بریدههایی از کتاب خانه لهستانی ها
۳٫۹
(۱۷۵)
وقتی دلت گرفته باشد به مردم با حسرت نگاه میکنی و فکر میکنی غموغصه فقط مال توست.
sara._book
کبوترِ نر بعد از اولین جفتگیری با ماده، عاشقش میشود و دیگر نمیتواند از آن دل بکند.
طوری که اگر از آغُل بیاوریدش بیرون فکر فرار به سرش نمیزند. فکر کنم توی عشقوعاشقی وضعشان از آدمها بهتر باشد.
همیشهبهار🌿
دلم نمیخواست جزوِ بُزدلها باشم. کی دلش میخواست که من بخواهم؟ دلم میخواست جزوِ جگردارها باشم. بعد یاد حرف خالهپری افتادم که میگفت شجاعت را مثل عضله باید وَرزَش داد تا ورزیده شود. میگفت شجاعت مثل موجود زنده است که احتیاج به توجه و مراقبت دارد. احتیاج به خوراک دارد. همینجوری کسی بیخودی جگردار نمیشود.
هانیه
این همدمخانوم بیشتر از شوهرش تقصیر داره. اگر روز اول که زور میشنید، با قندشکن میزد تو ملاجِ این مرتیکه، کار به اینجا نمیکشید. مظلومه که ظالم از تخم میآد بیرون. اول مظلوم بوده که ظالم سروکلهش پیدا شده.
هانیه
وقتی دلت گرفته باشد به مردم با حسرت نگاه میکنی و فکر میکنی غموغصه فقط مال توست.
Neda
«وقتی بزرگ بشی میفهمی که آدمیزاد با همهچی کنار میآد. تازه مگه چارهٔ دیگهای هم داره؟
Neda
چرا خیال میکنی اگر تو ادای ببوگلابیها رو دربیاری، بقیه هم ببوگلابی میشن؟ چهطوری بگم؟ یعنی چرا خیال میکنی اگر تو چیزی رو که هست حاشا کنی، اون دیگه نیست؟ چرا؟»
همینطور بِرّوبِر نگاهم کرد و انگار نفهمید چی گفتم. گفت «چی میگی تو؟»
من هم نگاهش کردم. مثل خودش که به من زُل زده بود، بهش زُل زدم و دستآخر گفتم «بیخیال بابا!»
زهرا۵۸
مرغهای دریایی چه حالی میکردند! یاد کبوترهای آقاکیا افتادم و دلم به حالشان سوخت. بیچارهها خیال میکردند دنیا فقط همان آغُل و آسمان بالای سرشان است. چه ذوقی میکردند وقتی میپریدند و چرخ میزدند بالای پشتبام و فوقش یککم آنطرفتر.
زهرا۵۸
«از کدوم معجزه حرف میزنی؟ معجزه چه کوفتییه تو زندگیِ ما؟ به دوروبرمون نگاه کن! به این بچه نگاه کن! سه سالش بود، بیبابا شد. منو نگاه کن! بیست و پنج سالم بود، بیوه شدم. خواهرم به این خوشگلی! یه محله خاطرخواهش بود. یه عطسه میکرد، همهٔ تهرون بهش میگفتن عافیت باشه. حالا چی؟ مدام با خودش حرف میزنه و منتظره یه روز عشقش بیاد دنبالش. همهمون توی این چاردیواری گیر افتادیم. از دیوارش معجزه رد نمیشه.»
z.gh
یکی باید به این فری حالی میکرد که اگر تو خودت را بزنی به آن راه، چیزی عوض نمیشود و وقتی چیزی هست، آدمها خیال نمیکنند که چیزی نیست؛ چه خودت را بزنی به آن راه، چه نزنی. بهش گفتم «فری، چرا خیال میکنی اگر تو ادای ببوگلابیها رو دربیاری، بقیه هم ببوگلابی میشن؟ چهطوری بگم؟ یعنی چرا خیال میکنی اگر تو چیزی رو که هست حاشا کنی، اون دیگه نیست؟ چرا؟»
همینطور بِرّوبِر نگاهم کرد و انگار نفهمید چی گفتم. گفت «چی میگی تو؟»
من هم نگاهش کردم. مثل خودش که به من زُل زده بود، بهش زُل زدم و دستآخر گفتم «بیخیال بابا!»
