در راه بودن، رسیدن است.
قرار نیست به جایی برسیم،
قرار نیست چیزی به دست بیاوریم و تمام شویم،
قرار است همیشه در راه باشیم.
دلتنگِ ماه
بدن به هوا نیاز دارد تا زنده بماند،
روح به عشق.
هرچه عاشقتر باشی، زندهتری.
دلتنگِ ماه
باورها دلیلِ هستی چیزی نیستند.
ممکن است به چیزی باور داشته باشی،
اما باورِ تو،
حقیقت نداشته باشد.
و اگر به خدا باور نداشته باشی،
علیرغم ناباوری تو،
باز خدا هست.
تو او را نمیبینی، آری، اما او تو را میبیند!
min
همهچیز زیباست، زیرا همهچیز پُر از خداست
دلتنگِ ماه
نیایش، مستلزمِ باور نیست.
برای کنار رفتنِ حجابها و دیدنِ هستی،
ابتدا باید نیایش کرد.
نیایش، مقدم است.
نیایش باید فارغ از سلطهٔ باورها باشد.
نباید نیایش را از صافی باورها عبور داد.
باورها بالهای پرواز و عروجِ نیایش را قیچی میکنند.
Dexter
انسان است که نگرانِ ستایش یا سرزنشِ دیگران است.
این دغدغهها و نگرانیها،
لطافت و زیبایی و وقارِ انسان را از بین میبرد.
دلتنگِ ماه
خلاقیت، اینگونه آغاز میشود:
تلاش برای افزودن بر زیباییهای زندگی.
لبخندی زیبا،
خندهای پاک و بیپیرایه،
نگاهی شسته در بارانِ عشق،
دستی که به هوای نوازش میرود،
میتوانند دنیای ما را زیباتر و زیستنیتر کنند.
دلتنگِ ماه
نیایش یعنی:
«من بینهایت کوچک هستم
و از این بینهایت کوچک،
کاری برنمیآید،
مگر آن بینهایت بزرگ،
مددی کند
دلتنگِ ماه
خود را بشناس.
خود را دوست بدار
دلتنگِ ماه
هنگامی که مالامال از اشک هستی، میخندی.
هنگامی که آکنده از خشمی، پنهانش میکنی.
این کار، در تو شکافی پدید میآورد.
اشکهای تو حقیقی بودند،
اما تو به آنها اجازه ندادی جاری شوند.
خندهٔ تو دروغین بود،
اما تو آن را آشکار کردی.
خندهٔ دروغینِ تو، ربطی به تو ندارد؛
در سطح و بر روی لبانت میماسد
و دلت را لمس نمیکند.
دلتنگِ ماه