بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وقتی هرگز از راه می رسد | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وقتی هرگز از راه می رسد

بریده‌هایی از کتاب وقتی هرگز از راه می رسد

انتشارات:انتشارات علمی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۱ رأی
۳٫۹
(۲۱)
کریستین آستین کتش را عقب زد، و به سه جای زخمی که روی مچش بود خیره شد، درخشان و کم‌رنگ، مثل یک صورت فلکی از ماه‌های کوچک. نشان او از زنده ماندن. بله. او چیزهایی آموخته بود، مثلا اینکه وقتی به آدم‌های غلط اعتماد می‌کنی چه می‌شود.
Elaheh Dalirian
کریستین به‌سختی و سریع بزرگ شده بود، مانند اکثر بچه‌های اعتیاد، و در این مدت چیزهایی هم آموخته بود. در ده سالگی، آموخت که هیچ آدرسی دائمی نیست، در دوازده سالگی، آموخت که هیچ قولی مصون نیست، و در شانزده سالگی آموخت که چیزی به اسم امنیت وجود ندارد.
Elaheh Dalirian
کریستین هیچوقت نفهمید که چرا مردم، بخصوص زنان، فکر می‌کنند هر زنی در این سیاره نیاز شدیدی به تولید چیزی شبیه به خود برای نسل‌های آینده دارد. اگر آن‌ها چیزهایی که او می‌دانست را می‌دانستند، چیزهایی که او دیده‌بود را می‌دیدند، متوجه می‌شدند که چیزهای بدتر از بی‌فرزندی هم وجود دارد- مانند داشتن فرزند وقتی که فرد آمادگی لازم برای مراقب از او را ندارد و برای همیشه به او صدمه می‌زند.
معصوم
کریستین هیچوقت نفهمید که چرا مردم، بخصوص زنان، فکر می‌کنند هر زنی در این سیاره نیاز شدیدی به تولید چیزی شبیه به خود برای نسل‌های آینده دارد.
zohreh
حق با گری بود. اندوه کریستین- و هر چیز دیگری که احساس‌می‌کرد- تنها مربوط به خودش بود و نه هیچ کس دیگری
zohreh
انگار که با رفتن استفن، خانه بخشی از نیروی زندگی‌اش را از دست داده بود.
zohreh
«من نمی‌دونم که انتظار چی رو داشتم.»
zohreh
در زندگی چیزی به نام هرگز وجود ندارد. مسئله تنها شناخت و ریشه‌یابی این هرگزها است، هر انسانی هرگزهایی در زندگی خود دارد که تحت تأثیر حوادث گذشته یا شرایط زندگی حال او شکل گرفته اند.
zohreh
انسان گاهی ناگزیر است که برای لمس خوشبختی دست به انتخاب‌های دردآوری بزند. انتخاب‌هایی که در ابتدا ممکن است سخت یا حتی غیرممکن به نظر آید
zohreh
«راحت‌تر همیشه بهتر نیست.»
zohreh
«من می‌تونم به اندازهٔ هر دومون شجاع باشم تا زمانی که تو این کار راه بیفتی.»
zohreh
حرف‌هایش مانند عسل بودند، آرام وگرم و به‌شکل غیرقابل‌تحملی شیرین.
zohreh
چیزهای بدتری از ترسیدن هم هست، مثل زنجوندن آدم‌هایی که برات مهمن.
zohreh
یه جاهایی، آدم مجبوره از فرار کردن دست بکشه، مگه نه؟
zohreh
بعضی آدم‌ها ممکن است تنها وارد زندگی کسی شوند، کمی آن را تحت تاثیر قرار دند و سپس بروند.
zohreh
در این مدت در نوعی حباب زندگی کرده بود، محتاطانه عمل می‌کرد در حالیکه دنیا در حال گذر بود، اما جایی در میان راه، این رویه از کار افتاد. او بیشتر می‌خواست. آیا برای تغییر خیلی دیر بود، برای نجات دادن چیزی پس از تمام این سال‌های ازدست‌رفته؟
zohreh
باید می‌پذیرفت که مقصر جاهای خالی زندگی‌اش خودش بود.
zohreh
در مقابل در بستهٔ اتاق خالی توقف کرد، دستش بالای دستگیرهٔ در قرار داشت. تمام چیزهایی که ما به خودمان اجازهٔ داشتنشان را نمی‌دهیم. انگار که در به‌خواست خودش باز شد. البته که این طور نبود. درها به خودی خود باز نمی‌شوند. تو باید انتخاب کنی که آن‌ها را باز کنی، با ارادهٔ خودت از آستانه‌اش عبورکنی و به چیزی که در پس آن است نگاهی بیاندازی.
zohreh
وقتش رسیده بود که به خودش اجازهٔ خوشحال بودن دهد، از بستن درها دست بکشد، و زندگی خودش را بسازد.
zohreh
به خودت اجازهٔ خوشحال بودن بده.
zohreh

حجم

۳۷۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

حجم

۳۷۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

قیمت:
۸,۵۰۰
تومان