بریدههایی از کتاب نظم زمان
۴٫۰
(۶۹)
برای یک عالِم طبیعی که میخواهد از غرق شدن در گردابهای بیفایدهٔ ذهنیگرایی اجتناب کند، قبلی (جهان فیزیکی) اول است و دومی (آگاهی) بدون در نظر گرفتن مقدار فهم ما از آن، توسط اولی معین میشود.
Mehdi
آیا زمان طبق گفتهٔ ارسطو فقط روشی برای سنجش تغییر است یا باید فکر کنیم که زمانی مطلق وجود دارد که به خودیِ خود و مستقل از چیزها جاری است؟
sadra
نیوتن متوجه بود که نوعی "زمان" وجود دارد که روز و حرکت را اندازهگیری میکند: همان که ارسطو به آن پرداخت (نسبی و ظاهری و عادی). اما علاوه بر این میگوید که زمانِ دیگری باید وجود داشته باشد: زمانی "حقیقی" که بههرحال، مستقل از چیزها و تغییراتشان میگذرد. نیوتن میگوید: اگر همهچیز ساکن بماند و حتی جنبش روان ما منجمد شود، این زمان بدون تغییر و همواره به یک شکل گذر خود را ادامه خواهد داد: زمانِ "حقیقی". این درست خلاف نوشتهٔ ارسطو است.
sadra
چیزی که عالم برای حرکت نیاز دارد انرژی نیست. چیزی که نیاز دارد آنتروپیِ کم است.
Mehdi
هدف علم عینیت است؛ دیدگاهی مشترک که بتوان در مورد آن توافق داشت.
Mehdi
آنتروپی نه کمیتی دلبخواهی است و نه کمیتی ذهنی. کمیتی نسبی است
Mehdi
برای تعریف وضعیت بزرگمقیاس باید اول انرژی را بدانیم و برای تعریف انرژی باید زمان را بشناسیم. در این منطق، زمان اول میآید و از سایرین مستقل است.
Mehdi
همه چیزِ عالم اگر از نزدیک مشاهده شود، تار و مبهم خواهد شد
Mehdi
این نتیجهٔ ناآرامکنندهٔ آثار بولتزمن است: منشأ تفاوت بین گذشته و آینده دید مبهم و تار خودمان از آینده است. نتیجهای است که ما را گیجوویج میکند: آیا واقعاً ممکن است برداشتی به این وضوح، اینقدر بنیادین و تا این حد وجودی، یعنی برداشت من از جریان زمان، وابسته به این باشد که نمیتوانم عالم را با تمامی جزئیاتش درک کنم؟ به نوعی اعوجاجِ ناشی از ضعف بینش؟ آیا حقیقت دارد که اگر بتوانم دقیق ببینم و خودِ رقص میلیونها مولکول را در نظر بگیرم، آینده "درست مشابه" گذشته است؟ آیا امکان دارد که من همانقدر از گذشته آگاه یا ناآگاه هستم که از آینده؟ حتی با در نظر گرفتنِ این نکته که ادراک ما از عالم اغلب اشتباه است، آیا ممکن است عالم تا این حد اساساً با برداشت ما متفاوت باشد؟
Ali Abbasi
یک صد میلیونیمِ یک تریلیونیمِ یک تریلیونیمِ یک تریلیونیمِ یک ثانیه. این زمانِ پلانک است: در این حدِّ بسیار کوتاه، آثار کوانتومی بر زمان پدیدار میشود.
Hossein Rr2001
ما آدمیان با احساسات و افکار زندهایم. وقتی همزمان با هم در یک مکان هستیم و با هم صحبت میکنیم و به چشمان هم مینگریم و همدیگر را لمس میکنیم، احساسات و افکار خود را مبادله میکنیم. این شبکهٔ برخورد و تبادلْ ما را تغذیه میکند. اما در واقع لازم نیست برای اینگونه تبادلات در یک مکان و زمان باشیم. افکار و احساساتی که بین ما حلقهٔ اتصال ایجاد میکنند بهراحتی دریاها و دههها و گاهی قرنها را طی میکنند، در اوراق نازک کاغذ یا رقصان بین میکروچیپهای کامپیوتر.
M. K.
زندگی، این زندگیِ کوتاه، چیزی جز این نیست: ندای بیوقفهٔ این عواطفی که ما را به پیش میرانند و گاهی تلاش میکنیم جهتدارشان کنیم... به نام یک خدا، یک باور سیاسی، یک مراسم آیینی که به ما اطمینان میدهد که اساساً همه چیز سر جای خودش است و مالامال از مهری عظیم و بیکران، و ندا، ندایی زیبا است. گاهی ندایی از درد است. گاهی یک ترانه است.
