بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تنهایی دو نفره | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تنهایی دو نفره

بریده‌هایی از کتاب تنهایی دو نفره

امتیاز:
۳.۷از ۲۳ رأی
۳٫۷
(۲۳)
ابروی تو چون تیغ دو سر، برنده ست اخم تو به زیبایی صدها خنده ست در چشم تو شیرهای رامی ‌خفته ست در چشم تو آهوهایی درنده ست
رضا برزگری
کندوی عسل از دهنت می‌ریزد نازاست که از آمدنت می‌ریزد شب آمده،دکمه دکمه دکمه واکن صبح است که از پیرهنت می‌ریزد
رضا برزگری
بیرون از رنگ و رخت بودن زیباست تسلیم قمار بخت بودن زیباست پاییز و بهار و تبر و بی برگی سخت است، ولی درخت بودن زیباست
N.M
سخت است در ازدحام‌ها "خود" باشی در خویش مدام در تردد باشی ای مرگ شب تولدم نزدیک است ای کاش تو هدیه‌ی تولد باشی
phi.lo.bib.lic
ما چهار نفربودیم : من او َ و تنهایی. در خانه‌ی ما تنهایی دو نفر بود!
phi.lo.bib.lic
یک چشم تو کوفه است و یک چشم تو شام یک چشم تو از خواص و یک چشم عوام چشمان تو دو طایفه‌ی در جنگند یک چشم خداحافظ و یک چشم سلام
اسب دریایی
پیدایی و من گمم در این شهر شلوغ تنهایی مردمم در این شهر شلوغ معشوق خیابانی عابرها! آه قربانی چندمم در این شهر شلوغ؟
f_altaha
شب: مرد و سکوت و خانه و تنهایی شب: روزِبدون شانه و تنهایی شب: حادثه‌ای شگفت، شب: باورتلخ شب: دست به زیر چانه و تنهایی
f_altaha
خوشحالی خواب‌های بی‌تعبیریم محکوم همیشه‌ایم و بی‌تقصیریم لبخند گریخته ست از لب‌هامان هر روز به اسم زندگی می‌میریم
f_altaha
تاراج و تگرگ را نمی‌فهمیدم ِ افتادن برگ را نمی‌فهمیدم قبل از اینکه رها کنی دستم را من معنی مرگ را نمی‌فهمیدم
IT_girl
جلاد شو و تیغ بکش، این گردن بی‌حلقه‌ی دست‌های تو گردن نیست
IT_girl
خوشحالی خواب‌های بی‌تعبیریم محکوم همیشه‌ایم و بی‌تقصیریم لبخند گریخته ست از لب‌هامان هر روز به اسم زندگی می‌میریم
arghavan
ای مرگ شب تولدم نزدیک است ای کاش تو هدیه‌ی تولد باشی
arghavan
جلاد شو و تیغ بکش، این گردن بی‌حلقه‌ی دست‌های تو گردن نیست
arghavan
یک عمر دوید و روز و شب را کوشید با خستگی‌اش نشست و چایی نوشید تا خواست خوشی به او سلامی بکند مرگ آمد و کفش زندگی را پوشید
arghavan
من: عطر گلی که خاستگاهش قالی‌ست من: آن لبی‌ام که خالی از خوشحالی‌ست تو: هرچه امیدی و امیدی و امید من: حس تفنگی که خشابش خالی‌ست
arghavan
تو: آرامش، آرامش، آرامش... من: طایفه‌ای که جنگ دارد با خویش
zahra valizadeh
می‌ترسم ازآنروزکه حاشابشود بی‌معنایی برهمه معنابشود می‌ترسم ازآنکه پوچ باشدآخر آن لحظه که مشت زندگی وابشود
zahra valizadeh
پاییز! تو کیستی که باغ از سر شوق عریانی را به خویش آویخته است؟!
zahra valizadeh
خوشحالی خواب‌های بی‌تعبیریم محکوم همیشه‌ایم و بی‌تقصیریم لبخند گریخته ست از لب‌هامان هر روز به اسم زندگی می‌میریم
zahra valizadeh

حجم

۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۲,۵۰۰
تومان