بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب موکب آمستردام | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب موکب آمستردام

بریده‌هایی از کتاب موکب آمستردام

انتشارات:عهد مانا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۰ رأی
۴٫۳
(۱۸۰)
از لحاظ مالی دستم خالی شد. خانواده‌ام توی ایران دچار مشکلاتی شده بودند و نمی‌توانستند برایم پول بفرستند. من صفر شدم؛ خالیِ خالی. آن هم من که یاغی بودم و خودم را کسی حساب می‌کردم. طوری شد که رفتم رستوران بابای یکی از دوست‌هایم کار کنم. شدم مدیر سالن ولی گاهی پایش می‌افتاد با همان رفیقم می‌ایستادیم به ظرف‌شستن. می‌گفت برای خالی‌شدن باد سرمان خوب است. یک هفته بعد مشکل حل شد؛ اما همان یک هفته چقدر برایم خوب بود؛ یعنی دیدم این هم عنایت حضرت زهرا علیه االسلام بوده: باد سرم را خالی کردند و فهمیدم که به هیچ جا بند نیستم.
philobiblic
در فنلاند که طول روزها کوتاه است. هفت‌ونیم اذان صبح است و سه‌ونیم ظهر، مغرب می‌شود. وقتی کسی بخواهد مدرسه برود هشت صبح باید آنجا باشد. گاهی صبحانه می‌خوریم و لباس آماده می‌کنیم و آن موقع نماز صبح می‌خوانیم. وقتی ظهر می‌شود تا برگردیم خانه نماز قضا می‌شود. مجبوریم در مدرسه که نمازخانه ندارد، در راهرو یا جایی دیگر، نماز بخوانیم که مزاحم بقیه هم نباشیم. یک وقت‌هایی ساعت هفت صبح می‌روم سرکار؛ وقتی هنوز اذان نداده‌اند. لباس کار می‌پوشم و می‌خواهم کار را شروع کنم، به ساعت که نگاه می‌کنم می‌بینم وقت اذان شده و باید نماز صبح بخوانم. حالا هیچ جایی هم پیدا نمی‌کنم و مجبور می‌شوم در بخش بیرونی دستشویی نماز بخوانم
ز.م
این هم یک نکته‌ای دربارهٔ کربلا و زیارت اربعین است که اگر یک سال بیایی دیگر نمی‌توانی نیایی. گیرم یک سال هم سختی‌های زندگی نگذارد بیایی، سال بعد دیگر بند نمی‌شوی. هرجور باشد خودت را می‌رسانی کربلا.
:)
شما بعضی از حیوانات را می‌بینی کمی حیا دارند. این‌ها مطلقاً به چیزی از جنس حیا اعتقاد ندارند؛ اما چه کسی گفته مشکل ندارند؟ چه کسی گفته توی این کشور دیگر جرم و جنایت رُخ نمی‌دهد؟ مگر طمع انسان حد و اندازه دارد؟ هرچقدر هم که بهش بدهی باز هم می‌خواهد.
:)
این هم یک نکته‌ای دربارهٔ کربلا و زیارت اربعین است که اگر یک سال بیایی دیگر نمی‌توانی نیایی. گیرم یک سال هم سختی‌های زندگی نگذارد بیایی، سال بعد دیگر بند نمی‌شوی. هرجور باشد خودت را می‌رسانی کربلا.
زینب هاشم‌زاده
زیارت کربلا یکی از همان چیزهایی است که باعث می‌شود ما، هم خودمان را بشناسیم و هم بتوانیم با آن خودمان را به جهان معرفی کنیم.
