بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۳۱)
از موری پرسیدم که چرا وقتی جوان‌تر بود از آمریکا نرفت. «مثلا کجا؟» - «نمی‌دونم. آمریکای جنوبی، گینهٔ نو، به جایی که به اندازه آمریکا خودخواهی وجود نداشته باشه.» موری گفت: «هر جامعه‌ای مشکلات خودش رو داره. به نظر من راه کنار اومدن با مشکلات، فرار کردن از اون‌ها نیست. باید فرهنگتون رو خودتون بسازید. ببین، بدون توجه به اینکه کجا زندگی می‌کنیم، بزرگ‌ترین اشکال ما انسان‌ها اینه که بینش وسیعی نداریم. نمی‌بینیم که به کجا می‌تونیم برسیم. باید به توانمندی‌هامون توجه کنیم. سعی کنیم به هرچی که می‌تونیم و استعدادش رو داریم برسیم.»
سپهر
رنگش به کلی پریده بود، موهای سفیدرنگ و بازوانش به آن گونه که بی‌حرکت و شل در کنارش، روی تخت رها شده بودند. به این اندیشیدم که ما آدم‌ها برای فرم دادن به بدنمان چه کارها که نمی‌کنیم، وزنه برداری، ورزش شکم... و سرانجام طبیعت همه را از ما می‌گیرد. زیر انگشتان دستم، گوشت شل اطراف استخوان‌های موری را احساس می‌کردم و با دستم به پشتش فشار می‌آوردم، درحالیکه اگر راستش را بخواهید، دوست داشتم به جای ضربه زدن به پشت موری به در و دیوار بکوبم.
سپهر
موری گفت: «می‌دونی میچ، اشکال اینه که همه عجله دارند. مردم به مفهومی در زندگیشون نرسیدن، به همین دلیل همیشه شتاب دارند که آن را بیابند. به فکر ماشین نو، خونه نو و شغل تازه هستند. بعد می‌بینند که این‌ها تهی و بی‌معنا هستند. برای همین به دویدن ادامه می‌دهند.»
سپهر
«می‌بینی؟ می‌تونی هر وقت که دلت خواست از این‌جا بری بیرون، بری و زیر نور آفتاب بایستی و از شدت خوشحالی بالا و پایین بپری، می‌تونی مثل دیوانه‌ها دور ساختمان بدوی، اما من نمی‌توانم هیچ‌کدوم از این کارها رو انجام بدم، من نمی‌تونم برم بیرون. نمی‌تونم بدوم. نمی‌تونم چون ترس بدتر شدن بیماریم رو دارم. اما می‌دونی چیه؟ من قدر این پنجره را بیشتر از تو می‌دونم.» - «قدر این پنجره؟» - «بله، هر روز از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنم، به تغییرات درخت‌ها توجه می‌کنم. به این که باد چه قدرتمند می‌وزد. انگار گذر زمان رو از میان این پنجره حس می‌کنم. چون می‌دونم که دیگه وقت زیادی ندارم. طوری جذب طبیعت شده‌ام که انگار اولین باره که اونو می‌بینم.»
سپهر
درحالیکه استاد پیر من از اینکه همه‌چیز برایش مثل همیشه عادی بود مبهوت شده بود. آیا وقت آن نرسیده بود که دنیا متوقف شود؟ مگر مردم نمی‌دانند که چه بلایی سر من آمده است؟ اما دنیا متوقف نمی‌شد، کوچک‌ترین توجهی هم به او نداشت
سپهر
به خاطر همهٔ اون کارهایی که نکردیم و همهٔ کارهایی که باید می‌کردیم. تأسف خوردن به اون‌ها بی‌فایده است، به خصوص که کسی حال و روز منو پیدا کنه. همیشه دلم می‌خواست بیشتر کار می‌کردم، دلم می‌خواست کتاب‌های بیشتری می‌نوشتم. در گذشته خودم رو به خاطر این سرزنش می‌کردم. حالا می‌بینم که این سرزنش کمکی به من نمی‌کرد. کاری کن که به آرامش برسی. آشتی کن. با خودت آشتی کن، با همهٔ اطرافیانت آشتی کن.»
پگاه
«تنها دیگران نیستند که باید اون‌ها رو ببخشم میچ، باید خودمون رو هم مورد بخشش قرار دهیم.»
پگاه
برای زنانی که به اندازهٔ کافی لاغر نیستند، یا مردایی که به اندازه کافی پول ندارند هم همین‌طوره. این‌ها چیزهایی هستند که فرهنگ ما می‌خواد بهش باور داشته باشیم. اما تو به باورهای فرهنگی معتقد نباش.»
