بریدههایی از کتاب دختر گمشده
۴٫۰
(۲۵۸)
مادر نیک همیشه برایش مادری کرده بود. با اصرار هفتهای یک بار به خانهی ما میآمد و لباسها را اتو میکرد و وقتی درحال اتوکردن بود، میگفت: «فقط به تروتمیزی کمک میکنم.» وقتی میرفت، به یخچال که سر میزدم، میدیدم که گریپفروت نیک را برایش پوست کنده و تکهتکه در ظرف دردار گذاشته است. بعد که در جای نان را باز میکردم، میدیدم که نانها تکهتکه شده و هر تکه به دو نیم تقسیم شده که بخش برشتهی روی نان جدا باشد. با مردی ازدواج کرده بودم که در سیوچهارسالگی هنوز باید قسمت برشتهی روی نان را به او میدادی.
Y Mb
نیک تفکری قدیمی دارد. نیاز دارد که آزادیهایش را داشته باشد. دوست ندارد برای کارهایش توضیح دهد. مثلاً از یک هفته قبل میداند که با کسی قرار دارد و درست یک ساعت قبل از اینکه به قرار بازیاش برود، مسامحهکارانه به من میگوید: «میخوام به چند تا از بچهها تو بازی ملحق شم. اشکالی نداره از نظرت؟» و مرا تبدیل به کسی میکند که اگر برنامهی دیگری داشته باشم، حس آدم بد ماجرا را داشته باشم. هرگز دلتان نمیخواهد همسری باشید که شوهرتان را از رفتن به بازی منع میکند.
Y Mb
نیک را سرزنش نخواهم کرد. نیک را سرزنش نمیکنم. نمیگذارم، نمیگذارم تبدیل به دختری عصبانی و گستاخ و مزاحم بشوم. وقتی با نیک ازدواج کردم، به خودم قولی دادم. یک: هرگز از او نخواهم خواست مثل میمون رقاصم باشد. دو: هرگز، هرگز جلوی رویش نخواهم گفت: «البته! از نظر من اشکالی نداره.» (اگه میخوای بعداً بهم بگی این قضیه رو، اگه میخوای تعطیلات آخر هفتهی پسرونه داشته باشی، اگه میخوای کاری انجام بدی که دلت میخواد) و بعد بهخاطر کارهایی که کرده مجازاتش کنم. اما نگرانم. نگران این هستم که نزدیک است هر دو قانون را بشکنم
Y Mb
این همان رقابت مزخرفی است که در میان جنس مؤنث در جریان است. درحالیکه مردان از عضویت در باشگاههای کتاب و ساعاتی که میگذرانند لذت میبرند، آنها چیزی بیش از این دوست ندارند که به یکدیگر نشان دهند همسرانشان چگونه حاضرند خوشیهایشان را برای آنها قربانی کنند. یک بدهبستان در بین زوجین که درنهایت به این جمله ختم میشود: «چقدر تو نازی!»
Y Mb
«اینو بپوش اونو نپوش. این کارو الان انجام بده، اون کارو بذار هر وقت فرصت کردی که منظورم همین الانه انجام بده. بهخاطر اثبات عشقت به من هر چیزی رو که دوست داری بذار کنار. بعدش بهم ثابت کن تو از همه بیشتر دوستم داری.»
Y Mb
روزهایم را با فکرکردن به اینکه چه کار خوبی میتوانم برایش انجام بدهم سپری میکنم. برایش صابون نعنا بخرم تا در کف دستش مثل یک تکه سنگ کرِم قرار بگیرد یا یک تکه قزلآلای درستوحسابی که برایش درست کنم و تقدیمش کنم و یا شعری از روزهای قایقسواری برایش بسرایم. میدانم کارهایم خندهدار است. اما من دوست دارم اینطور باشم. هرگز فکر نمیکردم در برابر یک مرد چنین مضحک باشم. اما این برایم یک جور آرامش خاطر است. من حتا برای جورابهایش غشوضعف میکنم. میگردم و در بین لباسهای درهمریختهاش آنها را پیدا میکنم و مثل یک تولهسگ دستآموز به او میدهم
Y Mb
هر چیز آزاردهنده تبدیل به داستانی شیرین برای تعریفکردن سر میز شام میشود. «امروز رفتیم با رفقا چیزی خوردیم... هاهاها... چقدر خوش گذشت.»
