با وجود این، گاهی، بین زمینه و پیشزمینه، معلق و اندکی باروک به نظر میرسد و درعینحال همسازِ درختانی خوشقامت، توسِ تاریک و نرادِ روشن، که شیرهشان زمانی در الوارهایش جاری میشد. لوزیلوزیهای سرخِ شرابی، سبز بطری و آبیِ تیرهٔ شیشهرنگیها به مشبککاریِ پنجرهلولاییهایش حالوهوای نیایشگاه میدهد.
Houshyaran
سایههای ابریِ تروفرز در دوردست سبزِ کمرنگ تپههای بالای خط مفروضِ جنگل و خاکستری و سفید لانگز پیک را خالخال کرده بودند.
Houshyaran
خوابْ احمقانهترین اتحاد جهانی است، با گزافترین حقّ عضویت و ناسنجیدهترین رسومات؛ شکنجهای ذهنی است که من آن را خوارکننده میشمارم.
Houshyaran
جدالِ قدیمیِ من (از سال ۱۹۱۷) با دیکتاتوریِ شوروی کوچکترین ارتباطی با موضوع مِلک و دارایی ندارد. به آن «مهاجری» که از «سرخها متنفر است» چون پول و زمینش را «دزدیدند» به چشم حقارت نگاه میکنم. آن دلتنگیِ گذشته که تمام این سالها عزیز داشتهام برخاسته از کودکیِ ازدسترفته است، نه غمِ اسکناسهای ازدسترفته.
Houshyaran
حاشیهٔ آینه بهروشنی میدرخشد، زنبوری وارد اتاق شده است و به سقف میخورد. همهچیز همانطور است که باید، هیچچیز هیچگاه تغییر نخواهد کرد، هیچکس هیچگاه نخواهد مُرد.
رضا عابدیان
اولین موجودات زمینیِ آگاه از زمان همانهایی بودند که اولبار لبخند به لب آوردند.
رضا عابدیان
هویتم را زدودهام تا مرا به جای شبحی عادی بگیرند و دزدانه پا در حدودی بگذارم که پیش از لقاح وجود داشتند. در ذهنم همراهیِ خفتبار رماننویسانِ زنِ ویکتوریایی و سرهنگهای بازنشستهای را تاب آوردهام که یادشان بود در زندگیهای پیشین، در جادههای روم، قاصدانی بَرده بودند یا پیرانِ خردمندی زیر بیدهای لهاسا.
رضا عابدیان