آدم وقتی واقعاً قدرِ بقیه رو میدونه که یه چند سالی از مرگشون بگذره.
Mohammad
و شکارچییی مهربان پیش میآید مسلح به گلِ سرخ.
نازنین بنایی
چهت شده؟ اگه خودت رو بذاری جای من، میفهمی علافی یعنی چی. ولی من نقشم رو اونقدر خوب بلدم بازی کنم که همه فکر میکنن سرم خیلی شلوغه.
نازنین بنایی
نمیتوانم به کسی که دوستش دارم بگویم: «سلام، گلِ قشنگم. چهطوری مرغِ عشقِ نازم؟»
نازنین بنایی
آدم وقتی واقعاً قدرِ بقیه رو میدونه که یه چند سالی از مرگشون بگذره.
شراره
پدرم گفت:
فصل ۲۰
«همهچیز درست میشه.»
فصل ۲۱
گفتم: «آره.
فصل ۲۲
اونها من رو میفرستن
فصل ۲۳
دیوونهخونه.
فصل ۲۴
همهچیز
فصل ۲۵
مرتب میشه.
فصل ۲۶
مطمئن باشین.»
محمدرضا فرهادی
خیلی دوستت دارم، جین. تو تنها کسی هستی که مرا درک میکند. تو تنها کسی هستی که میفهمد چه میگویم: خرگوشکوچولویی آشفته در جنگلی پر از ببر.
نازنین بنایی
نمیتوانم به کسی که دوستش دارم بگویم: «میآی باهم بریم تو یه غار و ذرتِ بوداده بخوریم؟» یا بهش بگویم: «دوست داری سوارِ یه جفت ماهی قرمز بشیم و تا آلاسکا شنا کنیم؟»
*
نمیتوانم بگویم.
نازنین بنایی
شروع کردم به قصه گفتن: «روزی روزگاری در نپتون نژادی از عقربهای پنجسر زندگی میکرد.»
گفت: «چه بیمزه. شروعش که خیلی فسیل بود. تازه، اتمسفرِ سطحِ نپتون یخزدهست. عقربِ پنجسر چهطوری میتونه بدونِ اتمسفر زندگی کنه، ها؟»
سکوتی طولانی حاکم شد.
Ava
چرا اصلاً با استلا آشنا شدم؟ چرا عاشقش شدم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا عاشق کسی شدم که شانس رسیدن به او یک در میلیون است؟ مگر چه گناهی کردهام که مستحقِ چنین عذابیام؟ جین، برایم دعا کن. دعا کن که خدا بر من رحمت آورد. لطفاً برایم دعا کن.
نازنین بنایی