Y Mb
بهوضوح میبینم که هر حرفی میزنم، بهشکل عجیب و غلیظ، درنهایت بهنام او ختم میشود. فقط نام اوست که، در میان کلمات، بلند میشنوم. تبدیل به همسر شدهام. تبدیل به یک همخوابه شدهام، از من خواسته شده کارت عضویت انجمن جوانان فمینیستم را باطل کنم. اصلاً برایم مهم نیست. دفتر کارهای روزانهاش را مرتب میکنم، موهایش را کوتاه میکنم. شبیه زنهای بیخیال قدیمی شدهام. با کت پشمی راهراهم که برای خودش تاب میخورد از در خانه بیرون میزنم. سر راه، به سالن زیبایی میروم و لبهایم را قرمز غلیظ میکنم. هیچچیز آزارم نمیدهد. انگار همهچیز درنهایت ختمبهخیر میشود
Y Mb
فکر میکنم این سؤالها مثل ابری طوفانزاست که بر سر هر زندگی مشترکی سایه انداخته: به چی فکر میکنی؟ چه احساسی داری؟ تو اصلاً کی هستی؟ ما با هم چه کردهایم؟ در آینده چه کار خواهیم کرد؟ و چه بر سر هم خواهیم آورد؟
Y Mb
این همان رقابت مزخرفی است که در میان جنس مؤنث در جریان است. درحالیکه مردان از عضویت در باشگاههای کتاب و ساعاتی که میگذرانند لذت میبرند، آنها چیزی بیش از این دوست ندارند که به یکدیگر نشان دهند همسرانشان چگونه حاضرند خوشیهایشان را برای آنها قربانی کنند. یک بدهبستان در بین زوجین که درنهایت به این جمله ختم میشود: «چقدر تو نازی!»
Y Mb
«اینو بپوش اونو نپوش. این کارو الان انجام بده، اون کارو بذار هر وقت فرصت کردی که منظورم همین الانه انجام بده. بهخاطر اثبات عشقت به من هر چیزی رو که دوست داری بذار کنار. بعدش بهم ثابت کن تو از همه بیشتر دوستم داری.»
Y Mb
فکر میکنم این سؤالها مثل ابری طوفانزاست که بر سر هر زندگی مشترکی سایه انداخته: به چی فکر میکنی؟ چه احساسی داری؟ تو اصلاً کی هستی؟ ما با هم چه کردهایم؟ در آینده چه کار خواهیم کرد؟ و چه بر سر هم خواهیم آورد؟
Y Mb
خوب میدانست مهربانانهترین کاری که در حق من میتواند انجام دهد این است که تنهایم بگذارد.
خیلی از مردم از داشتن این موهبت محروم هستند: اینکه بدانند چه زمانی دهانشان را ببندند. مردم عاشق حرفزدن هستند و من هرگز انسان حرافی نبودهام. در درونم بسیار با خود حرف میزنم، اما معمولاً کلمات به لبهایم نمیرسند
n re
ماهایی که مثل هم با تلویزیون و سینما و حالا با اینترنت بزرگ شدهایم. وقتی به ما خیانت میشود، میدانیم که چه باید بگوییم. وقتی عشقمان در ما میمیرد، میدانیم چه باید بگوییم. همهی ما مثل یک فیلمنامهی از قبل تعیینشده درحال بازی هستیم.
Ana
«بهترین دوستانمان آنهایی هستند که بهتر از همه ما را میشناسند.»
n re
ازدواج یعنی تفاهم و سازش.
n re
«معنی ازدواج تفاهم و تلاش بسیار است. و باز هم تلاش، ارتباط با یکدیگر و تفاهم است. و در این صورت به ثمر مینشیند»
n re
خیلی بد است که به تو اثبات شود سالها نگرانیات بجا بوده و اتفاق افتاده است.
n re
«اومدن به یه شهر جدید سخته. هرچی سنت میره بالاتر، دوست پیداکردن سختتر میشه.
n re
گفته شده عشق باید بدون قیدوشرط باشد. این قانونش است. همه همین را میگویند. اما اگر عشق مرزی نداشته باشد، حدی نداشته باشد، قید و شرطی نداشته باشد، چرا باید کسی تلاش کند کار درست را در یک رابطهی عاشقانه انجام بدهد؟ اگر بدانم که کسی عاشقم است و دیگر هیچچیز برایش مهم نیست، دیگر چه چالشی باقی میماند؟
Asuo
حجم
۴۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۵۰ صفحه
حجم
۴۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۵۰ صفحه
قیمت:
۶۹,۰۰۰
۲۰,۷۰۰۷۰%
تومان