Barzegar:)
آن‌جا بود که من تنها شدم و فهمیدم تنهایی گاهی چه نعمت بزرگی است. چون کمی زودتر از همه‌جا ناامید می‌شوی و دستت را بلند می‌کنی و می‌گویی خدا.
f
حالا وقتی من اینجا در کربلا هستم و همهٔ برادران و خواهرانم را می‌بینم، درونشان امام حسین علیه السلام را می‌بینم. این رفتارها، این پذیرایی خدام از زائران حسینی، از قلب‌هایشان نشئت می‌گیرد. یک ارتباط قلبی است بین همه مسلمان‌ها از سراسر دنیا. اینکه همه باهم برابر هستیم. این درسی است که امسال آموختم.
f
تصویری که ما از انسان‌ها در جوامع غربی می‌بینیم این است که مردم آنجا زندگی‌های خوب، رابطه‌های آزاد و... دارند؛ اما همان‌طور که گفتم رسانه‌ها به شما دروغ می‌گویند و می‌خواهند افکارتان را شکل بدهند. می‌خواهند قدم‌به‌قدم چیزهایی را بپذیرید که عادی و طبیعی نیستند. اگر فقط یک ساعت بنشینید و تفکر کنید حقیقت را در خواهید یافت دربارهٔ اینکه چه چیزی عادی و طبیعی است و چه چیزی نه.
f
همین مسیر نجف تا کربلا را ایام دیگر که می‌رفتیم، دوست داشتیم پیاده برویم تا ببینیم چطوری است و با سیستم سنتی عراق و مردمش آشنا شویم. آن روزها خلوت بود ولی حالا انگار مهم‌ترین حادثهٔ عالم رخ داده. اصلاً انگار ظهور شده. این‌ها چه کسانی هستند؟! اینجا کجاست؟! این همان نجف است؟! همان کربلا است؟! پشت‌سرهم پرواز دارد می‌نشیند. قصه چیست؟
f
کنار باشگاه فرهنگی اهل‌بیت علیهم السلام یک کتاب‌فروشی خیلی کوچک بود که صاحب آن ترک‌تبار بود. رفتم داخل و پرسیدم: «قرآن دارید؟» گفت: «بله.» پرسیدم: «به زبان آلمانی؟» گفت: «بله؛ ولی فقط یک عدد مانده.» آن را خریدم و از مغازه بیرون رفتم. نمی‌دانم چطور شد که همان جا، جلوی مغازه، قرآن را به سینه‌ام چسباندم و بعد شروع کردم به خواندن.
hg
به خودت می‌گویی تو دو هفته اینجایی و بعد می‌روی. هر غلطی خواستی آنجا بکن، اما اینجا کربلاست و باید حرمتش را نگه داری. اگر اینجا توانستی حُرمت نگه داری، بقیهٔ سال هم می‌توانی. یواش‌یواش بقیهٔ سالت هم می‌شود حریم کربلا. همهٔ سالت می‌شود حریم کربلا و آنجا هم حرمت نگه می‌داری.
نون صات
فهمیدم خدا من را از یک جمع جدا کرد و برد یک جای دیگر؛ چون رشد من توی آن فضا و جمعِ جدید بود. شاید همان تنهایی یکی‌دو روز اول هم برای رسیدن به این حس خیلی موثر بود؛ چون وقتی تنها می‌شوی نقصت را حس می‌کنی، ترست را حس می‌کنی، بعد می‌گویی خدا. خدا بهت می‌گوید جانم. من این را حس کردم. با تمام وجودم هم آن تنهایی را حس کردم و هم آن جانمِ خدا را.
نون صات
الان حس می‌کنم من اگر دعای ندبه رفتم، یک نوع آموزش بود که برگردم مملکتم و بایستم کار کنم. من سرباز آرمان‌هایم هستم. سرباز باید هر جایی لازم شد بایستد و سربازی کند. مثلاً مشکل مملکت ما این است که ما سیستم نداریم. نظم راهبردی، کاربردی و هدفمند نداریم. من از آن‌ها دراین‌باره خیلی چیزها یاد گرفتم. آن‌ها موفق‌اند و ما باید قبول کنیم که دشمن قوی است و موفق؛ البته این موفق‌بودنشان دیگر چندان دوامی هم ندارد. چون حدود ۵ درصد از آن نسل مانده‌اند و دارند هنوز انگلستان را جلو می‌برند. مردمش خیلی تنبل و بیعار شده‌اند. ما هم اینجا مشکل زیاد داریم. کار هم داریم؛ اما یکی از مشکلاتمان این است که بعضی از مسئولینمان نمی‌گذارند بعضی از کارها انجام شود. کار چنان گیر می‌کند که آدم حس می‌کند دیگر از روال معمولش بعید است جلو برود؛ یعنی مجبور می‌شوی دست به دامان معجزه و کرامت شوی.
