قبلاً فکر میکردم عادت کردن، قانون نانوشتهٔ خوابگاه است اما حالا میبینم خیلی جهانشمولتر از این حرفهاست. عادت میکنی؛ اول به خودت، بعد به هر چه پیش آید. هر چه اوضاع بدتر باشد، ضریب عادت، تصاعدی بالاتر میرود.
Maryam Shahriari
خدایان دوست ندارند آدمیزادگانِ دونمایه به قلمروِ آنها نزدیک شوند. میترسند اسرار خداییشان فاش شود. مثل شعبدهبازهای پیری که لرزش دستشان را زیر شنلهای سیاهشان پنهان میکنند. خدایان در گروههای دانشگاه هم میترسند مثلاً بیسواد بودنشان لو برود و هیچ دانشجوی خودباختهای هم حتا دنبالشان راه نیفتد برای کیفکشی.
Maryam Shahriari
بیرحمی و فراموشی بعد از عادت کردن، قانون دوم و سوم نانوشتهٔ خوابگاهاند.
zeinab.ghl
امید گاهی تمام حماقتها را معنای متعالی ابلهانهای میبخشد.
zeinab.ghl
آدمها تا وقتی خیلی نزدیکشان نشدهای، همانی هستند که تو از آنها در ذهنت ساختهای، اما وقتی کمی نزدیک میشوی بیشتر خودشان میشوند و کمتر شبیه ذهنیت تواَند. شاید برای همین است که بعد از هر نزدیک شدنی، دوری لازم است؛ فرصتی برای بازسازی تصویری که از محبوب ساختهای، تصویری که هر چه تلاش کنی با اصلش برابر نمیشود. برای همین شاید نزدیک شدن همیشه کراهت به دنبال دارد.
yasi
وقتی خودت برای خودت عادی میشوی، همهچیز هم خودبهخود برایت عادی میشود.
zeinab.ghl
خدایان ناتوان از تمام کردن قصههایاند.
نازی
بعضی نویسندهها آخر قصه را ناتمام میگذارند و اسمش را با حقهبازی میگذارند پایان باز. با ناتمام گذاشتن قصه، در واقع بر ناتوانیشان در برابر ناتمام ماندن سرپوش میگذارند. این استدلالشان مسخره است که داستان به تعداد هر خواننده پایان خواهد داشت. حقهبازهای شارلاتان! خواننده اگر خیلی همت کند، ناتمامهای خودش را به جایی برساند.
نازی
اِنکیدو هم تا وقتی زنده بود نتوانست گیلگمش را سر عقل بیاورد. وقتی مُرد، تازه گیلگمش فهمید که بعد از اِنکیدو زندگی دیگر مثل قبل از اِنکیدو نیست
نازی
میگویند برمیگردیم اما تقریباً هیچ رفتهای برنمیگردد. وطن فقط در شعرها وطن است؛ آن هم در سرزمینی که از هر دو نفر، سه نفر شاعرند.
نازی