پگاه
پیر شدن فقط فرسوده شدن نیست، بلکه رشد کردن هم هست. چیزی بیشتر از نزدیک‌تر شدن به مرگ است. همه‌اش جنبهٔ منفی نیست، جنبهٔ مثبت هم داره. می‌فهمی که باید بمیری و با این علم بهتر زندگی می‌کنی.»
☆Fereshteh☆
«یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
WHITEUMAS
«آنچه را می‌توانی انجام دهی و آنچه را نمی‌توانی انجام دهی همه را بپذیر»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛ «یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
پگاه
- «وقتی در رختخواب هستی مرده‌ای.»
błüĕ
پیر شدن فقط فرسوده شدن نیست، بلکه رشد کردن هم هست. چیزی بیشتر از نزدیک‌تر شدن به مرگ است. همه‌اش جنبهٔ منفی نیست، جنبهٔ مثبت هم داره. می‌فهمی که باید بمیری و با این علم بهتر زندگی می‌کنی.» گفتم: «بله، اما اگر پیر شدن تا این اندازه خوبه، چرا مردم همیشه میگن کاش هنوز جوون بودیم. کسی رو ندیدم که بگه کاش شصت و پنج ساله بودم.» درحالیکه لبخند می‌زد، گفت: «می‌دونی این نشانهٔ چیه؟ زندگی ناموفق. زندگی بدون معنی و مفهوم. چون اگه به معنی و مفهوم برسی، دیگه دلت نمی‌خواد که به عقب برگردی، فقط می‌خوای به جلو بری. می‌خوای بیشتر ببینی، کارهای بیشتری بکنی. نمی‌تونی تا شصت و پنج سالگی صبر کنی. گوش کن، چیزی هست که تو و جوان‌ترها باید بدونید. اگر همیشه با پیر شدن درگیر باشید، همیشه ناراضی خواهید بود، چون پیر شدن اتفاقیه که در هر صورت می‌افتد. و میچ...»
błüĕ
موری به این نتیجه رسید که اغلب بیماران آسایشگاه، کسانی هستند که در زندگی مورد بی‌توجهی و بی‌اعتنایی قرار گرفته‌اند. آن‌ها همگی، نیاز به محبت و دلسوزی داشتند. بسیاری از این بیماران از خانواده‌های ثروتمند بودند، اما ثروتشان نتوانسته بود برایشان خوشبختی و رضایت بیاورد. این درسی بود که موری هرگز آن را فراموش نکرد.
błüĕ
«همهٔ ما کسی رو می‌شناسند که مرده باشه، چرا فکر کردن به مرگ تا این اندازه سخت است؟» موری ادامه داد: «به این دلیل که اغلب ما خواب هستیم و طوری به این سو و آن سو حرکت می‌کنیم که انگار داریم در خواب راه می‌رویم. ما دنیا رو اون‌طور که باید تجربه نمی‌کنیم، چون نیمه‌خواب هستیم، کارهایی می‌کنیم که فکر می‌کنیم باید انجام بدیم.»
błüĕ
«خیلی‌ها زندگی بی‌معنای دارند. به نظر نیمه خواب می‌رسند، حتی وقتی کاری را می‌کنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آن‌ها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
błüĕ
حقیقت اینه که اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.»
کتابخوار
«همه می‌دونند که روزی می‌میرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور می‌کردیم، رفتارمون رو تغییر می‌دادیم.»
کتابخوار
چقدر خوب است که برای دلسوزی به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم، چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به سراغ کارهایی برویم که در پیش رو داریم
Gray
«شیر آب رو باز کن. خودت رو با احساس شستشو بده. احساسات هیچ‌وقت به تو آسیبی نمی‌زنه، فقط بهت کمک می‌کنه. اگه هراس رو به درونت راه بدی و اگه اون رو مثل یه پیراهن کهنه بپوشی، اون‌وقت می‌تونی به خودت بگی: بسیار خب، این ترس است. من نباید بذارم منو کنترل کنه. اونو به همون شکلی که هست می‌بینم. دربارهٔ تنهایی هم همین مطلب صدق می‌کنه، دست می‌کشی، رها می‌کنی و می‌ذاری اشکت سرازیر بشه. اونو به طور کامل احساس می‌کنی و سرانجام به شرایطی می‌رسی که م توانی بگی: بسیار خب، این لحظات تنهایی من بود. من از تنهایی نمی‌ترسم، اما حالا می‌خوام این احساس تنهایی رو هم کنار بذارم و به این توجه کنم که احساسات دیگه‌ای هم تو این دنیا وجود داره. می‌خوام اونا رو هم تجربه کنم.»
mahbobeh golestan

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان