امید گاهی تمام حماقتها را معنای متعالی ابلهانهای میبخشد. مثل امید به تغییر بعضی چیزهایی که به زبری پوست کرگدن شده و آدمی رویش، به نازکی بلاهتش، کِرِم میمالد
yasi
تمام دنیای کولیها به اکنون بند است؛ کاری به یک دقیقه قبل و بعد ندارند.
نازی
داستان دربارهٔ کشیشی است که ایمان خود را به جاودانگی از دست داده است. بااینحال هیچچیز به همکیشان خود نمیگوید تا خواب نرم ایمان آنها را بر هم نزند چون میداند ایمان برای تحمل «سبکی تحملناپذیرِ هستی»
نازی
دلم میخواهد هربار جوری دستشان بیندازم که برای خودم تازگی داشته باشد.
نازی
فرداصبح سر دو چهارراه پایینتر، حداقل دهتا از دخترهای اینجا، بیدردسر، آمادهٔ پا دادناند.
سینا
بالاخره روزی یک نفر از راه میرسد و بهت میفهماند قصه را تو نمینویسی که تمام کردنش با تو باشد. حتا ناتمام گذاشتنش هم با تو نیست. اسمش را بگذار جبر یا اختیار مشروط؛ نتیجه یکی است.
lily
بعضی آدمها وقتی هستند، نیستند و وقتی نیستند با تمام وجود هستند. وقتی هستند آنقدر حضور فراگیر و مسحورکنندهای دارند که تو نمیتوانی آنچنان که باید، بودنشان را بفهمی اما وقتی نیستند اول جلوِ چشمانت ظاهر میشوند و کمکم تمام جانت را فرا میگیرند. بعد دلت تنگ میشود که چرا آن موقع حضورش را نفهمیدهای.
lily
لعنت به همهٔ کسانی که بعد از خودشان، بقیه را غیرقابلتحمل میکنند. آنقدر متفاوتاند که وقتی نیستند، حفرهای خالی در دلت بهجا میماند. هر جایی که به هر شکلی ربطی به او داشته باشد، یک حفره بهجا مانده که آزارت میدهد، میخوردت. حفرهای که هیچکس بهجز خودش نمیتواند آن را پُر کند.
lily
ابتهاج زیباتر از همه گفته: عشق شادی است / عشق آزادیست / عشق آغاز آدمیزادیست.
Mina
دنیا با عشق نه آغاز دارد و نه پایان ولی با عقل به روز آخر که میرسی، تلخی. تلخ و ناتمام.
Mina