یک عمر دوید و روز و شب را کوشید
با خستگیاش نشست و چایی نوشید
تا خواست خوشی به او سلامی بکند
مرگ آمد و کفش زندگی را پوشید
zahra valizadeh
نفرین به سفر که از غم دوری تو
حتی کمر نماز هم میشکند
MAHDI
برتیرهی شب چراغ خواهی افتاد
وصلی و به هر فراق خواهی افتاد
ای حادثهی شگفت! ای باور محض!
یک روز تو اتفاق خواهی افتاد
Moti
اندازهی یک عمر نبودی با من
اندازهی یک پلک زدن با من باش
Moti
میترسم ازآنروزکه حاشابشود
بیمعنایی برهمه معنابشود
میترسم ازآنکه پوچ باشدآخر
آن لحظه که مشت زندگی وابشود
Moti
خوشحالی خوابهای بیتعبیریم
محکوم همیشهایم و بیتقصیریم
لبخند گریخته ست از لبهامان
هر روز به اسم زندگی میمیریم
Moti
از گله جدا شده فقط میفهمد
در زوزهی گرگها چه رازی خفتهست
Moti
یک عمر دوید و روز و شب را کوشید
با خستگیاش نشست و چایی نوشید
تا خواست خوشی به او سلامی بکند
مرگ آمد و کفش زندگی را پوشید
Moti
از این همه فکر در سرم میترسم
از ِ شک درون باورم میترسم
از خویش فراری شدهام، مدتهاست
از ِ بودن توی پیکرم میترسم
phi.lo.bib.lic
انگار که اتفاقها منتظرند
شب آمده و چراغها منتتظرند
باید بروم، مزرعهها تنهایند
باید بروم، کلاغها منتظرند
phi.lo.bib.lic
درمن خفقانیست پر از تنهایی
آوای "بنانی" ست پر از تنهایی
هر روز مسافر درون خویشم
دستم چمدانیست پر از تنهایی
phi.lo.bib.lic
برتیرهی شب چراغ خواهی افتاد
وصلی و به هر فراق خواهی افتاد
ای حادثهی شگفت! ای باور محض!
یک روز تو اتفاق خواهی افتاد
f_altaha
به او که آمدنش را منتظریم
سامان بده ما بیسر و سامانها را
کوتاه بکن قد خیابانها را
خورشید شو و بتاب و آخر برسان
حیرانی آفتابگردانها را
f_altaha
ای روسریات ِ آبی با دریا خویش
من بی تو چقدر راه دارم تا خویش
تو: آرامش، آرامش، آرامش...
من: طایفهای که جنگ دارد با خویش
f_altaha
بیرون از رنگ و رخت بودن زیباست
تسلیم قمار بخت بودن زیباست
پاییز و بهار و تبر و بی برگی
سخت است، ولی درخت بودن زیباست
آترین🍃