کاربر ۱۵۴۲۸۴۷
فریده گفت «میدونی عمهم یک روز قبل مرگش چی گفت؟»
«چی گفت؟»
«گفت من همیشه ترسیدم. تو نترس!»
«گفت از چی نترس؟»
«نمیدونم. از همهچیز، ولی من همهش میترسم.»
«خُب نترس!»
فریده گفت «به حرف که نیست.»
فکر کردم به هیچ دردی نمیخورم. من هم میترسیدم و عیب کار این بود که درست نمیدانستم از چی میترسم.
Yasaman
فریده گفت «میدونی عمهم یک روز قبل مرگش چی گفت؟»
«چی گفت؟»
«گفت من همیشه ترسیدم. تو نترس!»
«گفت از چی نترس؟»
«نمیدونم. از همهچیز، ولی من همهش میترسم.»
«خُب نترس!»
فریده گفت «به حرف که نیست.»
Yasaman
نه اینکه بخواهم مثل قایقران با ردیف کردنِ بدبختیها بگویم برای خودم کسی هستم. چون همانطور که مادام به قایقران و همدمخانم هم گفت، بدبختی مثل سنگهای لب ساحل اندازهها و شکلهای جورواجور دارد، ولی دوتا آدم بیکس بهتر همدیگر را میفهمند و من آن روز، در آن قبرستان، مادام را خوب میفهمیدم.
Yasaman
شجاعت را مثل عضله باید وَرزَش داد تا ورزیده شود. میگفت شجاعت مثل موجود زنده است که احتیاج به توجه و مراقبت دارد. احتیاج به خوراک دارد. همینجوری کسی بیخودی جگردار نمیشود.
Yasaman
خالهپری گفت «این همدمخانوم بیشتر از شوهرش تقصیر داره. اگر روز اول که زور میشنید، با قندشکن میزد تو ملاجِ این مرتیکه، کار به اینجا نمیکشید. مظلومه که ظالم از تخم میآد بیرون. اول مظلوم بوده که ظالم سروکلهش پیدا شده.»
Yasaman
هر جفتشون علیغصهخور بودن. این دنیا هم جای آدمای اینریختی نیست. یعنی حوصلهٔ اینجور آدما رو نداره. واسهٔ همین براشون جفتپا میگیره. کلاهشون پس میافته و بعدشم به جای اینکه کلاهشونو بردارن و بتکونن و بذارن سرشون، غصهٔ کلاهشونو میخورن. اینقدر غصه میخورن تا بمیرن.
Yasaman
وقتی چیزی هست، آدمها خیال نمیکنند که چیزی نیست؛ چه خودت را بزنی به آن راه، چه نزنی.
Mahdi Hoseinirad
گِل آدمو با غم درست کردهن. هر جا باشی و هر کی باشی، غموغصه تو جیبته.
Mahdi Hoseinirad
به تنهاییاش فکر میکنم. به تنهاییای که خودش برای خودش درست کرده. ای کاش بشود روزی این را به پدرم بگویم. بگویم تمام آن کتکهایی که زدی مهربانی بود به رسم خودت. تمام فریادهایی که بر سرم کشیدی، مهربانی بود به رسم خودت. بهش بگویم باباجانِ من، تو مهربانی، ولی بلد نیستی مهربانی را نشان بدهی. سهراب، تو فکر میکنی من بتوانم یک روزی به پدرم بگویم که مهربانی کردن و مهربانی را نشان دادن کار سختی نیست؟
mary
«تو کُلِ عالم، سه رقم آدم داریم؛ زورگو، بزدل، جیگردار، ولی این آخری خیلی کمه. اینقدر کمه که باهاس با فانوس دنبالش گشت.»
mary
حجم
۱۶۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۹ صفحه
حجم
۱۶۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۹ صفحه
قیمت:
۶۷,۵۰۰
۳۳,۷۵۰۵۰%
تومان