بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۳۱)
«میدونم فکر میکنی که این موضوع صرفاً در مورد مردن صدق میکنه، اما قبلا هم بهت گفتم. وقتی مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد میگیری.»
Solivagant
زمانی که کسانی که دوستت دارند حرف میزنند، به آنها گوش بده، فکر کن این آخرین باری است که با آنها حرف میزنی.
j
«بذار فکر کنم... صبح از خواب بیدار میشدم، ورزش میکردم، صبحانه مفصل میخوردم، بعد میرفتم و شنا میکردم، بعدش دوستانم رو به صرف ناهار دعوت میکردم. از آنها میخواستم تا دربارهٔ خانوادهشون حرف بزنیم. میتونستم از مشکلاتشون بپرسم و با اونها دربارهٔ روابطمون صحبت کنم. بعد میرفتم تا کمی قدم بزنم، در محوطهای پر از درخت. به رنگهایشان نگاه میکردم، به پرندگانی که روی شاخهها نشسته بودند، به دل طبیعتی میزدم که مدتهاست نتونستم خوب ببینم. شب همه با هم به رستوران میرفتیم و پاستا میخوردیم. شایدم خوراک مرغابی، من عاشق مرغابی هستم. بعد بقیه شب را میرقصیدیم. با همه میرقصیدم، اونقدر که خسته میشدم. دست آخر هم به خونه برمیگشتم تا به خواب عمیقی فرو برم.»
j
«مرگ پایان زندگیه نه خاطره و یادها.»
j
«میخواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟»
حنیفا؛
میدیدم که در خیابان به آنها شلیک میشد و میدویدند و کشته میشدند، قربانیان بیگناه... گریه کردم. با آنها به قدری همدردی کردم که انگار خودم در حال رنج کشیدن هستم. من هیچ کدومشون رو نمیشناسم، اما نمیتونستم نسبت بهشون بیتفاوت باشم.
j
«کشمکش دو قطب متضاد؟»
- «زندگی مجموعهای از کشمکشهای متضاد است. گاهی وقتها دلت میخواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما میدونی که نباید باشی، یه وقتهایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه میدونی نباید باشی. کشمکشهای متضاد مثل کشیدن یک استیک میمونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی میکنیم.»
B.A.H.A.R
باید اونقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که اگر این فرهنگ را نمیپسندی ازش حمایت نکنی و خودت فرهنگی جدید بسازی. اغلب مردم این کار رو انجام نمیدهند. اونا به مراتب غمگینتر از من هستند، غمگینتر از من که حتی در این شرایطی به سر میبرم. ممکنه که من در حال مرگ باشم، اما سرشار از مهر و عشق هستم، اطرافم پر از آدمهایی است که به من لطف دارند.
B.A.H.A.R
- «چرا فکر میکنی برای من تا این اندازه مهمه که مسائل دیگران رو بشنوم؟ آیا اینهمه درد و رنجی که دارم کافی نیست؟ البته که درد و رنجی که میکشم کم نیست، اما وقتی خودم رو با مشکلات دیگران شریک میکنم، احساس زنده بودن میکنم. حسی که با داشتن ماشین و خونه ندارمش. اما وقتی لحظاتم را صرف دیگران میکنم، وقتی میتوانم لبخندی بر لبان کسی بنشانم، احساس سلامتی میکنم. ببین دلت به تو چه میگه. وقتی به خواستهٔ آن رفتار کردی، ناراضی نمیشوی، غبطه نمیخوری، دلت هوای چیزهای دیگهای نمیکنه. تمام وجودت رو بازتاب کارهایت فرا میگیره.»
Daryaa
- «چرا فکر میکنی برای من تا این اندازه مهمه که مسائل دیگران رو بشنوم؟ آیا اینهمه درد و رنجی که دارم کافی نیست؟ البته که درد و رنجی که میکشم کم نیست، اما وقتی خودم رو با مشکلات دیگران شریک میکنم، احساس زنده بودن میکنم. حسی که با داشتن ماشین و خونه ندارمش. اما وقتی لحظاتم را صرف دیگران میکنم، وقتی میتوانم لبخندی بر لبان کسی بنشانم، احساس سلامتی میکنم. ببین دلت به تو چه میگه. وقتی به خواستهٔ آن رفتار کردی، ناراضی نمیشوی، غبطه نمیخوری، دلت هوای چیزهای دیگهای نمیکنه. تمام وجودت رو بازتاب کارهایت فرا میگیره.»
Daryaa
«میچ، اگه میخوای برای اشخاص در ردههای بالاتر تظاهر به داشتن کنی بهتره فراموش کنی، آنها به هر صورت به تو به دیده حقارت نگاه میکنند. برای افراد واقع در ردههای پایین هم تظاهر به بزرگی نکن. تنها به حالت غبطه میخورند. جاه و مقام تو رو به جایی نمیرساند. تنها با دلی با دریچههای گشوده هم جریان بقیه میشوی.»
Daryaa
خودت رو وقف جامعهٔ اطرافت بکن. وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده.»
Daryaa
میدونی رضایت واقعی تو چیه؟»
- «تو چیه؟»
-«این که دیگران رو در داشتههات شریک کنی.»
«برام عجیبه...»
- «منظورم پول نیست میچ. منظورم زمانیه که در اختیار داری. منظورم توجه است، منظورم گفتن قصه است. اون قدرها سخت نیست.
Daryaa
«وقتی با کسی هستی، باید حضور داشته باشی. میچ، وقتی با تو هستم، سعی میکنم همهٔ حواسم با تو باشد. دربارهٔ مطلب هفتهٔ گذشته حرف نمیزنم. به فکر جمعهٔ آینده هم نیستم. به برنامهٔ جدید با کاپل هم فکر نمیکنم، برایم مهم نیست کدوم دارو رو مصرف میکنم. وقتی دارم با تو حرف میزنم، فقط به تو فکر میکنم.»
علی
البته که درد و رنجی که میکشم کم نیست، اما وقتی خودم رو با مشکلات دیگران شریک میکنم، احساس زنده بودن میکنم. حسی که با داشتن ماشین و خونه ندارمش. اما وقتی لحظاتم را صرف دیگران میکنم، وقتی میتوانم لبخندی بر لبان کسی بنشانم، احساس سلامتی میکنم.
علی
یادت هست دربارهٔ زندگی معنادار چی بهت گفتم؟ اونو جایی نوشتم، اما میتونم برات توضیح بدم. خودت رو وقف جامعهٔ اطرافت بکن. وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده.»
علی
«همه میدونند که روزی میمیرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور میکردیم، رفتارمون رو تغییر میدادیم.»
علی
ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کردهایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچوقت یاد نگرفتهایم که لحظهای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه میشود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکردهایم؟»
علی
«مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
علی
فریب ارزشهای قلابی را نخور؛ زمانی که کسانی که دوستت دارند حرف میزنند، به آنها گوش بده، فکر کن این آخرین باری است که با آنها حرف میزنی.
علی
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان