی شانههایشان سنگینی میکند.
حــق پرســت
«یک زن آزاد دقیقاً نقطهٔ مقابل یک زن سبک است.»
آسمان شب
گاهی زندگی تاریکترین لحظات و روشنترین لحظات را در کنار هم قرار میدهد. همزمان هم چیزی به آدم میدهد و هم چیزی از او میگیرد.
mana
از دکتر درمورد شانس زنده ماندنش سؤال نمیکند، نمیخواهد آیندهاش را به یک آمار و ارقام محدود کند. بعضیها میخواهند بدانند، اما او نه. اجازه نخواهد داد که اعداد در وجود او، در خیال و باطنش مداخله کنند، آنها قادرند که تکثیر شوند مثل خود همین تومور، میتوانند تیشه به ریشهٔ روحیه، اعتمادبهنفس و بهبودیاش بزند.
mana
سارا سرش را تکان میدهد و میخندد، از آن خندههایی که خوب بلد است و در هر شرایطی ابراز میکند، خندهای که به این معنی است: نگران نباشید، همهچیز درست میشود. بدونشک این یک حیله است، نقابی که در پشت آن غمها، تردیدها و نگرانیهایش را تلنبار میکند، به عبارت بهتر، نقابی که در پسِ آن یک آشفتهبازار واقعی است. از بیرون، هیچچیز دیده نمیشود. خندهٔ سارا زیبا، محبتآمیز و بینقص است.
mana
میگفت در مبارزه برای بهبودی، نباید احترام به خودمان را فراموش کنیم.
و بعد با حالتی عاقلانه اینطور نتیجهگیری کرده بود که تصویری که آینه از شما نشان میدهد، باید دوست و رفیق شما باشد نه دشمنتان.
Neda^^
بوی گندی واگن را فرا میگیرد، مخلوطی از بوی بد ادرار و مدفوع. در هر ایستگاهی که قطار میایستد، اوضاع به همین شکل است، ساکنان شهرها عادت دارند، خودشان را در کنار ریلهای راهآهن تخلیه کنند. اسمیتا این بو را بهخوبی میشناسد، همهجا به همین شکل است،
استودیوس
لاکشماما با تلخی به سرنوشت نحس زنهای بیوه در آنجا اشاره میکند. این زنها نفرین شده هستند و آنها را مجرم و مقصر میدانند که بلد نبودهاند روح شوهر مرحومشان را نگه دارند.
استودیوس
اسمیتا قبلاً آماری را شنیده که او را به وحشت انداخته است: هر سال دو میلیون زن در کشور به قتل میرسند. دو میلیون نفر قربانی خشونت و وحشیگری مردها شده و در بیتفاوتی عموم کشته میشوند. کل دنیا بیتفاوت است. دنیا آنها را رها کرده است.
استودیوس
یک دالیت مثل آنها، تصمیم گرفته بود از روستا برود تا در شهر درس بخواند. موقعی که از میان دشت فرار میکرد، جتها او را گرفتند. او را به مزرعهای دورافتاده بردند و هشتنفری، دو روز به او تجاوز کردند. وقتی دختر پیش والدینش برگشته، بهسختی میتوانسته راه برود. والدینش از آنها به شورای روستا، که در آنجا حکم میکند، شکایت کردند. بدونشک آنجا هم در دست جتهاست. در آنجا نه زنی حضور دارد و نه دالیتی، انگارکه درستش همین است. هر تصمیمی که در شورا گرفته شود، قدرت قانون را دارد،
استودیوس
اگر مردی بدهی و قرضی داشته باشد، به همسرش تجاوز میکنند تا تنبیهش کنند: اگر مردی با زنی متأهل رابطه داشته باشد، با تجاوز به خواهرانش او را مجازات میکنند. تجاوز سلاحی قدرتمند است،
استودیوس
«آنها نمیدانستند که این کار غیرممکن است، پس انجامش دادند.»
FMG
گاهی فکر کردن به اینکه هرچیزی انتهایی دارد، آرامشبخش است، اینکه بزرگترین شکنجهها هم میتوانند فردا تمام شوند.
FMG
از خودت محافظت کن، پوستکلفت باش، دنیا بیرحم است، زندگی خشن است، اجازه نده تحتتأثیر قرار بگیری، آسیب ببینی، مثل دیگران خودخواه، بیاحساس و خونسرد باش.
FMG
گاهی زندگی تاریکترین لحظات و روشنترین لحظات را در کنار هم قرار میدهد. همزمان هم چیزی به آدم میدهد و هم چیزی از او میگیرد.
FMG
مردم حتی در خوابیدن هم مثل هم نیستند. مردم در هیچچیز باهم برابر نیستند.
FMG
حجم
۱۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۷۰%
تومان