بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۳۱)
«عشق، تنها کار، عقلانی، و منطقی، است.»
Hera
گفت: «وقتی مردم دربارهٔ بچهدار شدن میپرسند، هیچوقت به اونا نمیگم چه باید بکنند. به جای آن میگویم: هیچ حسی قبل از بچهدار شدن وجود نداره. بله، همینطوره، هیچ چیزی نمیتونه جای اونو بگیره. نمیشه اونو با دوست داشتن یا معشوقه داشتن تجربه کنی. اون تجربهایه که از تو یه آدم مسئول و کامل میسازه. اگر میخواهی عشق ورزیدن رو یاد بگیری، در این صورت باید بچهدار بشی.»
b
واقعیت اینه که این روزها اگه خانواده نباشه، بنیاد محکمی وجود نداره که مردم بهش تکیه کنند. از وقتی مریض شدم، اینو بهتر متوجه شدم. اگه حمایت و مهر و عشق خانواده رو نداشته باشی، درواقع میشه گفت که هیچی نداری.
b
در لحظهای در میان فریاد «ما اول میشیم.» دانشجویان، موری از جایش بلند میشود و بلند میگوید: «مگه دوم شدن اشکالی داره؟»
saaadi_h
«مرگ پایان زندگیه نه خاطره و یادها.»
آیدا
بار دیگر تکرار کرد: «مرگ یک امر طبیعیه. علت اینکه ما اونو وحشتناک جلوه میدیم اینه که خودمون رو بخشی از طبیعت نمیدانیم. فکر میکنیم چون انسان هستیم، پس از طبیعت فراتر هستیم.»
موری به گیاه بامیه لبخند زد.
«اما نیستیم. هر چیزی متولد بشود میمیرد.» سپس به من نگاه کرد.
«قبول داری؟»
- «بله.»
- «بسیار خب. فرق ما با گیاهان و حیوانات اینه. ما میتوانیم یکدیگر رو دوست داشته باشیم و به هم عشق بورزیم، بیآنکه واقعاً برویم و، بمیریم. عشقی که ایجاد میکنیم پایدار باقی میمونه، خاطراتی که میآفرینیم باقی میمونه، و تو تا همیشه در قلب همهٔ کسانی که به آنها عشق ورزیدهای خواهی ماند.»
آیدا
گفت: «میچ، فرهنگ ما تا زمانی که به مرگ نزدیک نشوی تو رو به فکر کردن به این مسائل تشویق نمیکنه. ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کردهایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچوقت یاد نگرفتهایم که لحظهای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه میشود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکردهایم؟»
b
چقدر خوب است که برای دلسوزی به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم، چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به سراغ کارهایی برویم که در پیش رو داریم
b
«خب، من باید به شکل خاص خودم به زندگی نگاه کنم و باید با مشکل روبهرو شوم. من که نمیتونم خرید کنم، از حساب بانکی هم که نمیتونم پول بردارم، کیسه زباله هم که نمیتونم بیرون ببرم. اما میتونم اینجا بشینم و به این فکر کنم که چه چیزای توی زندگی مهم هستند. هم وقتش رو دارم هم انگیزش رو.»
b
او پیلهای از جنس فعالیتهای انسانی، گفتگو، تبادل نظر و محبت به دور خود تنیده بود.
b
به یاد جملاتی افتادم که موری هنگام ماقاتهایمان میگفت: «فرهنگ ما آنطور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمیکند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
b
«آه میچ، یه روزی بهت ثابت میشه که مردها هم میتونند راحت گریه کنند.»
ShaSha
«میچ، خیلی جالبه. از اونجایی که من آدم مستقلی هستم، تمام هدفم این بود که با تمام این محدودیتها بجنگم. اولش کمی خجالت میکشیدم، چون فرهنگمون میگه اگه نتونیم پشتمون رو پاک کنیم، باید خجالت بکشیم. اما با خودم فکر کردم که فرهنگ رو فراموش کن. من در بیشتر زندگیم، فرهنگ رو زیر پا گذاشتم. قرار نیست خجالت بکشم. چه اهمیتی داره؟
Elaheh
«آدمها تنها وقتی تهدید بشن بدجنس میشوند، و این کاریه که فرهنگ با ما میکنه. کاری که اقتصاد با ما میکنه. حتی کسانی هم که شغل خوبی دارن هم در فرهنگ ما تهدید میشوند، چون نگران از دست دادن کارشان هستند. و وقتی تهدید بشن، تنها به مصالح خودشون فکر میکنن. پول براشون حکم همه چیز رو پیدا میکنه. این بخشی از فرهنگ ماست.»
Hamid_R_khani
به نظر من نوارها، مانند عکسها، و ویدیوها، تلاشی مذبوحانه برای به سرقت بردن چیزی از چمدان مرگ هستند
Elaheh
چقدر خوب است که برای دلسوزی به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم، چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به سراغ کارهایی برویم که در پیش رو داریم
Elaheh
مرگ، حتما پیوند دهندهٔ قلبهاست، همان وسیلهای که اشک آدم را درمیآورد و سبب میشود تا غریبهها برای هم اشک بریزند
Elaheh
وقتی یکی از همکارانش در دانشگاه بر اثر ایست قلبی جانش را از دست داد، در مراسم خاکسپاریاش شرکت کرد و با ناراحتی به خانه برگشت.
گفت: «عجب! وقتمون به هدر رفت. این همه مردم دربارهاش حرفهای قشنگ زدند، اما او هیچکدومش رو نشنید.»
موری نظر بهتری داشت. به چند نفر از دوستانش زنگ زد. تاریخی را مشخص کرد و در بعدازظهر سرد یک روز یکشنبه با جمعی از دوستان و بستگانش در منزل قرار گذاشت تا با حضور او مراسم تشییع جنازهٔ زنده برگزار کنند. هرکس حرفش را زد، در واقع همه از استاد پیر من تشکر کردند. بعضی اشک ریختند و بعضی خندیدند. موری با آنها خندید و گریه کرد و آن روز تمام احساسات قلبیاش را که ما گفتنش را از هم دریغ میکنیم بر زبان آورد. مراسم تدفین زنده آن روز موفقیتی درخشان و تحسینبرانگیز بود. با این تفاوت که او هنوز زنده بود. واقعیت این است که مهمترین و عمیقترین بخش زندگی او در پیش بود.
b
«آنچه را میتوانی انجام دهی و آنچه را نمیتوانی انجام دهی همه را بپذیر»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛ «یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
b
مسائل بزرگتر یعنی این که چطور فکر کنی و چه ارزشهایی رو انتخاب کنی، اینها چیزهایی هستند که خودت باید انتخاب کنی.
mjn668
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان