و ده دقیقه، پیش از مرگ، پزشک را میخوانم
ده دقیقه کافی است تا من اتّفاقی زنده بمانم
و تا امیدِ عدم را ناامید کنم.
من کیستم که امیدِ عدم را ناامید کنم؟
reihane ghandi
سوگند یاد میکنم
که از مژگانِ چشم دستار خواهم دوخت
و بر آن شعری برای چشمانت نقش خواهم زد
و نامی را
که وقتی از دلی آبشده از نغمهسرایی آبش میدهم
شاخسارِ رَزبُنان میگسترَد.
جملهای خواهم نوشت گرامیتر از شهدا و بوسهها:
«فلسطینی بوده است ... و همچنان هست!»
شباهنگ
میخواهمت وقتی که میگویم نمیخواهمت ...
|ݐ.الف
مرا در پناهِ چشمانت گیر
مرا هرجا که باشی
مرا هر سان که باشی
با خود ببر
تا رنگِ رخسار و تن را
و روشنای دل و دیده را
و نمک نان و نغمه را
و طعمِ خاک و وطن را
به خود بازگیرم!
مرا در پناهِ چشمانت گیر
نیکان
چشمانِ تو خاری است در دل
که به دردم میآورَد
اما من آن را میپرستم
و از باد در امان میدارم
و در فراسوی شب و درد ... در نیام میگذارم
زخمش چراغها را میافروزد
و فردایش اکنونِ مرا
بر من از جان عزیزتر میکند
شباهنگ
اگر بتوانیم زندگی را دوست میداریم.
و هرجا مقیم شویم گیاهی زودرُو مینشانیم، و هرجا مقیم شویم یکی مقتول درو میکنیم
|ݐ.الف
در پاییزِ کوتاهِ شاخهها
یا بهارِ بلندِ ریشهها
روزگارِ من است.
|ݐ.الف
و تویی باغِ بکرِ من
تا هرگاه که ترانههای ما
شمشیرهایی است که برمیکشیم
شباهنگ
در شبِ گردبادها
به روی ماهی که در شبهای ما سخت چون سنگ شده است
در و پنجره را باز کردم
و به شب گفتم: بگرد
در ورای شب و دیوار ...
که مرا با کلمات و نور میعاد است.
شباهنگ
و مژگانم خوشههای گندمی است
که از شب و تقدیر مینوشند
هیعون