maryhzd
ما باز هم نجف آمده بودیم، ولی این انگار یک نجف دیگری است. همین مسیر نجف تا کربلا را ایام دیگر که می‌رفتیم، دوست داشتیم پیاده برویم تا ببینیم چطوری است و با سیستم سنتی عراق و مردمش آشنا شویم. آن روزها خلوت بود ولی حالا انگار مهم‌ترین حادثهٔ عالم رخ داده. اصلاً انگار ظهور شده. این‌ها چه کسانی هستند؟! اینجا کجاست؟! این همان نجف است؟! همان کربلا است؟!
philobiblic
فکر کردیم حالا اگر یک نقص کوچک هم داشت طوری نیست، می‌ایستیم کار می‌کنیم و عیب‌هایش را برطرف می‌کنیم؛ ولی دیدیم این مسجد از پایه یک هدف دیگر دارد: به دنبال سرگرمی است نه تربیت انسان. اتفاقی که باید در مسجد بیفتد در چنین جایی نمی‌افتد. نیرو از توی این مسجد بیرون نمی‌آید.
philobiblic
به این نتیجه رسیدم این جلسه‌ای که ما داریم خوب است، ولی کافی نیست؛ یعنی این جلسات برای رشد خود ما خوب است. از ما مراقبت می‌کند؛ ولی تکلیف بقیه چیست؟ ما در قبال دیگران وظیفه‌ای نداریم؟ این شد که به نتیجه رسیدیم باید یک مرکز اسلامی بزرگ تأسیس کنیم که پایگاه بچه‌شیعه‌ها توی هلند باشد.
philobiblic
اصولاً هر چیزی که باارزش باشد آسان به دست نمی‌آید
نورا
مردم بین راه که تازه داشتند به زیارت پیاده فکر می‌کردند، با مسئولیتی جدید مواجه‌شدند: پذیرایی از زائران و عاشقان حسین شهید که در تمام تاریخ، ارزش و اهمیتی والا در فرهنگ عشیره‌های عراق داشته است. و چه لذتی بالاتر از این که احساس کنی امامت آمده به خانه‌ات. درهای خانه‌ها باز شد؛ از خانه‌های شیک و گران‌قیمت تا خانه‌های نیمه‌ویران و مخروبه. خانه مهم نبود. مهم نشستن عشاق حسین علیه السلام به دور یکدیگر بود که دمی استراحت کنند و چند کلمه ذکر محبوب کنند.
gofteman_enghlab57
نمایشگاه را در شهر «روتردام» برگزار کردیم. آن موقع با این ذهنیت رفتیم روتردام که فقط ما را نزنند. گفتیم توی کشوری که نمایندگان مجلسش با مسلمان‌ها دشمن‌اند و امام حسین علیه السلام جایگاهی در آن ندارد، همین اتفاق خودش یعنی یک نتیجهٔ خوب. حالا که برمی‌گردم و به تصورات آن روزها فکر می‌کنم، خنده‌ام می‌گیرد از سادگی و بلاهت خودمان. اینکه فقط توان خودمان را می‌دیدیم و فکر می‌کردیم همه‌چیز را می‌فهمیم. اینکه هنوز به عنایت امام حسین علیه السلام ایمان نیاورده بودیم.

حجم

۱۲۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۲۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۶۰۰
تومان