بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من و دوست غولم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب من و دوست غولم

بریده‌هایی از کتاب من و دوست غولم

۴٫۲
(۴۶)
نه معلّم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست و نه هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط تنها به صدای درونت گوش کن.
روزبه
آیا هیچ‌وقت در سرزمین شادی بوده‌ای؟ جایی که همه همیشه خوشحال‌اند، جایی که همه درباره شادترین چیزها شوخی می‌کنند و آواز می‌خوانند، جایی که همه‌چیز محشر است و هیچ خیالی نیست؟ هیچ‌کس هیچ غَمی ندارد، و تا بخواهی لبخند و خنده است؟ من در سرزمین شادی بوده‌ام ـ اگر بدانی چقدر کسل‌کننده است!
نون صات
نمی‌توانم بگویم نشنیدم، طنین آن صدای تسخیرکننده را نشنیدم شنیدم، شنیدم، به‌وضوح هم شنیدم... امّا، ترسیدم که در پی‌اش بروم.
مهیار
وای که چه بچّه خوبی است این هانا هاید، وای که چه عاقل، چه مهربان است او، که کلاهی خریده که لبه‌اش چنان پهن است، که قورباغه‌ها و کرم‌ها و موش‌ها هم بتوانند در سایه‌اش بیارامند.
Ghazal
یک گلوله برفی برای خودم درست کردم، آنقدر گرد و خوشگل که فکرش را هم نمی‌توانی بکنی. بعد فکر کردم برای خودم نگهش دارم، و پیش خودم بخوابانمش. برایش لباس خواب درست کردم، یک بالش هم برای زیر سرش. دیشب دیدم گذاشته رفته، امّا پیش از رفتن، جایش را خیس کرده بود!
Ghazal
تمام (باید، ها و (شاید، ها و (خواهد، ها توی آفتاب لمیده بودند و درباره کارهایی که باید بکنند و شاید بکنند و می‌خواهند بکنند سخن‌سرایی می‌کردند. امّا، به محض این که سر و کله یک (کردم، کوچولو پیدا شد، تمام آن (باید، ها و (شاید، ها و (خواهد، ها پا به فرار گذاشتند و هفت سوراخ قایم شدند.
کاربر
زمانی به زبانِ گل‌ها سخن می‌گفتم، زمانی هر کلمه‌ای را که کرم‌ابریشم می‌گفت می‌فهمیدم، زمانی در خفا به وراجی‌های سارها می‌خندیدم، و در رختخوابم با مگسی گپ می‌زدم. زمانی به تمام سئوال‌های جیرجیرک‌ها گوش می‌دادم و به تمام آن‌ها جواب می‌دادم، و با گریه هر دانه برفِ در حال مرگ که فرو می‌افتاد همدردی می‌کردم. زمانی به زبانِ گل‌ها سخن می‌گفتم... چه شد که این‌ها همه از یادم رفت؟ چه شد که این‌ها همه از یادم رفت؟
کاربر
و این‌جا ما یک پسر نامرئی می‌بینیم که توی خانه قشنگ نامرئی‌اش به یک موش کوچولوی نامرئی تکه پنیری نامرئی می‌دهد. وای، چه نقاشی قشنگی! تو هم دوست داری یک نقاشی نامرئی بکشی؟
Mar__yam
به نباید ها گوش کن، بچّه‌جان به نکن ها گوش کن به اجازه‌نداری ها، نمی‌توانی ها و نمی‌شود ها گوش کن به دیگر هیچ‌وقت نکن ها گوش کن. امّا به من هم خوب گوش کن: هرکاری شدنی است، بچّه‌جان هیچ‌چیزی محال نیست.
ن. عادل
زمانی به زبانِ گل‌ها سخن می‌گفتم، زمانی هر کلمه‌ای را که کرم‌ابریشم می‌گفت می‌فهمیدم، زمانی در خفا به وراجی‌های سارها می‌خندیدم، و در رختخوابم با مگسی گپ می‌زدم. زمانی به تمام سئوال‌های جیرجیرک‌ها گوش می‌دادم و به تمام آن‌ها جواب می‌دادم، و با گریه هر دانه برفِ در حال مرگ که فرو می‌افتاد همدردی می‌کردم. زمانی به زبانِ گل‌ها سخن می‌گفتم... چه شد که این‌ها همه از یادم رفت؟
