بریدههایی از کتاب کتاب
۴٫۵
(۱۹۲)
اگر بناست بمانیم زیر این آوار
بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت
Fatima
بااینکه خلق بر سر دل مینهند پا
شرمندگی نمیکشد این فرش نخنما
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتیشکسته را چه نیازی به ناخدا
گیرم که شرط عقل بهجز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همهٔ سنگریزهها
Fatima
گیرم که شرط عقل بهجز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
Fatima
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما
Fatima
کارزار
گر عقل٬ پشت حرف دل «اما» نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت، وسوسه اما نمیگذاشت
اینقدر اگر معطّل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل! بگو به عقل که دشمن هم اینچنین
در خون مرا به حال خودم وانمیگذاشت
ما داغدار بوسهٔ وصلیم چون دو شمع
ایکاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
Fatima
ما داغدار بوسهٔ وصلیم چون دو شمع
ایکاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
Fatima
به اصل خویش به صد شوق بازمیگردم
اگر قرار تو با من یگانگی باشد
Fatima
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس
Fatima
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشمانتظار باش در این ماجرا تو هم
Fatima
ای زخم کهنهای که دهان باز کردهای
چون دیگران بخند به غمهای ما تو هم
Fatima
آیینهای مکدّرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من، ای بیوفا تو هم
چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمیزنی به دل این روزها تو هم
Fatima
بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم
بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم
دیدی بهای عشق بهجز خون دل نبود
Fatima
در جهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود
Fatima
آه! که هر بار یاد عشق تو کردم
در نظرم مرگ ناگوار نیامد
Fatima
ما خستهایم و تشنه، ولی دست و پا زدن
راه نجات یافتن از باتلاق نیست
Fatima
قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
Fatima
مسیحای تو بر من گرچه دیگر جان نمیبخشد
اگر یکدم بیاید بر مزارم شاد خواهم شد
Fatima
سکوتم گرچه سر تا پا، شبی فریاد خواهم شد
Fatima
با آنکه بیدلیل رها میکنی مرا
آنقدر عاشقم که نمیپرسمت چرا؟
در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر میشود جدا
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی بهقدر صبر بلا میدهد خدا
حق با تو بود هرچه بکوشد نمیرسد
شیر نفسبریده به آهوی تیزپا
ای عشق! ای حقیقت باورنکردنی!
افسانهای بساز خود از داستان ما
Fatima
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی بهقدر صبر بلا میدهد خدا
Fatima
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰۵۰%
تومان