بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه لهستانی ها | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خانه لهستانی ها

بریده‌هایی از کتاب خانه لهستانی ها

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۱۷۵ رأی
۳٫۹
(۱۷۵)
خاله‌پری گفت «تو کُلِ عالم، سه رقم آدم داریم؛ زورگو، بزدل، جیگردار، ولی این آخری خیلی کمه. این‌قدر کمه که باهاس با فانوس دنبالش گشت.»
fati
مردم همه دم از معرفت می‌زنند، چون حرف زدن خرجی ندارد، ولی عمل کردنش را به قول بانو می‌کوبند به تاق نسیان. چون که حرف زدن یک چیز است و عمل کردن یک چیز دیگر.
حُمی
دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود. دلشادخانم با خنده‌هاش دل مردم را شاد می‌کرد و من عاشق روزهایی بودم که دلشادخانم با آن لباس گُل‌دار و روسری حریر و بوی عطری که می‌داد، به خانهٔ لهستانی‌ها می‌آمد.
حُمی
همه‌مون توی این چاردیواری گیر افتادیم. از دیوارش معجزه رد نمی‌شه.»
حُمی
سختیِ زندگی امانش را بریده بود، ولی جز تحمل کاری نمی‌کرد. راضی به قضاوقدر نبود، ولی باهاش هم نمی‌جنگید. گیرِ زندگی افتاده بود و زندگی هم حالش را جا آورده بود.
حُمی
مردم همه دم از معرفت می‌زنند، چون حرف زدن خرجی ندارد، ولی عمل کردنش را به قول بانو می‌کوبند به تاق نسیان. چون که حرف زدن یک چیز است و عمل کردن یک چیز دیگر.
Mary gholami
فردا توی مدرسه از فریدون پرسیدم که به مادرش بالاخره چی گفت؟ فریدون گفت «گفتم گُمش کردیم.» گفتم «خوب گفتی! بذار مادرت زندگیشو بکنه!» فکر کردم عقل فریدون بیشتر از خاله‌پری می‌رسد.
Homa Sh
دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود. دلشادخانم با خنده‌هاش دل مردم را شاد می‌کرد و من عاشق روزهایی بودم که دلشادخانم با آن لباس گُل‌دار و روسری حریر و بوی عطری که می‌داد، به خانهٔ لهستانی‌ها می‌آمد.
Homa Sh
دلشادخانم نشسته بود روی تنها چیزی که توی آن اتاق بود. یک صندلی لهستانی وسط اتاق و چمدانش کناردستش. ما را که دید لبخند زد. مادرم گفت «چی شده دلشادخانوم‌جونم؟» دلشادخانم گفت «می‌بینی که همسایه شدیم.» مریم‌خانم و ثروت‌خانم و آقاکیا هم آمدند. آقاکیا گفت «مخلص و عبدوعبیدیم سرکارخانوم! خودم نوکرتم به‌مولا.» دلشادخانم گفت «آقایی!» بعد قاسم‌آقا و همدم‌خانم هم آمدند و در چشم‌به‌هم‌زدنی همهٔ همسایه‌ها ریختند توی آن اتاق چهاروجبی. یکی قالیچه آورد، یکی پُشتی آورد، یکی رخت‌خواب، و اتاق را پُر کردند. دلشادخانم گریه‌اش گرفت و گفت «فامیل یعنی این. ثروت یعنی این. از خدا چیزی نمی‌خوام. شماها رو که دارم یعنی همه‌چی دارم.»
زهرا۵۸
فریدون پا شد و رفت و من ماندم توی حیاط و به این فکر کردم که مردها برای چی دوست دارند زهرماری بخورند. یک‌بار که با خاله‌پری و مادام رفته بودیم سینما، مردِ توی فیلم، وقتی داشت زهرماری می‌خورد، قیافه‌اش طوری شد که انگار دارد زهرِ هلاهل می‌خورد، ولی باز می‌خورد. فردا شبش هم خورد و خلاصه هر شب می‌رفت توی کافه و زهرماری می‌خورد و هر دفعه هم معلوم بود که خیلی سختی می‌کشد، ولی باز می‌خورد
sraebz
اگر تو خودت را بزنی به آن راه، چیزی عوض نمی‌شود و وقتی چیزی هست، آدم‌ها خیال نمی‌کنند که چیزی نیست؛ چه خودت را بزنی به آن راه، چه نزنی.
زهرا۵۸
