بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۵۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۳۱)
اگر استاد موری شوارتز در زندگی فقط یک جمله به من آموخته باشد، آن جمله این است: «در زندگی چیزی به نام خیلی دیر شده وجود ندارد.» او خودش تا لحظهٔ آخر زندگی‌اش مرتب در حال تغییر بود.
حلماء
دوست دارم با آن آدم حرف بزنم. دوست دارم به او بگویم مراقب اشتباهاتی که مرتکب می‌شوی، باش. دلم می‌خواهد به او بگویم کمی دیدت را بازتر کن، فریب ارزش‌های قلابی را نخور؛ زمانی که کسانی که دوستت دارند حرف می‌زنند، به آن‌ها گوش بده، فکر کن این آخرین باری است که با آن‌ها حرف می‌زنی.
حلماء
موری می‌گفت: «وقتی با کسی هستی، باید حضور داشته باشی. میچ، وقتی با تو هستم، سعی می‌کنم همهٔ حواسم با تو باشد. دربارهٔ مطلب هفتهٔ گذشته حرف نمی‌زنم. به فکر جمعهٔ آینده هم نیستم. به برنامهٔ جدید با کاپل هم فکر نمی‌کنم، برایم مهم نیست کدوم دارو رو مصرف می‌کنم. وقتی دارم با تو حرف می‌زنم، فقط به تو فکر می‌کنم.»
حلماء
پیر شدن فقط فرسوده شدن نیست، بلکه رشد کردن هم هست. چیزی بیشتر از نزدیک‌تر شدن به مرگ است. همه‌اش جنبهٔ منفی نیست، جنبهٔ مثبت هم داره. می‌فهمی که باید بمیری و با این علم بهتر زندگی می‌کنی.»
حلماء
- «میچ، تو این‌طوری فکر می‌کنی. اما دل کندن و انقطاع به این معنی نیست که نگذاری تجربه‌ای به درونت نفوذ کنه. بلکه بر عکس، اجازه می‌دی تا عمیقاً به درونت نفوذ پیدا کنه. فقط این‌طوریه که به دل کندن می‌رسی.»
حلماء
- «می‌دونی، حقیقت این‌جاست که اگه واقعا به پرنده‌ای که روی شانه‌ات نشسته فکر کنی، و باور کنی که هر لحظه ممکنه بمیری، به این اندازه جاه طلبی نمی‌کنی و دنبال آرزوهای دور نمی‌روی.»
حلماء
موری آه کشید: «برای اینکه بدونی چطور باید زندگی کرد، باید چگونه مردن رو یاد بگیری.»
حلماء
موری ادامه داد: «به این دلیل که اغلب ما خواب هستیم و طوری به این سو و آن سو حرکت می‌کنیم که انگار داریم در خواب راه می‌رویم. ما دنیا رو اون‌طور که باید تجربه نمی‌کنیم، چون نیمه‌خواب هستیم، کارهایی می‌کنیم که فکر می‌کنیم باید انجام بدیم.» - «و روبه‌رو شدن با مرگ باعث تغییر تمام این‌ها می‌شود؟» - «آه بله. همهٔ تعلقات رو دور می‌ریزی و فقط به ضروریات می‌پردازی. وقتی بدونی داری می‌میری، جور دیگه‌ای به چیزها نگاه می‌کنی.»
حلماء
موری گفت: «می‌دونی میچ، حقیقت اینه که اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.» من هم سرم را تکان دادم. در ادامه گفت: «یه بار دیگه تکرار می‌کنم، اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.»
حلماء
موری گفت: «می‌دونی، وحشتناکه وقتی می‌بینی بدنت ذره ذره آب میشه و چیزی ازش باقی نمی‌مونه، اما یه جورایی جالب هم هست، چون بهت فرصت خداحافظی میده.» سپس لبخندی زد. «همه این قدر خوشبخت نیستند.»
