بریدههایی از کتاب نمی توانی به من آسیب بزنی
۴٫۰
(۱۰۷)
وقتی شش یا هفت یا هشت سالتان است، تشخیص میدهید که چه چیز درست و چه چیز بهشدت غلط حس میشود و وقتی در گردبادِ وحشت و درد به دنیا میآیید میدانید که نباید اینطور باشد و این حقیقت همچون خردهچوبی در ذهنِ خستهٔ شما اذیتتان میکند.
کیارش
من اجازه نمیدادم اشتیاقم برای آسودگی بر من غالب شود. مصمم بودم تا با خودم بجنگم تا بهتر شوم؛ چراکه فکر میکردم وظیفهٔ ما بود که ذهنیت بییودی/اس را حفظ و خود را هر روز اثبات کنیم.
ابری
یک بار دیگر این عدموقفه را فرصتی میدیدم تا خود را خاص نشان دهم. هیچکس توجه نمیکرد؛ ولی وقتی پای طرزفکر در میان باشد اهمیتی ندارد که بقیه توجه میکنند یا نه. من استانداردهای خاص خود را داشتم و میخواستم به آنها متعهد باشم.
ابری
فرقی نمیکند چه کسی باشید، زندگی به شما همچنین فرصتهایی میدهد تا ثابت کنید خاص هستید. ازمیانِ همهٔ اقشار کسی پیدا میشود که از این لحظات لذت میبرد و وقتی چنین کسی را میبینم فوراً تشخیصش میدهم؛ چراکه اغلبْ آن عوضیای است که تکوتنها پیش میرود؛ کارمندی است که نیمهشبها هنوز در دفتر است، درحالیکه بقیه در بار هستند؛ کلهخرابی است که بعداز عملیاتی ۴۸ ساعته هم مستقیم به باشگاه میرود و تمرین میکند؛ آتشنشانی جنگلی است که بهجای خوابیدن بعداز ۲۴ ساعت نبرد با آتش، بازهم ارهبرقیِ خود را تیز میکند. این ذهنیت برای همهٔ ما وجود دارد: مرد، زن، سفیدپوست، سیاهپوست، و حتی بنفشِ خالخالی! همهٔ ما میتوانیم آن کسی باشیم که شب و روز مشغول پرواز است؛ اما وقتی به خانه میرسد و میبیند کثیف است، بهجای سرزنشکردن خانواده و هماتاقیهایش، همان لحظه شروع به تمیزکردن میکند، زیرا نمیتواند وظایف ناتمام را نادیده بگیرد.
ابری
مربیها هم اهمیتی نمیدادند، زیرا در شرایط اضطراریِ آبوهوایی بودیم؛ ولی برای من آن شرایط فرصتی بود که خودم را نشان بدهم و رهبریام را در عمل اثبات کنم. ازنظر من، آن طوفان زمستانی صحنهای بود برای تبدیلشدن به مردی غیرمتعارفتر درمیان مردان غیرمتعارف.
ابری
دست از پیداکردن راه آسون بردار. وقتشه بزرگ شی!
Mohammadreza Sharifi
اکثر افراد غیرنظامی نمیدانند که ما برای انجام کاری که برای آن آموزش دیدهایم به مقداری سنگدلی احتیاج داریم. برای زندگی در این دنیای بیرحم باید حقایق تلخ را بپذیرید. نمیگویم این خوب است و لزوماً به آن افتخار نمیکنم؛ اما عملیات ویژه دنیای بیعاطفهای است و به ذهنی بیعاطفه نیاز دارد.
ابری
زمانی آنقدر روی شکستخوردن تمرکز کرده بودم که حتی از سعیکردن هم میترسیدم. اکنون هرگونه چالشی را میپذیرم
ابری
خودم را جمعوجور کردم. من رهبر آن گروه بودم و نمیتوانستم به خودم اجازه دهم که ضعف نشان دهم. تمام عضلات بدنم را منقبض کردم و لرزشم بلافاصله متوقف شد.
ابری
باید وقتی بدترین احساس را دارید بهترین چهرهتان را به نمایش بگذارید.
ابری
تنها چیزی که من میدانم این است با محکمبودن در زمانیکه احساس میکردیم شکست خوردهایم، توانستیم در بدترین شب هفتهٔ جهنمی به نیروی تازه برسیم.
ابری
بدانید چرا میجنگید تا بتوانید در نبرد بمانید!
