بریدههایی از کتاب زندگی نه چندان عالی من
۴٫۰
(۱۰۲)
اثبات شدن چیزی که بیشترین ترس را از آن دارم فقط... حتی فکرش هم باعث میشود به خود بلرزم. نه. فکرش را هم نکن.
n re
او میتواند آدم را گریه بیندازد، چون خیلی مهربان است
n re
اگر از من بپرسی، میگویم هرکسی شایعه کرده که زندگی باید بینقص و عالی باشد، آدم خیلی بدجنسی است. البته که بینقص نیست!»
nafiseh
صدای مهرآمیز و مشتاقش مثل مرهمی است بر زخمهایم. یکی مرا دوست دارد. از همین الان بیصبرانه منتظر غذاهای خانگی، اتاقی با یک کمد واقعی، و چشمانداز تپهها هستم.
nafiseh
من یک چیزهایی دربارهٔ قیمتگذاری پرستیژی میدانم – وقتی از مشتری پول بیشتری میگیری و آنها فکر میکنند که: باید چیز خوبی باشد، و مقدار زیادی از آن را میخرند.
nafiseh
من مخفیانه به کافههای گران میروم تا عکسهایی مناسب اینستاگرام بیندازم.
nafiseh
مانند موجسواری که منتظر موج است، منتظر فرصت مناسب میمانم. اگر شرایطش پیش بیاید خوب بلدم موجسواری کنم، و میدانم که موجی که میخواهم، یک روزی میرسد.
nafiseh
رفتوآمد روزانه در لندن مثل جنگ است. جنگی همیشگی بر سرِ جاگرفتن، ذرهذره جلورفتن، و حتی برای یک لحظه آرامش نداشتن. چون اگر لحظهای آرام بگیری، یک نفر از رویَت رد میشود. یا رویت پا میگذارد
markar89
با خودم فکر میکنم که چرا این چیزها را در مدرسه یاد نمیدهند؟ اگر من کشور را اداره میکردم، از دانشآموزان یک آزمون از چیزهایی که قرار است در تمام زندگی از آنها استفاده کنند، برای ارائهٔ «گواهی عمومی پایان آموزش متوسطه» میگرفتم.
n re
هر بار که واقعیتهای مزخرف زندگی خودت را میبینی و با احساس ناامیدی با خودت فکر میکنی: این است زندگی من...؟ باید یادت باشد که: اینطور نیست. هرکسی برای خودش روزهای خوشوخرمی دارد، فقط گاهی درک کردنش کمی سخت است.
یك رهگذر
هر بار که میبینی کسی خوشوخرم است، یادت باشد که مسلماً در زندگی او هم واقعیتهای مزخرفی هست.
یك رهگذر
نکتهٔ راه دادن افراد در دل این است که، میتوانی دوباره بیرونشان کنی. بهراحتی.
یك رهگذر
وقتی همه منتظرند تو تسلیم شوی، نباید کوتاه بیایی و باید سرعتت را دوبرابر کنی.
یك رهگذر
مشکل دیدار با آدمها در دنیای واقعی این است: آنها پروفایلی به همراه ندارند
زهرا سادات
یک روزی زندگیام با پستهای اینستاگرامم یکی خواهد شد. یک روز!
زهرا سادات
یک روزی زندگیام با پستهای اینستاگرامم یکی خواهد شد. یک روز!
زهرا سادات
«بههرحال، مگر تفاوتی بین عقل و قلب هست؟» الکس بهنظر شیفتهٔ این موضوع شده است.
بلندبلند فکر میکنم و میگویم «مردم میگویند ’غلبهٔ عقل بر قلب‘، اما منظورشان ’غلبهٔ بخشی از عقلشان به بخش دیگری از آن‘ است. در واقع اصلاً ’غلبهٔ عقل بر قلب‘ نیست، ’غلبهٔ عقل بر عقل‘ است.»
«یا ’غلبهٔ قلب بر قلب‘؟» چشمهای الکس برق میزند.
_.4mahbubeh._
(یک آخر هفتهٔ تمام مشغول یادگیری کشیدن خط چشم منحنی بودم. واقعاً یک نوع مهارت است، مثل یاد گرفتن مثلثات – با خودم فکر میکنم که چرا این چیزها را در مدرسه یاد نمیدهند؟ اگر من کشور را اداره میکردم، از دانشآموزان یک آزمون از چیزهایی که قرار است در تمام زندگی از آنها استفاده کنند، برای ارائهٔ «گواهی عمومی پایان آموزش متوسطه» میگرفتم. مثلاً: چطور خط چشم بکشیم. چطور اظهارنامهٔ مالیاتی پر کنیم. وقتی چاه دستشویی میگیرد و پدرمان گوشیاش را جواب نمیدهد و باید سریع آماده شویم و به مهمانی برویم، چه کار کنیم.)
میمْ؛ مثلِ مَنْ
حس تو و من بودن را احساس کردم.
da☾
حقیقت ای است که بیدی و پدر هرگز آن لندنی بودن را نمیبینند یا احساس نمیکنند که هرروز به قدمهای من نشاط میبخشد. نامحسوس است. ربطی به ظاهر خوب داشتن و سعی برای زندگی نمونه داشتن ندارد، به شخصیت خود من ربط دارد.
da☾
حجم
۴۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۴۷ صفحه
حجم
۴۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۴۷ صفحه
قیمت:
۸,۵۰۰
تومان