حلماء
«اگر لازم باشه حسابی گریه می‌کنم، بعد به تمام چیزها و جنبه‌های مثبتی که هنوز برایم باقی مونده فکر می‌کنم. به کسانی که هنوز به دیدنم میان، به خبرهایی که دوست دارم بشنوم و تو، البته اگه سه‌شنبه باشه. خب ما سه‌شنبه‌ای هستیم.» با خنده گفتم: «سه‌شنبه‌ای‌ها.» - «میچ، من بیشتر از این به خودم اجازه نمیدم که دلم به حال خودم بسوزه. در حد چند قطره اشک، اون هم فقط صبح‌ها. همین. همین اندازه کافیه.»
حلماء
به شدت تحت تأثیر روحیه‌اش قرار گرفتم. او کمترین احساس تأسفی به حال خود نداشت. موری که دیگر نه توان رقصیدن داشت، نه شنا کردن، نه حمام کردن یا حتی پیاده‌روی، موری که دیگر حتی نمی‌توانست درِ منزلش را به روی کسی باز کند، بدنش را بعد از حمام خشک کند و یا حتی در رختخوابش غلت بزند، چگونه می‌توانست آنقدر راحت با مسائل کنار بیاید؟
حلماء
موری پرسید: «کسی رو پیدا کردی که حرف دلت رو باهاش بزنی؟ آیا حاضری بدون هیچ توقعی به جامعه‌ات خدمت کنی؟ آیا با خودت در صلح و آرامش هستی؟ آیا می‌تونی تا اون‌جا که می‌تونی همون کسی باشی که باید باشی؟»
حلماء
یک معلم در جاودانگی تو اثر می‌گذارد؛ و هرگز نمی‌توانی بگویی که این تاثیر چه وقت پایان می‌پذیرد. هنری آدامز
یوکی
و تو تا همیشه در قلب همهٔ کسانی که به آن‌ها عشق ورزیده‌ای خواهی ماند.
Melika
پیر شدن فقط فرسوده شدن نیست، بلکه رشد کردن هم هست. چیزی بیشتر از نزدیک‌تر شدن به مرگ است. همه‌اش جنبهٔ منفی نیست، جنبهٔ مثبت هم داره. می‌فهمی که باید بمیری و با این علم بهتر زندگی می‌کنی.
Melika
هیچ حسی قبل از بچه‌دار شدن وجود نداره. بله، همین‌طوره، هیچ چیزی نمی‌تونه جای اونو بگیره. نمیشه اونو با دوست داشتن یا معشوقه داشتن تجربه کنی. اون تجربه‌ایه که از تو یه آدم مسئول و کامل می‌سازه. اگر می‌خواهی عشق ورزیدن رو یاد بگیری، در این صورت باید بچه‌دار بشی.»
عباس اقا
گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی. مجبوری آنچه را که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آن‌ها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط می‌کنی.
عباس اقا
«خب. داستان دربارهٔ موج کوچکی در آب‌های اقیانوس است. دوران خوشی رو می‌گذرونه. از باد و از هوای تازه و پاک لذت می‌بره، تا اینکه چشمش به موج‌های دیگه می‌افته که جلوتر از او به ساحل می‌کوبند و از بین می‌روند. موج می‌گوید: «آه خدای من، چه وحشتناک. ببین چه سرنوشتی در انتظارمه!» بعد موج دیگه‌ای از راه می‌رسه. موج اولی رو می‌بینه که غمگین به نظر می‌رسه بهش می‌گه: «چرا این قدر غمگینی؟» موج اولی می‌گوید: «متوجه نیستی، همهٔ ما از بین می‌ریم. همهٔ ما موج‌ها قرار است که نابود بشیم. وحشتناک نیست؟» موج دومی می‌گوید: «نه. متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو قطره‌ای از این اقیانوس هستی.»
Nima Shakiba
خیلی‌ها زندگی بی‌معنای دارند. به نظر نیمه خواب می‌رسند، حتی وقتی کاری را می‌کنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آن‌ها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.
Nima Shakiba

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان