بریدههایی از کتاب من و دوست غولم
۴٫۲
(۴۶)
درون تو صدایی هست
که تمام روز در تو زمزمه میکند:
«حس میکنم این درسته،
میدانم این یکی امّا، غلطه.»
نه معلّم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی
نمیتواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن.
Mar__yam
درون تو صدایی هست
که تمام روز در تو زمزمه میکند:
«حس میکنم این درسته،
میدانم این یکی امّا، غلطه.»
نه معلّم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی
نمیتواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن.
ن. عادل
ماهی کوچیکه ماهی ریزتره را میخورد،
ماهی بزرگه ماهی کوچیکه را میخورد،
پس فقط بزرگترین ماهی است که چاق میشود.
آیا تو جماعتی مثل اینها را میشناسی؟
ن. عادل
آیا هیچوقت در سرزمین شادی بودهای؟
جایی که همه همیشه خوشحالاند،
جایی که همه درباره شادترین چیزها
شوخی میکنند و آواز میخوانند،
جایی که همهچیز محشر است و هیچ خیالی نیست؟
هیچکس هیچ غَمی ندارد،
و تا بخواهی لبخند و خنده است؟
من در سرزمین شادی بودهام ـ
اگر بدانی چقدر کسلکننده است!
ن. عادل
بیا تا فقط با بیست و پنج سنت
فالات را در جام بلورینام ببینم.
بگذار گذشتهات را برایت بگویم،
امروز نهار این چیزها را خوردهای:
ماهی و پوره سیبزمینی
سوپ نخودفرنگی و آبِ سیب
کلمبرگ و گوجهفرنگی آبپز
شیرکاکائو و ژله لیمو
همهاش را درست گفتم، نه؟
خُب، باید اعتراف کنم که
اینها را نه با نگاه کردن به جام بلورین
بلکه با نگاه کردن به لباست فهمیدم.
ن. عادل
مری عزیزم فقط مرا دوست دارد
(او موریس را هم دوست دارد).
نه دوست ندارد، او فقط مرا دوست دارد.
(او لویس را هم دوست دارد).
نه دوست ندارد، او فقط مرا دوست دارد
(او درختانِ دشت را هم دوست دارد).
نه دوست ندارد، او فقط مرا دوست دارد!
(بیچاره، احمق بیچاره، چرا نمیتوانی بفهمی
که او میتواند هم تو را دوست داشته باشد و هم دیگران را.)
ن. عادل
قایقِ ساختِ خودمان
قایقی را که میبینی همین الآن درستاش کردیم،
واقعاً عالی شده، حرف ندارد،
نگو این جور نیست.
پهلوها و پشتاش که معرکه شده،
فقط... فقط، فکر کنم یادمان رفت برایش کف درست کنیم!
ن. عادل
هکتورِ کلکسیونر
این چیزها را با تمام وجودش دوست داشت
بیشتر از الماسهای درخشان
بیشتر از طلاهای رخشنده
هکتور همه را صدا کرد و گفت:
«بیاید، بیاید شریک گنجهای من باشید.»
و آدمهای کورِ نفهم
آمدند، نگاه کردند و گفتند: «این که همهاش آشغاله!»
ن. عادل
مامان گفت: «چرا نمیفهمی که من مادرم؟
چرا میخواهی به من چیز یادبدهی؟
چرا میخواهی به من حالی کنی که با گربهها چه جوری باید تا کنم؟
چرا میخواهی به من بگویی بچّهها این جور هستند و آن جور نیستند؟
چرا میخواهی کاری کنی که من خونسرد و با حوصله شوم؟
آخه من مادرم.»
ن. عادل
بچّه گفت: «چرا نمیفهمی که من بچّهام؟
چرا سعی میکنی از من آدمی مثل خودت بسازی؟
چرا وقتی نمیخواهم بغلت بیایم دلگیر میشوی؟
چرا وقتی توی چالههای آب خیابان شِلپ شِلپ میکنم و راه میروم کفری میشوی؟
چرا وقتی کاری را که دلم میخواهد میکنم جیغ میکشی؟
آخه من بچّهام.»
ن. عادل
گربه گفت: «چرا نمیفهمی که من گربهام
و همیشه هم گربه میمانم؟
چرا وقتی که شبها بیرون پرسه میزنم از دیدنم یکه میخوری؟
چرا وقتی خرناس میکشم و پنجول نشانت میدهم ناراحت میشوی؟
چرا وقتی موشی را چپو میکنم و میخورم حالت به هم میخورد؟
آخه من گربهام.»
ن. عادل
میگویند هویج برای چشمهایت خوب است،
قسم میخورند که هویج دید چشمها را بهتر میکند،
پس چرا من بدتر از دیشب میبینم.
به نظر شما، یعنی ممکن است درست از آنها استفاده نکرده باشم؟
ن. عادل
زمانی به زبانِ گلها سخن میگفتم،
زمانی هر کلمهای را که کرمابریشم میگفت میفهمیدم،
زمانی در خفا به وراجیهای سارها میخندیدم،
و در رختخوابم با مگسی گپ میزدم.
زمانی به تمام سئوالهای جیرجیرکها گوش میدادم
و به تمام آنها جواب میدادم،
و با گریه هر دانه برفِ در حال مرگ که فرو میافتاد
همدردی میکردم.
زمانی به زبانِ گلها سخن میگفتم...
چه شد که اینها همه از یادم رفت؟
چه شد که اینها همه از یادم رفت؟
کاربر ۳۵۲۶۱۹۱
زمانی به زبانِ گلها سخن میگفتم،
زمانی هر کلمهای را که کرمابریشم میگفت میفهمیدم،
زمانی در خفا به وراجیهای سارها میخندیدم،
و در رختخوابم با مگسی گپ میزدم.
زمانی به تمام سئوالهای جیرجیرکها گوش میدادم
و به تمام آنها جواب میدادم،
و با گریه هر دانه برفِ در حال مرگ که فرو میافتاد
همدردی میکردم.
زمانی به زبانِ گلها سخن میگفتم...
چه شد که اینها همه از یادم رفت؟
چه شد که اینها همه از یادم رفت؟
عقل سرخ
ببین، اگر پرندهای، پرندهای سحرخیز باش،
و کرمی برای صبحانهات شکار کن.
اگر پرندهای، سحرخیزترین پرنده باش ـ
امّا اگر کرمی، تا دیروقت بخواب.
negar
به من بگو باهوش
به من بگو مهربان
به من بگو بااستعداد
به من بگو با نمک
به من بگو بااحساس، خوشگل و دانا
به من بگو بیعیب و نقص
امّا،
راستش را بگو.
negar
درون تو صدایی هست
که تمام روز در تو زمزمه میکند:
«حس میکنم این درسته،
میدانم این یکی امّا، غلطه.»
نه معلّم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی
نمیتواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن.
negar
ماهی کوچیکه ماهی ریزتره را میخورد،
ماهی بزرگه ماهی کوچیکه را میخورد،
پس فقط بزرگترین ماهی است که چاق میشود.
آیا تو جماعتی مثل اینها را میشناسی؟
negar
درون تو صدایی هست
که تمام روز در تو زمزمه میکند:
«حس میکنم این درسته،
میدانم این یکی امّا، غلطه.»
نه معلّم، نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست
و نه هیچ آدم عاقلی
نمیتواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
به نباید ها گوش کن، بچّهجان
به نکن ها گوش کن
به اجازهنداری ها،
نمیتوانی ها و نمیشود ها گوش کن
به دیگر هیچوقت نکن ها گوش کن.
امّا به من هم خوب گوش کن:
هرکاری شدنی است، بچّهجان
هیچچیزی محال نیست.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
حجم
۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
۱۹,۵۰۰
۹,۷۵۰۵۰%
تومان