بهرام
تفکر ما اسیرِ ضعفهای خود است اما بیش از آن اسیر دستور زبانِ خود است.
بهرام
حتی در مورد معنای "درک کردن" ابهام هست. ما عالم را میبینیم و آن را توصیف میکنیم: آن را منظم میکنیم. از رابطهٔ واقعی بین مشاهداتمان از عالم و خودِ عالم چیز زیادی نمیدانیم. میدانیم دیدمان ضعیف است. ما به زور دریچهٔ کوچکی از طیف الکترومغناطیسیِ ساطع شدهٔ اشیاء را میبینیم. ما ساختار اتمی ماده و انحنای فضا را نمیبینیم. ما جهانی منسجم میبینیم که از تعامل خود با عالم برونیابی کردهایم و با عبارات سادهشدهای که ذهن فجیعاً ابله ما قادر است از عهدهشان برآید منظم شده است.
بهرام
ما از چیزی که قوای ذهنی ما توان درکش را دارد پیچیدهتر هستیم. بزرگشدنِ غیرعادیِ لُب پیشانیِ ما زیاد است و ما را به ماه رسانده، به ما توان کشف سیاهچالهها را داده و باعث شده بتوانیم تشخیص دهیم که فامیل کفشدوزک هستیم. اما هنوز آنقدر بزرگ نشده که خودمان را بهوضوح به خودمان توضیح دهد.
بهرام
ما در درجهٔ اول موجوداتی منطقی نیستیم. شاید کم و بیش در درجهٔ دوم اینگونه بشویم. در حالت نخستْ انگیزهٔ ما عطش برای حیات است، گرسنگی، نیاز به مهرورزی، غریزهٔ یافتن جایگاه خود در جامعهٔ بشری... حالت دوم در فقدان حالت نخست اصلاً وجود ندارد. منطق میان غرایز داوری میکند ولی ملاک بنیادین آن در داوریْ همان غرایز است. بر اشیاء و بر این عطش نام مینهد، به ما اجازه میدهد از موانع عبور کنیم، چیزهای پنهان را ببینیم. به ما اجازه میدهد استراتژیهای ناکارآمدِ بیشمار و باورهای غلط و تعصباتِ خود را تشخیص بدهیم. رشد یافته تا به ما کمک کند راههایی که میرویم را درک کنیم،
بهرام
من اساساً فکر میکنم که هراس از مرگ نتیجهٔ تداخلِ اتفاقی و بیمهارت بین دو فشارِ متمایزِ تکاملی است؛ نتیجهٔ اتصالات خودکارِ بد در مغزمان و نه چیزی که فایده یا معنایی داشته باشد. هر چیزی مدت دارد حتی خودِ نژاد بشر.
بهرام
من همانگونه که هانس رایشنباخ در یکی از شیواترین کتابها در مورد سرشت زمان، جهت زمان اشاره کرده، فکر میکنم که برای گریز از دلنگرانی ناشی از زمان است که پارمنید میخواست وجود آن را نفی کند، افلاطون جهانی از باورهای خارج از آن تجسم کرد و هگل از لحظهای گفت که روح از وابستگی به زمان عروج مییابد و غنای خود را میشناسد. برای گریز از این نگرانی است که وجودِ "ابدیت" را تجسم کردهایم؛ عالمی عجیب و رها از زمان که دوست داریم ساکنانش خدایان، خداوند یا روانهای ابدی باشند.
بهرام
معمای زمان همیشه ما را درگیر خود کرده و عواطفِ ژرف ما را برانگیخته است. آنقدر ژرف که مکاتبی فلسفی و ادیانی را برانگیخته است
بهرام
اینکه میدان گرانشی خواص کوانتومی دارد باوری مشترک است، هرچند فعلاً فقط مباحث نظری آن را تأیید میکنند نه شواهد تجربی.
فقدان متغیر زمان در معادلات بنیادین که در بخش دوم بررسی شد باورپذیر است اما هنوز در مورد شکل این معادلات مجادله ادامه دارد. منشأ زمانِ مرتبط با تعویضناپذیریِ کوانتومی، زمان حرارتی، و اینکه افزایش آنتروپیای که ما شاهدیم وابسته به اندرکنش ما با عالم است، نظریاتی هستند که برای من بسیار جالب است ولی به هیچوجه نمیتوان گفت که تأیید شدهاند یا اقبال عام دارند.
بهرام
حجم
۷۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۳ صفحه
حجم
۷۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۳ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
۴۶,۲۰۰۳۰%
تومان