بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۲۷)
«آنچه را میتوانی انجام دهی و آنچه را نمیتوانی انجام دهی همه را بپذیر»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛ «یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
𝓐𝓿𝓲𝓷
موری، مدتها پیش از این که بیمار شود، برای خود فرهنگی گسترش داده بود. گروههای مباحثه، پیادهروی با دوستان و شرکت در مراسم رقص کلیسای میدان هاروارد. او طرحی را با نام خانهٔ سبز شروع کرد که در آنجا افراد بیبضاعت میتوانستند برای مشکلات روحی خود از خدمات درمانی استفاده کنند. او همیشه کتاب میخواند تا برای کلاسهایش ایدههای جدید پیدا کند؛ با همکارانش ملاقات میکرد، رابطهاش را با دانشجویان قدیمش حفظ میکرد و به دوستانش که در گوشه و کنار دنیا زندگی میکردند، نامه مینوشت. وقت بیشتری را صرف خوردن و تماشای طبیعت میکرد و وقت خودش را با تماشای تلویزیون و برنامههای طنز تلف نمیکرد. او پیلهای از جنس فعالیتهای انسانی، گفتگو، تبادل نظر و محبت به دور خود تنیده بود.
مریم کریم زاده
ببین دلت به تو چه میگه. وقتی به خواستهٔ آن رفتار کردی، ناراضی نمیشوی، غبطه نمیخوری، دلت هوای چیزهای دیگهای نمیکنه. تمام وجودت رو بازتاب کارهایت فرا میگیره.»
thefatememo
«میچ، اگه میخوای برای اشخاص در ردههای بالاتر تظاهر به داشتن کنی بهتره فراموش کنی، آنها به هر صورت به تو به دیده حقارت نگاه میکنند. برای افراد واقع در ردههای پایین هم تظاهر به بزرگی نکن. تنها به حالت غبطه میخورند. جاه و مقام تو رو به جایی نمیرساند. تنها با دلی با دریچههای گشوده هم جریان بقیه میشوی.»
thefatememo
امضا (درد در باسن)
mjavadtatari
میدونی رضایت واقعی تو چیه؟»
- «تو چیه؟»
-«این که دیگران رو در داشتههات شریک کنی.»
...!
ما پایبند ارزشهای غلط هستیم و این گونه گرفتار توهم میشویم.
...!
یک معلم در جاودانگی تو اثر میگذارد؛ و هرگز نمیتوانی بگویی که این تاثیر چه وقت پایان میپذیرد.
هنری آدامز
Negar
لطفاً سیگارهای مرا بخرید
آنها خشک هستند و باران ندیدهاند.
به من رحم کنید، به من رحم کنید...
Negar
فرهنگ ما تا زمانی که به مرگ نزدیک نشوی تو رو به فکر کردن به این مسائل تشویق نمیکنه.
Negar
«یکدیگر را دوست بدارید یا اینکه بمیرید.»
...!
اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد میگیری.
...!
«همه میدونند که روزی میمیرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور میکردیم، رفتارمون رو تغییر میدادیم.»
...!
یک معلم در جاودانگی تو اثر میگذارد؛ و هرگز نمیتوانی بگویی که این تاثیر چه وقت پایان میپذیرد.
هنری آدامز
...!
ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کردهایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچوقت یاد نگرفتهایم که لحظهای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه میشود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکردهایم؟
...!
گاه آنچه را میبینی باور نمیکنی. مجبوری آنچه را که احساس میکنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم میتوانی به آنها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط میکنی.
...!
ما فکر میکنیم که ظرفیت عشق رو نداریم، فکر میکنیم اگر عشق رو به وجودمان راه بدیم، بیش از اندازه احساساتی میشویم، شخص خردمندی به اسم لوین چقدر قشنگ گفته که عشق، تنها کار عقلانی و منطقی است.»
...!
مرگ، حتما پیوند دهندهٔ قلبهاست، همان وسیلهای که اشک آدم را درمیآورد و سبب میشود تا غریبهها برای هم اشک بریزند.
...!
پزشکان به موری گفته بودند که از عمر او بیش از دو سال باقی نمانده است، اما او میدانست که این زمان از این هم کمتر است. استاد پیر من تصمیمش را گرفته بود، همان لحظه که از مطب پزشک بیرون آمد، درحالیکه احساس میکرد شمشیری بالای سرش گرفتهاند گفت: «میخواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟»
او از خودش این سوال را پرسیده بود.
philobiblic
آیا وقت آن نرسیده بود که دنیا متوقف شود؟ مگر مردم نمیدانند که چه بلایی سر من آمده است؟
اما دنیا متوقف نمیشد، کوچکترین توجهی هم به او نداشت.
philobiblic
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان