همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصهها، این هم غمی نیست
mohan
برکهای گفت به خود، ماه به من خیره شدهاست
ماه خندید که من چشم به «خود» دوختهام
🌱
در این فکرم که در پایان این تکرار پیدرپی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
مستورع
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریدهاند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
م.حکیمی
من از سرمایهٔ عالم همین یک «قلب» را دارم
ali
قصهٔ فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل بهدست آوردن از کشورگشایی بهتر است
ویکتـوریـا
چشمانتظار حادثهای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
مستورع
خدا کسیاست که باید به عشق او برسی
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیست
Parinaz
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
مینا
مپرس از من چرا در پیلهٔ مهر تو محبوسم
که عشق از پیلههای مرده هم پروانه میسازد
نَــسـی