Sarah
جرج گفت: «اگر در رختخواب مانده بودم زنبور نیشم نمی‌زد.» زنبوری فِرِد را نیش زد، صدای نعره‌اش بلند شد که: «چه کرده‌ام که باید به این روز بیفتم.» زنبوری لیو را نیش زد، شنیدم که می‌گفت: «امروز یه چیزی درباره زنبورها یاد گرفتم.»
قاتل کتاب
آن بیرون صحبت از جنگ است و آلودگی داد و فریاد مردم است و غرّش هواپیماها این است که می‌خواهم همین‌جا بمانم، جایی که امن و گرم است، و من نمی‌خواهم از تخم بیرون بیایم!
.ً..
شریک اسباب‌بازی‌هایت می‌شوم، شریک پول‌هایت می‌شوم، شریک نان‌ات، شریک عسل‌ات. شریک شیر و شیرینی‌ات، امّا، شریک کردن تو در چیزهای خودم، حرفش را هم نزن، این یکی از من برنمی‌آید.
Ghazal
می‌گویند هویج برای چشم‌هایت خوب است، قسم می‌خورند که هویج دید چشم‌ها را بهتر می‌کند، پس چرا من بدتر از دیشب می‌بینم. به نظر شما، یعنی ممکن است درست از آن‌ها استفاده نکرده باشم؟
کاربر
چه خوب است بعضی وقت‌ها هم دنیا را از زاویه دیگری ببینیم.
Jack Sparow
سنگِ سخن‌گو از کجا بفهمیم که پنجره‌ای باز است یا نه؟ کافی است سنگی به طرفش پرتاب کنیم. صدایی ازش درآمد؟ در نیامد؟ خوب، پنجره باز بود. حالا بگذار یکی دیگر را امتحان کنیم... تَرَق! این یکی بسته بود!
mojgan1395
تمام (باید، ها و (شاید، ها و (خواهد، ها توی آفتاب لمیده بودند و درباره کارهایی که باید بکنند و شاید بکنند و می‌خواهند بکنند سخن‌سرایی می‌کردند. امّا، به محض این که سر و کله یک (کردم، کوچولو پیدا شد، تمام آن (باید، ها و (شاید، ها و (خواهد، ها پا به فرار گذاشتند و هفت سوراخ قایم شدند.
ســحــر
شریک اسباب‌بازی‌هایت می‌شوم، شریک پول‌هایت می‌شوم، شریک نان‌ات، شریک عسل‌ات. شریک شیر و شیرینی‌ات، امّا، شریک کردن تو در چیزهای خودم، حرفش را هم نزن، این یکی از من برنمی‌آید.
negar
زبانِ اعضای بدن کمرم گفت: «هی ببین، بیا یه کم برقصیم.» زبانم گفت: «بیا یه ساندویچ بخوریم.» مغزم گفت: «بیا یه کتابِ خوب بخوانیم.» چشم‌هایم گفتند: «بیا یه چرتی بزنیم.» پاهایم گفتند: «بیا یه قدمی بزنیم.» پشت‌ام گفت: «بیا با ماشین یه‌دوری بزنیم.» باسن‌ام گفت: «فکر کنم بهتر است من همین‌جا بنشینم تا شما تصمیمتان را بگیرید.»
negar
بیا تا فقط با بیست و پنج سنت فال‌ات را در جام بلورین‌ام ببینم. بگذار گذشته‌ات را برایت بگویم، امروز نهار این چیزها را خورده‌ای: ماهی و پوره سیب‌زمینی سوپ نخودفرنگی و آبِ سیب کلم‌برگ و گوجه‌فرنگی آب‌پز شیرکاکائو و ژله لیمو همه‌اش را درست گفتم، نه؟ خُب، باید اعتراف کنم که این‌ها را نه با نگاه کردن به جام بلورین بلکه با نگاه کردن به لباست فهمیدم.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶

حجم

۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۷

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۷

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
۱۹,۵۰۰
۹,۷۵۰
۵۰%
تومان