بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هندرسون شاه باران | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب هندرسون شاه باران اثر سال بلو

بریده‌هایی از کتاب هندرسون شاه باران

نویسنده:سال بلو
انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۳.۹از ۱۱ رأی
۳٫۹
(۱۱)
از عالم و آدم دور شده بودم و رسیده بودیم به زمین صافی که کوه‌ها گردش را احاطه کرده بودند. منطقهٔ خشک و داغ و بایری بود و چند روز بود که ردپایی نمی‌دیدیم. گیاهی هم وجود نداشت. اصلاً هیچی نبود. فقط زمین صاف و ساده، و من خیال می‌کردم وارد تاریخ شده‌ام. تاریخ هستی، نه این تاریخ مسخرهٔ ما انسان‌ها. تاریخ ایامی که هنوز خبری از بشر نبود.
Tony Soprano
چهل پنجاه سال پیش یکی از افراد خاندان هندرسون، و در واقع یکی از پسرعموهای من، به خاطر زحماتی که در نجات زلزله‌زدگان شهر مسینا در سیسیل ایتالیا کشید، مدال کورونا گرفت. این پسرعموی من یک آدم تنبل و بیکاره بود که تو رم می‌خورد و می‌خوابید و هیچ کاری نمی‌کرد. حوصلهٔ هیچ کاری نداشت و حتی در محل اقامت خود، برای رفتن از اتاق خواب به سالن غذاخوری، سوار اسب می‌شد. بعد از زلزله با اولین قطار خودش را رساند به مسینا و شروع کرد به کمک به زلزله‌زده‌ها. این طور که می‌گویند دو هفتهٔ تمام نخوابید و صدها ساختمان را زیر و رو کرد و کلی از زلزله‌زده‌ها را نجات داد. معلوم می‌شود میل به خدمت به بقیه در خاندان ما وجود دارد، گیرم گاهی به صورت جنون‌آمیزی ظاهر می‌شود.
مهیار
یک بار از یک دانشجوی روانشناسی شنیدم که آدم اگر خشم خودش را سر موجودات بی‌جان خالی کند، نه تنها زندگی جانداری را نجات می‌دهد، که هر آدم متمدنی باید این کار را بکند، بلکه خودش هم تزکیه می‌شود و از شر احساسات منفی نجات پیدا می‌کند. این به نظرم حرف معقولی بود و چند بار امتحانش کردم. با تمام وجود امتحان کردم. هیزم خرد می‌کردم. بار می‌بردم. شخم می‌زدم. بلوک‌های سیمانی را می‌انداختم. بتون خالی می‌کردم. برای خوک‌ها نواله درست می‌کردم. تو خانهٔ خودم مثل زندانی‌ها تا کمر لخت می‌شدم و با پتک سنگ می‌شکستم. این چیزها مؤثر بود، ولی نه زیاد. از قدیم گفته‌اند آتش را کسی به آتش دفع نکند.
مهیار
یکباره یک تکه چوب از کُنده پرید توی هوا و خورد به دماغم. به دلیل سرمای شدید متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده و یکباره دیدم لباسم خونی است. لی‌لی فریاد زد: "دماغت را شکاندی." ولی نشکسته بود. کلی گوشت دارد که نمی‌گذارد به این راحتی بشکند. اما تا مدت‌ها کبود بود. با وجود این از اولین لحظه‌ای که ضربه را احساس کردم، تنها فکرم حقیقت بود. حقیقت با ضربه می‌آید؟ این مسئلهٔ مهمی است. مسئلهٔ سربازی است. بعداً سعی کردم در این مورد با لی‌لی حرف بزنم. او هم وقتی شوهر دومش با مشت زده بود تو صورتش، قدرت حقیقت را درک کرده بود.
مهیار
رنج زیاد خودش زحمت است و من از این لحاظ آدم زحمت‌کشی بودم
کاربر نیوشک
بعضی اشخاص از بودن لذت می‌برند. مثلاً والت ویتمن می‌گوید: "کافی است باشم. کافی است نفس بکشم. شادمانی. شادمانی. همین شادمانی است." بعضی‌ها هم می‌روند دنبال شدن. اهلِ بودن وضع‌شان خوب است. همیشه شانس می‌آورند. اما اهلِ شدن شانس ندارند. همیشه باید با دل‌شوره زندگی کنند. همیشه باید در مورد کارهای خودشان به اهل بودن توضیح بدهند. دلیل و برهان بیاورند. در حالی که اهلِ بودن باعث و بانی این توضیحات هستند
محمدرضا
رنج تنها عاملی است که می‌تواند روح خواب‌آلود آدم را از خواب بیدار کند. البته از قدیم گفته‌اند که عشق هم همین تأثیر را دارد.
محمدرضا
کسی که می‌خواهد دور دنیا بگردد، باید برای مشاهدهٔ هر غم و غصه و مصیبتی آمادگی داشته باشد و عاقلانه نیست که بدون این آمادگی عزم سفر کند
محمدرضا
توقع اینکه آدم در عصر جنون از جنون خالی باشد، خودش نوعی جنون است. ولی دوندگی برای عقل سالم هم می‌تواند نوعی جنون باشد.
محمدرضا
آدم اگر خشم خودش را سر موجودات بی‌جان خالی کند، نه تنها زندگی جانداری را نجات می‌دهد، که هر آدم متمدنی باید این کار را بکند، بلکه خودش هم تزکیه می‌شود و از شر احساسات منفی نجات پیدا می‌کند.
محمدرضا

حجم

۴۲۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۵۰ صفحه

حجم

۴۲۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۵۰ صفحه

قیمت:
۱۶۵,۰۰۰
تومان