بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۲۷)
«واقعیت اینه که بخشی از من در هر سن و سالی است. سه ساله هستم، پنج ساله هستم، سی و هفت ساله هستم، پنجاه ساله هستم و در عین حال از همهٔ این مراحل گذشته‌ام. می‌دونم که چه حس و کیفیتی داره. وقتی مناسب باشه دوست دارم که کودک باشم، وقتی هم مناسب باشه که یه مرد عاقل باشم، می‌خواهم یک پیر مدبر باشم. به تمام آن‌چه من می‌تونم باشم فکر کن. من در هر سن و سالی هستم. می‌فهمی؟»
حلماء
یک معلم در جاودانگی تو اثر می‌گذارد؛ و هرگز نمی‌توانی بگویی که این تاثیر چه وقت پایان می‌پذیرد. هنری آدامز
حلماء
شخص خردمندی به اسم لوین چقدر قشنگ گفته که عشق، تنها کار عقلانی و منطقی است.»
حلماء
«چه چیزی برنده می‌شود؟» با دندان‌های کج و نامنظمش به من لبخندی می‌زند و می‌گوید: «عشق برنده می‌شود، همیشه عشق برنده است.»
حلماء
آیا وقت آن نرسیده بود که دنیا متوقف شود؟ مگر مردم نمی‌دانند که چه بلایی سر من آمده است؟ اما دنیا متوقف نمی‌شد، کوچک‌ترین توجهی هم به او نداشت.
ترآنه
گاه آنچه را می‌بینی باور نمی‌کنی. مجبوری آنچه را که احساس می‌کنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم می‌توانی به آن‌ها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط می‌کنی.
یوکی
«خیلی‌ها زندگی بی‌معنای دارند. به نظر نیمه خواب می‌رسند، حتی وقتی کاری را می‌کنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آن‌ها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
Melika
«فرهنگ ما آن‌طور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمی‌کند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.
Melika
«زندگی مجموعه‌ای از کشمکش‌های متضاد است. گاهی وقت‌ها دلت می‌خواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما می‌دونی که نباید باشی، یه وقت‌هایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه می‌دونی نباید باشی. کشمکش‌های متضاد مثل کشیدن یک استیک می‌مونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی می‌کنیم.»
Melika
اگه بدونیم که می‌تونیم با مردن به آرامش برسیم، پس می‌تونیم از انجام این کار سخت هم بربیایم.»
:)
موری به این نتیجه رسید که اغلب بیماران آسایشگاه، کسانی هستند که در زندگی مورد بی‌توجهی و بی‌اعتنایی قرار گرفته‌اند. آن‌ها همگی، نیاز به محبت و دلسوزی داشتند. بسیاری از این بیماران از خانواده‌های ثروتمند بودند، اما ثروتشان نتوانسته بود برایشان خوشبختی و رضایت بیاورد. این درسی بود که موری هرگز آن را فراموش نکرد.
:)
مرگ - ترس - پیری - حرص و طمع - ازدواج - خانواده - جامعه - بخشش - زندگی معنادار
:)
اگه امروز آخرین روز زندگی من در این جهان بود چه کار می‌کردم؟»
:)
در واقع ما موش‌های آزمایشگاهی از جنس انسان هستیم.
:)
جوانه‌های مرگ را درون جسم بی‌رمقش احساس می‌کردم و در عین حال که او را روی صندلی‌اش می‌نشاندم و سرش را روی بالش قرار می‌دادم، احساس کردم که فرصت چندانی باقی نمانده و باید کاری کنیم.
:)
«اما من احساس می‌کنم که حرف زیادی برای گفتن داشتی. میچ راستش تو منو یاد کسی می‌اندازی که در جوانی همیشه دلش می‌خواست حرفاش رو درون خودش نگه داره.» - «چه کسی؟» - «خودم»
:)
«محبتشون رو پذیرا باشیم. ما فکر می‌کنیم که ظرفیت عشق رو نداریم، فکر می‌کنیم اگر عشق رو به وجودمان راه بدیم، بیش از اندازه احساساتی می‌شویم، شخص خردمندی به اسم لوین چقدر قشنگ گفته که عشق، تنها کار عقلانی و منطقی است.»
:)
«مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
:)
مرگ، حتما پیوند دهندهٔ قلب‌هاست، همان وسیله‌ای که اشک آدم را درمی‌آورد و سبب می‌شود تا غریبه‌ها برای هم اشک بریزند.
:)
«خیلی‌ها زندگی بی‌معنای دارند. به نظر نیمه خواب می‌رسند، حتی وقتی کاری را می‌کنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آن‌ها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
:)

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان