بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هندرسون شاه باران | طاقچه
کتاب هندرسون شاه باران اثر سال بلو

بریده‌هایی از کتاب هندرسون شاه باران

نویسنده:سال بلو
انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۳.۹از ۱۱ رأی
۳٫۹
(۱۱)
ولی شاید زمان برای همین ساخته شده. ساخته شده که درد و رنج آدم پایانی داشته باشد. تا ابد ادامه نداشته باشد. خب، حالا فرض کنیم این حرف درستی است. عکسش چی؟ خوشی چی؟ خوشی بی‌پایان است؟ بله، خوشی زمان سرش نمی‌شود. موقع خوشی همه ساعت‌ها تو آسمان از کار می‌افتند.
مهیار
الان احساس می‌کنم یک آدم پست خبیث شیاد هستم. تنها کار شرافتمندانه‌ای که تو عمرم کرده‌ام این است که چند نفری را دوست داشته‌ام. یکی از این افراد همین سلطان بود که حالا فوت کرده. ای وای، ای وای، ای وای. دارم از غصه می‌میرم. شاید وقتش شده که گور خودمان را گم کنیم از این دنیا برویم. کاش لااقل قلب نداشتیم و نمی‌دانستیم این مسئله چقدر غم‌انگیز است. ولی این قلب لعنتی همیشه هست. این انبه پر از لک‌وپیس تو سینه می‌تپد و همه چیز را لو می‌دهد. مسئله فقط این نیست که از این زن‌ها می‌ترسم. مسئله این است که دیگر کسی را ندارم که باهاش حرف بزنم. من الان به جایی رسیدم که به صداهای انسانی احتیاج دارم. به شعور انسانی احتیاج دارم. تنها چیزی که باقی مانده، عشق است. محبت است."
مهیار
تو زندگی من، اوایل، رنج مزه خاصی داشت. بعدها کم‌کم آن مزه از بین رفت. رنج تبدیل شد به یک چیز گند و مبتذل، و همان جور که به پسرم، ادوارد، در کالیفرنیا گفتم، دیگر تحملش را نداشتم. حالم به هم می‌خورد از اینکه می‌دیدم تبدیل شده‌ام به هیولای رنج. ولی بعد از مرگ سلطان، رنج دیگر اصلاً موضوعیتش برایم را از دست داد. هیچ مزه‌ای نداشت. فقط یک چیز شوم و وحشتناک بود.
مهیار
من خوانندهٔ عاطفی و تأثیرپذیری هستم. وقتی کتابی را جلویم باز می‌کنم، کافی است یک جمله خوب پیدا شود که سرم را به آتشفشانی تبدیل کند. همزمان فکرم مشغول هزار جا می‌شود و گدازه‌های افکار مختلف از دو طرفم سرازیر می‌شود. لی‌لی می‌گوید انرژی ذهنی زیادی دارم. ولی فرانسیس معتقد بود اصلاً مغز ندارم. چیزی که خودم صادقانه می‌توانم بگویم این است که وقتی تو یکی از کتاب‌های پدرم می‌خواندم که "بخشش گناه یک امر ابدی است"، انگار یک نفر با سنگ زده تو سرم. فکر کنم قبلاً گفتم که پدرم عوض چوب‌الف لای کتاب‌ها اسکناس می‌گذاشت. این اسکناس را می‌گذاشتم تو جیبم و بعد حتی عنوان کتاب را یادم می‌رفت. شاید علتش این بود که نمی‌خواستم چیز دیگری دربارهٔ گناه بشنوم. همان یک جمله برایم کافی بود. به همان صورت کامل بود. می‌ترسیدم نویسنده اگر ادامه بدهد، همه چیز را خراب کند و تأثیر همان یک جمله هم از بین برود. به هر حال من آدم الهام‌پذیری هستم. فکر روشمندی ندارم. به‌علاوه اگر قرار باشد همان یک جمله را آویزه گوش نکنم، خواندن بقیهٔ کتاب چه فایده‌ای دارد؟
مهیار
می‌دانم که اصلاً چیز خوبی نیست، ولی تقریباً رنج تنها عاملی است که می‌تواند روح خواب‌آلود آدم را از خواب بیدار کند. البته از قدیم گفته‌اند که عشق هم همین تأثیر را دارد.
مهیار
گفتم: "این خیلی سخت است، سلطان. اینکه تهدید به قطع رابطه کنید." تهدید به قطع رابطه برای خودش هم خیلی دردناک بود. بله. می‌دیدم که خودش هم از این موضوع به اندازهٔ من در رنج است. البته تقریباً. چون چطور ممکن است کسی به اندازهٔ من در رنج باشد؟ من همان قدر با رنج دمخورم که شرکت‌های بزرگ صنعتی با دود."
مهیار
در مجله‌ای خواندم که در صحرا (منظورم صحرای بزرگ آمریکاست) گل‌هایی وجود دارد که شاید هر چهل یا پنجاه سال یک بار شکوفه کند. بستگی به میزان بارندگی دارد. تو همین مقاله نوشته بود که اگر تخم این گل‌ها را برداریم بیندازیم توی یک سطل آب، حاصلی ندارد. چیزی سبز نمی‌شود. نه، اعلی حضرت، خیس خوردن در آب فایده‌ای ندارد. باید باران باشد. برود توی خاک باران. چند روز زیر باران خیس بخورد. بعد هر پنجاه سال یک بار، هر شصت سال یکباره یکهو ببینی صحرا پر از سوسن و آلاله و این چیزهاست. پر از رز و داودی و این چیزهاست."
مهیار
"طبیعت تقلیدگر عجیبی است. آدم همان طور که اشرف مخلوقات است، استاد سازگاری هم هست. استاد تلقین هم هست. خودش بزرگ‌ترین اثری هنری خودش است. چون روی جسم خودش کار می‌کند. چه معجزه‌ای! چه پیروزی شگفتی! همین طور چه مصیبتی! چه اشک‌ها که سرازیر نمی‌شود!"
nazi_sfy
معتقد بودند وقتی سراغ خدایان‌شان می‌روند، لازم نیست از کارهای زشت خودداری کنند. چون خدا خداست و از تمام جیک‌وپوک انسان‌های فانی خبر دارد.
محمدرضا
پس باید برگردم خانه، پیش زنم که دوستم دارد. حتی اگر دوستیش تظاهر باشد، باز از هیچی بهتر است. به هر حال، چه واقعاً دوستم داشت و چه تظاهر می‌کرد که دوستم دارد، دلم پیش او بود. به جورهای مختلف یادش می‌افتادم. بعضی حرف‌هایش تو گوشم زنگ می‌زد. مثلاً آدم برای این زندگی کند، نه برای آن. برای خوبی‌ها، نه برای بدی‌ها. برای زندگی، نه برای مرگ. تمام نظریاتی که داشت، یادم می‌آمد. ولی فرقی نمی‌کرد که چه حرف‌هایی می‌زند و چه نظرهایی دارد. چون دوستش داشتم. حتی با آن موعظه‌ها هم دوستش داشتم.
مهیار

حجم

۴۲۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۵۰ صفحه

حجم

۴۲۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۵۰ صفحه

قیمت:
۱۶۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد