اگر بتوانیم زندگی را دوست میداریم.
و از کرمِ ابریشم یکی تار میدزدیم تا از برای خود آسمانی بنا کنیم و پَرچینِ این سفر را بنشانیم.
|ݐ.الف
مرا بزای تا شیرِ سرزمین را از تو بنوشم، و بر دستانت کودک بمانم و تا ابد کودک بمانم. چیزهای بسیار دیدهام مادر. مرا بزای تا بر کفِ دستانت بمانم.
آیا هنوز هم که مرا دوست داری زمزمه سر میدهی و از برای هیچ گریه میکنی؟
reihane ghandi
مرا هیزمِ تنورِ آتشت کن ...
و بندِ رختی بر بامِ خانه
زیرا که من
بی نمازِ روزِ تو
تابِ ایستادن ندارم
من کهنسال شدهام، تو ستارههای خردسالی را برگردان
تا در راهِ بازگشت
به لانه انتظارِ تو
شریک گنجشکانِ کوچک شوم!
شباهنگ
دلتنگِ نانِ مادرم میشوم
و قهوه مادرم
و نوازشِ مادرم ...
و روز به روز
طفولیت نیز در من بزرگ میشود
و به ایامِ عمْرم عشق میورزم
زیرا اگر بمیرم
از اشک مادرم خجل میشوم!
شباهنگ
و تویی چونان نخلی در یاد
که برای تندباد و هیزمشکن نشکست
و ددانِ بیابان و بیشه
بافههایش را نتوانستند چید.
شباهنگ
و تو باوفایی همچو گندم
تا هرگاه که ترانههای ما
بارِ زرعی است که در خاک مینشانیم
شباهنگ