ابری
هرکدام از این لحظات رفتاری مخالفتآمیز بود که به ما قدرت میداد.
اما مخالفت همیشه بهترین روش برای گرفتن روح کسی نیست. کاملاً به موقعیت بستگی دارد. در طول بییودی/اس برای مربیان مهم نبود که دنبال چنین برتریهایی باشید. تا موقعی که در تمرینات هم خودی نشان میدادید به آن هم احترام میگذاشتند. باید وظیفهٔ خود را انجام میدادید. باید میدانستید در چه موقعیتی هستید و در چه مکان و زمانی باید مقاومت و چه زمانی باید تبعیت کنید.
ابری
یک چیز دیگری را هم میدانستیم: هفتهٔ جهنمی بازیای ذهنی بود. مربیان از عذابکشیدن ما استفاده میکردند تا لایههایمان را بخراشند و پوستمان را بکنند. البته نه برای پیداکردن ورزیدهترین ورزشکاران، بلکه برای پیداکردن قویترین ذهنها. این چیزی بود که انصرافدهندگان وقتی میفهمیدند که دیگر خیلی دیر شده بود.
ابری
او همچون شکارچیای که به طعمهاش چشم دوخته باشد با نگاهش ما را برانداز میکرد: «مایهٔ خوشحالیِ منه که زجرکشیدنِ شماها رو تماشا کنم.»
اوه! واقعاً هم زجرکشیدنی در کار بود. سایکو سرعت گامها را تنظیم کرد و اعلام حرکتِ شنا، کلاغپر، لگد نظامی، و پرش و شیرجه را داد. دراینبین، او و مربیِ همراهش، درحالیکه در تمام آن مدت لعنتی وراجی میکردند، ما را با شلنگ آبِ یخ خیس کردند. تعداد حرکات بیشمار بود و هر سِت بهدنبال ست دیگری میآمد. انگار هیچ پایانی در کار نبود.
ابری
اولین قدم در مسیر رسیدن به ذهن قوی این است که بهطور منظم از کُنجِ راحتیِ خود بیرون بیایید. یک بار دیگر دفترچهٔ خاطرات خود را مرور کنید و کارهایی را یادداشت کنید که انجامشان را دوست ندارید یا برایتان ناخوشایندند. مخصوصاً کارهایی که میدانید برای شما خوب هستند.
ابری
هروقت بهخاطر گرسنگی یا خستگی، وسط دویدن یا شنا کم میآوردم برمیگشتم و حتی به خودم سختتر میگرفتم. این تنها راهی بود که میتوانستم از پس شیاطینِ ذهنم بربیایم. درهرصورت عذاب میکشیدم؛ اما انتخاب با من بود، انتخاب بین رنج و سختیِ فیزیکی و اضطراب ذهنی. نگران بودم که نکند آن یک بارفیکس یا آن دور آخر شنا یا آن چهارصد متری که از مسیر نرفته بودم بهقیمت فرصتی طلایی در زندگیام تمام شود.
ابری
زمانیکه افسردگیْ شما را احاطه میکند تمام نورها را محو میکند و هیچچیز برای شما باقی نمیگذارد تا به آن چنگ بزنید و امیدوار باقی بمانید. فقط چیزهای منفی را میبینید. تنها راهی که باعث شد بتوانم به مسیرم ادامه دهم این بود که از افسردگیام تغذیه کنم. باید موقعیت را وارونه میکردم و خودم را قانع میکردم این اضطراب و شکی که به خودم داشتم مهر تأییدی بر این مسئله بود که زندگی من دیگر بیهدف نیست.
ابری
آن لحظه اولین باری بود که متوجه شدم هیچیک از محدودیتهای فیزیکی و ذهنی واقعی نیستند و همچنین اینکه من عادت دارم خیلی زود جا بزنم و تسلیم شوم. اینرا هم میدانستم که تحقق غیرممکنها، ذرهذره، شجاعت و سرسختی من را میطلبد. این یعنی من باید به ساعتها و روزها و هفتهها رنجِ بیوقفه تن میدادم.
ابری
وظیفهٔ مربیانِ آموزش نظامی این است که افراد ضعیف را تشخیص بدهند و آنها را به چالش بکشند که یا عملکرد بهتری ارائه دهند یا اینکه تسلیم شوند و انصراف بدهند.
ابری
حجم
۹۱۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۵ صفحه
حجم
۹۱۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۵ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان