بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب

بریده‌هایی از کتاب کتاب

نویسنده:فاضل نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۹۲ رأی
۴٫۵
(۱۹۲)
اینقدر اگر معطّل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت
AVA
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است کسی با چاه راز رنج خود را باز می‌گوید چه تسبیحی‌ست این؟! آه است، این آه است، این آه است نمی‌خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است
ترمه🍁
دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو» این «شادی» حقیر همین است زندگی
ترمه🍁
صبر بر دور جدایی نیست ممکن بی‌شراب همتی کن ساقیا! تا مثل سابق بگذرد از گناه مست اگر زاهد به کفر آمد چه غم از خطای اهل دل باشد که خالق بگذرد
MrM
گر نمی‌آمیخت با ظاهرپرستی دین ما سایهٔ نفرین نمی‌افتاد بر آمین ما در تقلّای عبادت غافل از مقصد شدیم از سفر واداشت ما را توشهٔ سنگین ما
MrM
من دهان باز نکردم که نرنجی از من مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد
alefzed
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند، نشد آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
alefzed
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست وگرنه فاصلهٔ ما هنوز یک قدم است
alefzed
کسی بدون تو باور نکرده است مرا که با تو نسبت «من» چون «دروغ» با قسم است
alefzed
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است
alefzed
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صدای پر زدن مرغ‌های دریایی‌ست
Fatemeh
چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟ هیچ‌یک! من چو کبوتر؛ نه رهایم، نه اسیر
الف_سین
قصد من از حیات، تماشای چشم توست از چشم‌زخم بدنظران در امان بیا
لیا
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
لیا
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم در فکر چراغی‌ست که از من برباید
Saba Saadatimanesh
بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من اما ننگ بود با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟ اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد بر زمین افتادن شمشیر٬ خود نیرنگ بود من پشیمان نیستم، اما نمی‌دانم هنوز دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود
محمد صالح الهی دوست
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست وگرنه فاصلهٔ ما هنوز یک قدم است
اژدهای کوچک
باز با گریه به آغوش تو برمی‌گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن
hanin
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
- 𝑨𝒍𝒊 𝑮𝒉𝒐𝒓𝒃𝒂𝒏𝒊 -
ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم که در کنار تو در پیرهن نمی‌گنجم
- 𝑨𝒍𝒊 𝑮𝒉𝒐𝒓𝒃𝒂𝒏𝒊 -

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰
۵۰%
تومان