بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۳۱)
عشق یعنی تو در مورد وضعیت دیگران طوری نگران باشی که انگار وضعیت خودته.
علی
«با هم مهربان باشید و در برابر هم احساس مسئولیت کنید. اگه این رو رعایت کنیم، دنیا مکان بهتری برای زندگی میشود.»
علی
«بذار دربارهٔ فرهنگ توضیحی بدم. منظورم این نیست که به همهٔ قوانین جامعه بیاعتنایی کنی. مثلاً قرار نیست که در کوچه و خیابون برهنه بگردم. منظورم این نیست که از چراغ قرمز رد بشم. اینها مسائل جزئی هستند که میتونیم اونا رو رعایت کنیم. اما مسائل بزرگتر یعنی این که چطور فکر کنی و چه ارزشهایی رو انتخاب کنی، اینها چیزهایی هستند که خودت باید انتخاب کنی. نمیتونی به کسی و حتی جامعه اجازه بدی که چنین کاری برات انجام بده.
علی
«وقتی با کسی هستی، باید حضور داشته باشی. میچ، وقتی با تو هستم، سعی میکنم همهٔ حواسم با تو باشد. دربارهٔ مطلب هفتهٔ گذشته حرف نمیزنم. به فکر جمعهٔ آینده هم نیستم. به برنامهٔ جدید با کاپل هم فکر نمیکنم، برایم مهم نیست کدوم دارو رو مصرف میکنم. وقتی دارم با تو حرف میزنم، فقط به تو فکر میکنم.»
علی
نیازی به آخرین مدل ماشن ندارید، نیازی به بزرگترین خونه ندارید. حقیقت اینه که از این چیزها لذت نمیبرید. میدونی رضایت واقعی تو چیه؟»
- «تو چیه؟»
-«این که دیگران رو در داشتههات شریک کنی.»
«برام عجیبه...»
- «منظورم پول نیست میچ. منظورم زمانیه که در اختیار داری. منظورم توجه است
علی
البته که درد و رنجی که میکشم کم نیست، اما وقتی خودم رو با مشکلات دیگران شریک میکنم، احساس زنده بودن میکنم. حسی که با داشتن ماشین و خونه ندارمش. اما وقتی لحظاتم را صرف دیگران میکنم، وقتی میتوانم لبخندی بر لبان کسی بنشانم، احساس سلامتی میکنم.
علی
یادت هست دربارهٔ زندگی معنادار چی بهت گفتم؟ اونو جایی نوشتم، اما میتونم برات توضیح بدم. خودت رو وقف جامعهٔ اطرافت بکن. وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده.»
علی
«میدونی بوداییها چی میگن؟ اونا میگن که به چیزی دل نبندیم، چون همه چیز موقتیه.»
علی
«همه میدونند که روزی میمیرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور میکردیم، رفتارمون رو تغییر میدادیم.»
علی
کارهایی که وقت زیادی صرفشون می کنی، تمام کاری که انجام میدهی، ممکنه اون قدرها هم مهم نباشه.
علی
ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کردهایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچوقت یاد نگرفتهایم که لحظهای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه میشود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکردهایم؟»
علی
برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
علی
فرهنگ ما به گونهای نیست که در مردم احساس خوشبختی ایجاد کند. فرهنگ ما درسهای غلط به ما میدهد. باید اونقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که اگر این فرهنگ را نمیپسندی ازش حمایت نکنی و خودت فرهنگی جدید بسازی.
علی
آیا حاضری بدون هیچ توقعی به جامعهات خدمت کنی؟ آیا با خودت در صلح و آرامش هستی؟
علی
موری گفت: «بذار دربارهٔ فرهنگ توضیحی بدم. منظورم این نیست که به همهٔ قوانین جامعه بیاعتنایی کنی. مثلاً قرار نیست که در کوچه و خیابون برهنه بگردم. منظورم این نیست که از چراغ قرمز رد بشم. اینها مسائل جزئی هستند که میتونیم اونا رو رعایت کنیم. اما مسائل بزرگتر یعنی این که چطور فکر کنی و چه ارزشهایی رو انتخاب کنی، اینها چیزهایی هستند که خودت باید انتخاب کنی. نمیتونی به کسی و حتی جامعه اجازه بدی که چنین کاری برات انجام بده. موقعیت منو در نظر بگیر. چیزهایی که ظاهراً قراره از اونا خجالت بکشم، مثلاً اینکه نمیتونم راه برم، نمیتونم خودمو تمیز کنم. اینکه بعضی از روزها وقتی صبح از خواب بیدار میشوم، دلم میخواد گریه کنم. اما اینها چیزی نیستند که ازشون خجالت بکشم. برای زنانی که به اندازهٔ کافی لاغر نیستند، یا مردایی که به اندازه کافی پول ندارند هم همینطوره. اینها چیزهایی هستند که فرهنگ ما میخواد بهش باور داشته باشیم. اما تو به باورهای فرهنگی معتقد نباش.»
MariKa
موری معتقد بود که تمام انسانها از ذات خوبی برخوردارند، با این حال میدانست که ممکن است به چه چیزهایی تبدیل شوند.
موری چند ساعت بعد گفت: «آدمها تنها وقتی تهدید بشن بدجنس میشوند، و این کاریه که فرهنگ با ما میکنه. کاری که اقتصاد با ما میکنه. حتی کسانی هم که شغل خوبی دارن هم در فرهنگ ما تهدید میشوند، چون نگران از دست دادن کارشان هستند. و وقتی تهدید بشن، تنها به مصالح خودشون فکر میکنن. پول براشون حکم همه چیز رو پیدا میکنه. این بخشی از فرهنگ ماست.»
موری نفسش را بیرون داد و گفت: «به خاطر همین که اهمیتی برای فرهنگ و اقتصاد قائل نیستم...»
MariKa
«خیلیها زندگی بیمعنای دارند. به نظر نیمه خواب میرسند، حتی وقتی کاری را میکنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آنها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
MariKa
«عشق برنده میشود، همیشه عشق برنده است.»
MariKa
«زندگی مجموعهای از کشمکشهای متضاد است. گاهی وقتها دلت میخواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما میدونی که نباید باشی، یه وقتهایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه میدونی نباید باشی. کشمکشهای متضاد مثل کشیدن یک استیک میمونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی میکنیم.»
MariKa
موری ناگهان به حرف آمد: «میدونی میچ، مرگ تنها یه غصه با خودش داره. اما زندگی به دور از خوشبختی چیز دیگهایه. خیلی از کسانی که به دیدن من میآیند شاد و خوشبخت نیستند.»
- «چرا؟»
- «برای اینکه فرهنگ ما به گونهای نیست که در مردم احساس خوشبختی ایجاد کند. فرهنگ ما درسهای غلط به ما میدهد. باید اونقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که اگر این فرهنگ را نمیپسندی ازش حمایت نکنی و خودت فرهنگی جدید بسازی. اغلب مردم این کار رو انجام نمیدهند. اونا به مراتب غمگینتر از من هستند، غمگینتر از من که حتی در این شرایطی به سر میبرم. ممکنه که من در حال مرگ باشم، اما سرشار از مهر و عشق هستم، اطرافم پر از آدمهایی است که به من لطف دارند. چند نفر را سراغ داری که مدعی چنین کاری باشند؟»
MariKa
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان