بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رفیق مثل رسول | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب رفیق مثل رسول اثر شهلا پناهی

بریده‌هایی از کتاب رفیق مثل رسول

نویسنده:شهلا پناهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۶۶ رأی
۴٫۸
(۱۶۶)
آقا مرتضی گفت: «رسول جان؛ چون ایمان دارم که شهادت عاقبت‌به‌خیر شدنه، برات دعا می‌کنم؛ اما یادت باشه شهادت مقصد نیست، شهادت راه رسیدن به خدا را تسهیل می‌کنه».
میم
اول به سراغ نظرکرده‌های حضرت زهرا (س) می‌رفتم. آن‌ها که حتی از جا ماندن اسمشان هم گذشتند. برای بیشتر شدن رفاقتم با شهدا، باهم قرار گذاشتیم، من خاک از مزار آن‌ها بگیرم و آن‌ها غبار از دل من.
mo az
گاهی برای اوج گرفتن، باید پایین آمد، کمک کرد، دستی را گرفت، آبرویی را خرید و دلی را شاد کرد و این یکی از درس‌های رشد بود که ما کنار مربی‌مان یاد می‌گرفتیم.
کاربر ۱۹۳۸۴۳۱
«گاهی یک نگاه حرام شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد، سال‌ها عقب می‌اندازد»
F.Nouri
صدای هلهله و الله‌اکبر مسلحین در فضا پیچیده بود. آن‌ها با تمام توان تلاش می‌کردند که به لحاظ روانی ما را تضعیف کنند. بچه‌ها بغض شدیدی کرده بودند. صدای هلهله برای همه ما تداعی ظهر عاشورا و تنهایی امام حسین (ع) را داشت. یکی از بچه‌ها گفت: «بچه‌ها هیچی عوض نشده، این شامی‌ها هنوز اخلاق پدرانشون رو دارند»
محمدحسین
«من از خدا می‌خواهم من رو از یاران مخلص و حقیقی امام زمانم قرار بده».
niki
-بیا قرار بذاریم مراقب دوتا چیز توی دوستی باشیم. -مراقب چی؟ -یکی نماز؛ بخصوص نماز صبح، یکی هم نگاه به نامحرم.
zahra sadat
چراغ که روشن شد رنگ تیره وسایل انباری خورد توی ذوقم. رفتم بین وسایلی که بابا دسته‌بندی و طبقه‌بندی کرده بود. به دنبال یک صفحه فلزی گشتم. چیزی پیدا نکردم. می‌دانستم بخواهم باز هم بگردم، نظم همه‌چیز را به هم می‌زنم، برای همین چراغ را خاموش کردم و آمدم بالا، به اتاق که رسیدم لرز کوچکی به تنم نشست. رفتم کنار بخاری تا گرم شوم، مامان گفت: «رسول، تو این سرما بدون کاپشن کجا رفتی؟» دستم را روی گرمای بخاری گرفتم، گفتم: «هیچی رفتم توی انباری دنبال چیزی می‌گشتم؛ اما پیدا نکردم». -الان وقت داری یکم برام از زندگیت تعریف کنی؟ مامان نشانه صفحات را لای قرآن گذاشت. بعد از بوسیدنش آن را داخل جلد مخملی که تازه دوخته بود، گذاشت و با احترام قرآن را به دست من داد. -بذار سر جاش.
قاصدک
برای بیشتر شدن رفاقتم با شهدا، باهم قرار گذاشتیم، من خاک از مزار آن‌ها بگیرم و آن‌ها غبار از دل من. می‌نشینم کنارشان باهم حرف می‌زنیم، من سنگ مزارشان را پاک می‌کنم، رنگ نوشته‌ها و حکاکی‌های روی سنگ‌ها را پررنگ‌تر می‌کنم. آن‌ها هم در عالم رفاقت سنگ‌تمام می‌گذارند و برایم مسیر را مشخص می‌کنند که عاقبتم ختم به خیر شود.
کاربر ۵۷۳۵۸۳۱
ما برای تحکیم این رفاقت و ادامه پیدا کردنش باهم یک قرار گذاشتیم و آن اینکه در جمع از چیزهایی که به اعتقادات یا رابطه‌مان صدمه می‌زند، واقعاً پرهیز کنیم. حساسیت روی بحث نامحرم، به صفر و حداقل رساندن غیبت، رعایت حریم شخصی و خانوادگی بچه‌ها اصول ساده‌ای بود که رعایتش حتی خیال خانواده را راحت کرده بود.
محمدحسین

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه