بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب | صفحه ۴۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب

بریده‌هایی از کتاب کتاب

نویسنده:فاضل نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۹۲ رأی
۴٫۵
(۱۹۲)
از گریهٔ بر خویشتن و خندهٔ دشمن جانکاه‌تر، آهی‌ست که از دوست برآید
Sobhan Naghizadeh
زیان اگر همهٔ سود آدم از دنیاست جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است
Sobhan Naghizadeh
ای عمر! چیستی که به‌هرحال عاقبت جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست
Sobhan Naghizadeh
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست
Sobhan Naghizadeh
چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست
Sobhan Naghizadeh
تاریخ در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کورش آسوده‌ام از آتش نیرنگ حسودان از تهمت سودابه بری باد، سیاوش ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم جایی که در آن شرط حیات است توحش ای دل! من اگر رازنگهدار تو بودم این چشمهٔ خشکیده نمی‌کرد تراوش من بی تو سرافکنده و دم‌سردم و دلخون ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش
rahim alimardanloo
غزال می‌خرامد غزلی تازه در اندیشهٔ ما شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشهٔ ما دانهٔ سرخ اناریم و نگه‌داشته‌اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشهٔ ما اگر از کشتهٔ خود نام و نشان می‌پرسی عاشقی شیوهٔ ما بود و جنون پیشهٔ ما سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود حک نمی‌کرد اگر نام تو را تیشهٔ ما ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره‌خورده به هم ریشهٔ م
M.A.Z
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
تعریف تو از عقل همان بود که باید عقلی که نمی‌خواست سر عقل بیاید
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
asma
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد چشم‌انتظار باش در این ماجرا تو هم
denisel
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد چشم‌انتظار باش در این ماجرا تو هم
denisel
عشق از شناخت می‌گذرد اتفاق نیست
denisel
در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست رودی ز رود دیگر اگر می‌شود جدا
denisel
بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت دست زیر شانه‌ام مگذار! باید بشکنم من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
denisel
گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت ای دل! بگو به عقل که دشمن هم اینچنین در خون مرا به حال خودم وانمی‌گذاشت ما داغدار بوسهٔ وصلیم چون دو شمع ای‌کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت اینقدر اگر معطّل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰
۵۰%
تومان