بریدههایی از کتاب من و دوست غولم
۴٫۲
(۴۶)
گلوله برفی
یک گلوله برفی برای خودم درست کردم،
آنقدر گرد و خوشگل که فکرش را هم نمیتوانی بکنی.
بعد فکر کردم برای خودم نگهش دارم،
و پیش خودم بخوابانمش.
برایش لباس خواب درست کردم،
یک بالش هم برای زیر سرش.
دیشب دیدم گذاشته رفته،
امّا پیش از رفتن، جایش را خیس کرده بود!
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
سنگِ سخنگو
از کجا بفهمیم که پنجرهای باز است یا نه؟
کافی است سنگی به طرفش پرتاب کنیم.
صدایی ازش درآمد؟
در نیامد؟
خوب، پنجره باز بود.
حالا بگذار یکی دیگر را امتحان کنیم...
تَرَق!
این یکی بسته بود!
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
میگویند هویج برای چشمهایت خوب است،
قسم میخورند که هویج دید چشمها را بهتر میکند،
پس چرا من بدتر از دیشب میبینم.
به نظر شما، یعنی ممکن است درست از آنها استفاده نکرده باشم؟
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
درون تو صدایی هست
که تمام روز در تو زمزمه میکند:
«حس میکنم این درسته،
میدانم این یکی امّا، غلطه.»
نه معلّم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی
نمیتواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن
مریم بانو
تمام (باید، ها و (شاید، ها و (خواهد، ها
توی آفتاب لمیده بودند و
درباره کارهایی که باید بکنند و شاید بکنند و میخواهند بکنند سخنسرایی میکردند.
امّا، به محض این که سر و کله یک (کردم، کوچولو پیدا شد،
تمام آن (باید، ها و (شاید، ها و (خواهد، ها
پا به فرار گذاشتند و هفت سوراخ قایم شدند.
مریم بانو
واقعاً گاهی چهکار سختی است
لبهای کسی را به خنده باز کردن.
مریم بانو
زنبوری جُرج را نیش زد،
جرج گفت: «اگر در رختخواب مانده بودم زنبور نیشم نمیزد.»
زنبوری فِرِد را نیش زد،
صدای نعرهاش بلند شد که: «چه کردهام که باید به این روز بیفتم.»
زنبوری لیو را نیش زد،
شنیدم که میگفت: «امروز یه چیزی درباره زنبورها یاد گرفتم.»
مریم بانو
واقعاً گاهی چهکار سختی است
لبهای کسی را به خنده باز کردن.
Behjat Shafiee
یک تکه از آسمان
از میان شکاف سقف
یک راست افتاد توی سوپ من،
شِلِپ!
راستش، من اصلاً سوپ دوست ندارم،
امّا، این یکی را
تا قطره آخرش خوردم!
خوشمزه بود، خوشمزه
(بفهمی نفهمی، یک کمی مزه گچ میداد)
امّا آنقدر خوشمزه، آنقدر لذیذ بود که
میتوانستم یک دریا از آن بخورم
جالب است که یک تکه آسمان
چه تفاوتی میتواند ایجاد کند.
fariba
موفق شدم، موفق شدم!
اگر گفتی چی درست کردم؟
چراغی درست کردم که دو شاخهاش را میزنی به خورشید روشن میشود.
خورشید به اندازه کافی نور دارد،
و لامپ هم به اندازه کافی قوی است،
امّا، راستش، فقط یک اشکال دارد...
سیم آن به اندازه کافی بلند نیست!
fariba
ی میتواند توپی را چنان شوت کند
که از اینجا تا آن سر دنیا برود؟
من!
کی وقتی که همه پلیسها در میروند و قایم میشوند
میماند و با دزدها میجنگد؟
من!
کیست که پرواز میکند و چشمهای لیزری دارد
و هیچ گلولهای بهش اثر نمیکند؟
من!
کی میتواند اینجا بنشیند و یک کلّه از صبح تا شب
دروغ به هم ببافد؟
لابُد، من!
fariba
یه چسب زدهام روی انگشتم،
یکی روی زانوم، یکی روی دماغم،
یکی روی پاشنهپام، دو تا روی شانهام،
سه تا روی آرنجم، نُه تا روی انگشتهای پام،
دو تا روی مچِ دستم، یکی روی قوزک پام،
یکی روی چانهام، یکی روی رانم،
چهار تا روی شکمم، پنج تا روی باسنم،
یکی روی پیشانیام، یکی روی چشمم،
یکی روی گردنم، و برای روزِ مبادا،
سیوپنج تای دیگه هم توی قوطی دارم.
امّا حیف! فکر میکنم این هم یه جور بدبختیه که
نه جاییم بریده و نه زخمی دارم!
fariba
ماهی کوچیکه ماهی ریزتره را میخورد،
ماهی بزرگه ماهی کوچیکه را میخورد،
پس فقط بزرگترین ماهی است که چاق میشود.
آیا تو جماعتی مثل اینها را میشناسی؟
fariba
آیا هیچوقت در سرزمین شادی بودهای؟
جایی که همه همیشه خوشحالاند،
جایی که همه درباره شادترین چیزها
شوخی میکنند و آواز میخوانند،
جایی که همهچیز محشر است و هیچ خیالی نیست؟
هیچکس هیچ غَمی ندارد،
و تا بخواهی لبخند و خنده است؟
من در سرزمین شادی بودهام ـ
اگر بدانی چقدر کسلکننده است!
fariba
حجم
۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
۱۹,۵۰۰
۹,۷۵۰۵۰%
تومان