مثل مادام کم پیدا می‌شود که از تهران بکوبد و برود بندرپهلوی سراغ مُرده‌ها. یا این‌که آن‌قدر معرفت داشته باشد که فقط برای این‌که شعر حافظ بخواند، سواد فارسی یاد بگیرد. خُب این هم خودش یک‌جور معرفت است. یعنی من به این آدم می‌گویم بامعرفت.
زهرا۵۸
چشم‌های آبی مادام خیس شده بود. توی این سال‌ها که مادام را می‌شناختم گریه کردنش را ندیده بودم. بلند شد و رفت یک قبر دیگر را پیدا کند. ما هم دنبالش راه افتادیم. آدم بامعرفتی بود که بعد از این‌همه سال دوستانش را فراموش نکرده بود. مردم همه دم از معرفت می‌زنند، چون حرف زدن خرجی ندارد، ولی عمل کردنش را به قول بانو می‌کوبند به تاق نسیان.
زهرا۵۸
هر چیزی توی این دنیا، سهراب‌جان می‌تونه دو رو داشته باشه. مثل همین مرداب، ولی من عاشق این مردابم.
زهرا۵۸
می‌کردم. به مادرم نگاه کردم که مثل کبوتر سرش را می‌چرخاند و با ذوق همه‌چیز را تماشا می‌کرد. از خوشحالی داشتم پس می‌افتادم. از این‌که مادرم خوشحال بود و یک جای جدید را می‌دید خوشحال بودم. از خوشحالیِ مادرم بیشتر از هر چیزی خوشحال بودم.
زهرا۵۸
شجاعت را مثل عضله باید وَرزَش داد تا ورزیده شود. می‌گفت شجاعت مثل موجود زنده است که احتیاج به توجه و مراقبت دارد. احتیاج به خوراک دارد. همین‌جوری کسی بی‌خودی جگردار نمی‌شود.
زهرا۵۸
درس خوندن مثل غذای رو اجاقه. نتیجه‌ش بعدن معلوم می‌شه
زهرا۵۸
کفترباز هم از عاطفهٔ کبوتر استفاده می‌کند و جَلدش می‌کند. دو هفته بعد از اولین جفت‌گیری با کبوتر ماده، کبوتر نر را وِل می‌کند توی آسمان. بعد از این‌که کبوتر نر رفت بالای پشت‌بام، ماده‌اش را به او نشان می‌دهد و کبوتر نر از عشقی که به جفتش دارد خیلی زود برمی‌گردد پایین. کفترباز حرفه‌ای دو هفته بعد از اولین جفت‌گیری، کفترش را صبح زود در آسمان پر می‌دهد. باید خیلی زبروزرنگ باشید، چون اگر غافل شوید کفتربازِ دیگری ممکن است کفتر را روی پشت‌بام خودش بکشد پایین. این کار را دو هفته صبح زود انجام بدهید، بعد از آن هر ساعتی از روز که دوست داشتید، کبوترتان را محکم به آسمان بکوبید و از پرواز کبوترتان لذت ببرید و بقیه را به کبوتر بسپارید و مطمئن باشید عشق کبوترِ نر به کبوترِ ماده کار خودش را می‌کند و کبوترِ نرِ شما، هر چه‌قدر دور و هر چه‌قدر بلند پرواز کند، برمی‌گردد به پشت‌بام شما.
زهرا۵۸
این کبوترها هم برای خودشان عالمی دارند. چه کسی می‌تواند فکرش را بکند که کبوترِ نر وقتی عاشق جفتش شد زمین‌گیر می‌شود؟ یعنی بدجوری عاشق می‌شود. کبوترِ نر بعد از اولین جفت‌گیری با ماده، عاشقش می‌شود و دیگر نمی‌تواند از آن دل بکند. طوری که اگر از آغُل بیاوریدش بیرون فکر فرار به سرش نمی‌زند. فکر کنم توی عشق‌وعاشقی وضعشان از آدم‌ها بهتر باشد. کفترباز هم از عاطفهٔ کبوتر استفاده می‌کند و جَلدش می‌کند.
زهرا۵۸
دلشادخانم می‌گفت آدمیزاد باید قدرشناس باشد و وقتی خدا به‌ش چیزی بخشید، او هم به مردم ببخشد. یکی از چیزهایی که دلشادخانم به مردم می‌بخشید خنده‌های بلند و از تهِ دلش بود. دلشادخانم با خنده‌هاش دل مردم را شاد می‌کرد و من عاشق روزهایی بودم که دلشادخانم با آن لباس گُل‌دار و روسری حریر و بوی عطری که می‌داد، به خانهٔ لهستانی‌ها می‌آمد.
زهرا۵۸

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
۳۳,۷۵۰
۵۰%
تومان